سرویس تجسمی هنرآنلاین: محسن وزیری‌مقدم یکی از نخستین مدرنیست‌های ایرانی است که سال‌ها در ایتالیا اقامت داشت. او به تناوب در تهران و رم زندگی کرده و چندین نمایشگاه انفرادی در ایران برگزار کرد که آخرین آنها با نام "نقش برجسته‌های هندسی" تیرماه امسال در گالری اعتماد برگزار شد. این هنرمند زندگی‌نامه خود را چند سال پیش نوشت و امیدوار بود در یکی از زمان‌های اقامت خود در ایران شاهد انتشار این کتاب باشد، اما 4 سال تاخیر در انتشار آن باعث شد تنها چند روز پیش از درگذشت او، کتاب "یادمانده‌ها" وارد بازار کتاب شود. این هنرمند در تیرماه سال 93 و همزمان با 90 سالگی خود گفت و گویی با هنرآنلاین داشت که بخش‌هایی از آن را به دلیل فقدان او مروری دوباره می‌کنیم:

 

به گفته برخی از منتقدان و براساس کتاب‌های منتشر شده؛ از نثر شما به عنوان یکی از زیباترین نثرهای تجسمی یاد می شود؛ این موضوع ناشی از چیست؟

من نه دانشکده ادبیات رفتم و نه درس به‌خصوصی برای شیوه نگارش خوانده‌ام. همه آن چه که آموخته‌ام به دوران دبستان من باز می‌گردد یعنی دورانی که دروس معمول ما بوستان و گلستان سعدی و تاریخ بیهقی و شاهنامه بود. همه این‌ها نثر من را ساختند. من بیش از هزار بیت شعر از بر دارم و همه این محفوظات هنگام نگارش در خدمت نثر من می‌آیند.

آیا شما به زبان ایتالیایی هم می‌نویسد؟

نه، ایتالیایی‌ها چه نیازی به نوشته‌های من دارند؟ آنها در مهد تمدن هنر هستند و من هر چه آموخته‌ام همه مربوط به دوره‌ای است که درس خواندن را در ایتالیا آغاز کردم. تا پیش از آن هر چه که درباره نقاشی می‌دانستم شیوه‌های کمال‌المک و مدرسه‌ای بود و من آنجا با گفت وگوهایی که با استادان تاریخ هنر و استادان برجسته ایتالیایی داشتم آموختم. در چنین شرایطی من چیزی نداشتم که بخواهم به ایتالیایی هم بنویسم. البته باید این را هم بگویم که زبان ایتالیایی من به هیچ وجه به خوبی زبان فارسی ام نیست.

شما از جمله کسانی هستید که برای طراحی اهمیت ویژه‌ای قائل هستید، چرا؟

طراحی ستون زیرین هنر نقاشی است، خواهی نخواهی باید پایه کار محکم باشد. اگر جکسون پولاک معروف شد یک روزه معروف نشد او پیش از این تجربیات متعددی را پشت سر گذاشته بود. مثلا او نقاشی‌هایی به سبک مکزیکی دارد که اگر طراحی بلد نبود نمی توانست این آثار را خلق کند. اما متاسفانه بسیاری از جوان‌های ایرانی یک شبه می‌خواهند ره صد ساله بروند و به مسائل مهمی چون طراحی بی اهمیت هستند. کسی که می‌خواهد نقاش شود باید همواره در حال کشف باشد و این کشف در خوب نگاه کردن، در همنشینی علم و دانش اتفاق می‌افتد. چند وقت پیش در یکی از سخنرانی‌هایم گفتم اگر کسی بخواهد باری به هر جهت نقاشی کند به جایی نمی‌رسد و نقاشی معشوق عاشق‌کش است. نقاشی آن قدر به گوش من سیلی زده و می‌زند که از راه نقاشی به در شوم، اما کسی که می‌خواهد نقاش شود باید آن قدر سمج باشد که از راه خارج نشود تا الهه هنر به روی او بخندد. نقاشی معشوقی است که باید در راهش خودت را فدا کنی.

باتوجه به این شما یکی از نخستین کسانی بودید که در هنرستان هنرهای زیبای پسران درس دادید؛ وضیعت آموزش در هنرستان‌ها را چگونه می بینید؟

به نظرمن یکی از مشکلات عمده ما در بخش آموزش هنرهای تجسمی معطوف به هنرستان‌های ما می‌شود؛ باید رفت پیشینه هنرستان‌ها را دید که مثلا 35 سال پیش شیوه آموزش در هنرستان چگونه بود، چه کسانی در هنرستان درس می‌دادند و چقدر ایده‌های نو در هنرستان‌ها اجرا می شد، اما امروزه در هنرستان‌ها هیچ اتفاق خوشایندی نمی‌افتد و کمتر اتفاق می‌افتد که از میان هنرجویان هنرستان نقاش قابل تاملی به جامعه هنری معرفی شود. متاسفانه برخی از کسانی که در هنرستان‌ها آموزش می‌دهند هنرجویان را به سمتی سوق می‌دهند که دهه‌های پیش در غرب تجربه شده و اتفاقا برآیند خوشایندی هم نداشته است.

با توجه به این که هنرمندان بسیاری به این‌که شاگرد شما بوده‌اند افتخار می‌کنند، موفق‌ترین شاگرد خود را چه کسی می‌دانید؟

تمام کسانی که شاگرد من بودند از نظر اجتماعی و مالی وضیعت‌شان به مراتب از من بهتر است. اما از این نظر که بخواهید من از افرادی نام ببرم که با این گفت وگو سندی برای‌شان ساخته شود، چنین کاری نمی‌کنم. من با این که چون علف هرز در کویر زاده شده‌ام و خودجوش بوده‌ام اما همچون آفتابی به همه چیز روشنایی دادم و بسیار کسان از من تاثیرگرفته‌اند و یا حتی ثمرات کار من را به نام خود ثبت کرده‌اند. کما این که اگر سایت نمایشگاه‌ها و آثار هنرمندان را دنبال کنید متوجه خواهید شد چه تعداد هنرمندان از آثار من تاثیر گرفته‌اند و یا آثار من را کپی کرده‌اند و جایزه چند میلیاردی دریافت کرده‌اند.

مشکل بینایی‌تان تاثیر سویی بر نقاشی کردن‌تان نگذاشته است؟

نه به هیچ وجه، اتفاقا بهترش کرده است. خداوند یک شب به من گفت چشم‌هایت را از تو گرفتم اما یک قریحه قوی به تو دادم که کسی نتواند در مقابلت دربیاید. این چیزی که می‌گویم تعریف و تمجید الکی نیست، واقعا من از معدود هنرمندانی هستم که با همه کم بینایی‌ام همچنان خوب نقاشی می‌کنم و آن چیزی را که باید می‌بینم. یک بار حمید پازوکی که نقاشی‌های جدیدم را دیده بود گفت" واقعا من شک کرده ام که وزیری می بیند یا نه، شاید هم اصلا او ما را سر کار گذاشته است."

آثار اخیرتان که پس از مشکل چشم شما به وجود آمده‌اند به نوعی حال و هوای شعرهای مولانا را دارد و شور خاصی در بیننده به‌وجود می‌آورد. نظرتان درباره آثار اخیرتان چست؟

واقعا همین طور است، در آثار اخیرم موسیقی موج می‌زند، شبیه ندارد. یکی از خصایص هنر این است که برای اثر هنری نتوانی شبیه و مانند پیدا کنی . نقاشی‌های اخیرم برایم حال و هوای کهکشان را دارد. خدا بیامرزد میرفندرسکی را، وقتی کارهای اخیرم را دید تحلیل‌هایی کرد که برایم بسیار جالب بود. او در پس پشت نقاشی‌هایم اسطوره‌های هخامنشی، اشکانی و ساسانی را دیده بود و می‌گفت از دیدن آثار اخیرم آرامش خاصی به او دست داده است و آن را ناشی از صفای دل من هنگام کار عنوان می‌کرد.

نمایشگاه آثار محسن وزیری مقدم در گالری اعتماد

برخلاف بسیاری از هنرمندان تثبیت شده که یک ایده را کشف کرده اند و همان ایده را به شکل‌های مختلف در کارشان ارائه داده‌اند، همواره شما در هر دوره فضای جدیدی را در آثارتان کشف می‌کنید.

من معتقدم هنرمند باید همواره در پی تجربه‌گرایی باشد و اجازه ندهد که آثارش در دوره‌های متوالی تکرار یک ایده باشند. من در هر دوره ایده جدیدی را کشف کردم و این روحیه همواره با من هست. مثلا در مقطعی به این دیدگاه رسیدم که مجسمه‌های حرکتی را بسازم و مخاطب بتواند از تماشا و تغییر دادن در فرم ظاهری اثر احساس لذت کند. بی ادعا می‌گویم تمام سر و صداهایی که امروزه در هنر ایران است، پایه‌اش را من گذاشتم. من بولدوزی بودم که زمین پرکلوخ را صاف کردم و فضایی را برای باروری و رشد هنر تجسمی ایران به‌وجود آوردم.

اگر قرار بود دوباره به زندگی بازگردید باز هم نقاش می‌شدید؟

نه. بی‌شک من موسیقی‌دان می شدم. این حسرت همواره با من است. من هر صبح که از خواب بیدار می‌شوم اول موسیقی گوش می‌کنم و همزمان با کار کردن‌ام این موسیقی گوش دادن ادامه دارد. در واقع همدم واقعی من موسیقی است. موسیقی بتهوون به من عظمت روح انسان را نشان می‌دهد. خیلی دلم می‌خواست که موسیقی بخوانم، حتی معلم سرودمان درباره علاقه من به موسیقی با پدرم حرف زد، اما پدرم با صراحت گفت که نمی‌خواهم پسرم مطرب شود و با این کارش آینده من را نابود کرد. من دلم می‌خواست رهبر ارکستر شوم. بدون غرض می‌گویم اما سطح فرهنگ عمومی جامعه ما بسیار پایین بود و همین موضوع بر همه زندگی ما تاثیر سوء می‌گذاشت. اگر نگاه جامعه ما به موسیقی مثبت بود الان وضیعت موسیقی ما این قدر آشفته نبود و این قدر استعدادهای هنری ما از بین نمی‌رفتند. من واقعا نمی‌خواستم نقاش شوم و به طور اتفاقی و اجباری نقاش شدم. من فقط می‌خواستم مدرک لیسانس بگیرم و با شرایطی که داشتم تنها می‌توانستم وارد دانشکده هنرهای زیبا شوم، عشق به اوج گرفتن پای من را به دانشکده هنرهای زیبا کشاند. قرار بود پس از این که دیپلم گرفتم در رشته کشاورزی تحصیل کنم اما از همان سالی که من دیپلم گرفتم، گفتند دیپلمه‌های این مدرسه نمی‌توانند در رشته مهندسی کشاورزی شرکت کنند این گونه بود که چون به دانشگاه راه پیدا نکرده بودم، مشغول کار شدم.

اما همچنان دغدغه دانشگاه رفتن با من بود و مدرک دیپلمم را تاکرده بودم و در جیب پیراهن‌ام گذاشته بودم، یک روز اتفاقی علی ادیبی از آشنایان قدیمی خانوادگی‌مان را دیدم. او به من گفت درس و مدرسه را چه کردی و من داستان را برای او گفتم و از علاقه‌ام برای گرفتن لیسانس. او گفت برو دانشکده هنرهای زیبا امتحان بده. تا آن زمان اصلا اسم دانشکده هنرهای زیبا به گوشم نخورده بود. از او پرسیدم واقعا بعد از 4 سال به من لیسانس می‌دهند؟ پاسخ‌اش بله بود. به همین خاطر فقط به خاطر گرفتن لیسانس وارد دانشکده هنرهای زیبا شدم نه به خاطر این که نقاش شوم.

پروسه ورودتان به دانشگاه به چه شکل بود؟

روزی که علی ادیبی به من گفت که می‌توانی در دانشکده هنرهای زیبا ثبت نام کنی پنج شنبه بود، رفتم دانشکده پیش رئیس گروه با تعجب به من نگاه کرد و علت حضورم را پرسید وقتی فهمید من برای ثبت نام آمده‌ام گفت شنبه را تنها فرصت داری و باید آزمون بدهی. من هم رفتم مقابل دانشگاه کاغذ، پاکن و ذغال خریدم و شنبه اول صبح رفتم دانشگاه باید از روی مدل مجسمه میکل آنژ طرح می‌زدم. کار بسیار دشواری بود چند بار کشیدم بزرگ و بدقواره درآمد تا بالاخره توانستم طرحی بکشم که نمره قبولی بگیرد و به دانشگاه راه پیدا کنم.

وقتی یادم می‌افتد که با دو برگ کاغذ و ذغال چقدر در مقابل مجسمه میکل‌آنژ وامانده بودم و آخر توانستم موفق شوم، خودم را تحسین می‌کنم. این اتفاق زندگی من را زیر و رو کرد. منی که طراحی بلد نبودم بعدها بهترین طراح گروه‌مان شدم و چند سال بعد کتاب شیوه‌های طراحی را نوشتم که هنوز یکی از بهترین منابع آموزشی در این حوزه است. این واقعا جای تحسین دارد.

با توجه به این که شما از همان دوران جوانی میلی به فروختن نقاشی‌هایتان نداشتید، مخارج زندگی را چگونه تامین می‌کردید؟

سال ۱۳۲۷ که فارغ‌التحصیل شدم، نه حقوق داشتم و نه درآمد و نه کار و نه خانه‌ای که بروم در آن زندگی کنم. چون مشکل جا داشتم شب‌ها در خیابان‌ها راه می‌رفتم تا بتوانم جایی را پیدا کنم. سال‌ها کار کردم، زمانی نزد آقای صبحی می‌رفتم و داستان‌های کودکان را می‌گرفتم و برای آنها تصویرگری می‌کردم که از جمله این کتاب‌ها می توانم به "افسانه ها" و "دژ هوش ربا" اشاره کنم. مدتی برای آقای ناتل خانلری کار کردم؛ تصویر پشت جلد مجموعه "شاهکارهای فارسی" را من نقاشی کردم. این نقاشی همان سیمرغی است که الان در آرم جشنواره فیلم فجر به چشم می‌خورد. من این سیمرغ را در سال 1327 خلق کردم و بابتش 40 تومان دریافت کردم، زمانی هم در بنگاه‌های تبلیغاتی کارهای تصویرسازی را انجام می‌دادم. یک سالی در هنرستان هنرهای زیبا که تازه تاسیس می‌شد کار کردم و هفت سال طول کشید که توانستم پولی جمع کنم و به ایتالیا بروم. همزمان با کار، ویولن هم آموزش می‌دیدم تا کمبود خودم را جبران کنم اما نتوانستم ادامه دهم. با پس‌اندازی که جمع کردم توانستم به ایتالیا بروم. گاهی اوقات هم مینیاتور می‌کشیدم و همان جا بود که به مینیاتور علاقمند شدم.

میل و علاقه شما به مینیاتور همچنان با شما هست؟

من آثار کلاسیک و آثاری که به شیوه کهن خلق شده‌اند را به عنوان شاهکارهای هنری می‌پسندم؛ اما امروزه مینیاتور به بیراهه رفته و این امر موجب شده هنری که به نام ایران و شرق شناخته می‌شود و در موزه‌های معتبر دنیا جایگاه ویژه‌ای دارد به ابتذال بیفتد. واقعا هنرهای اصیل ایرانی ارزشمند هستند و وقتی در موزه‌های معتبر جهان این آثار را می‌ببینی به احترام این آثار که اتفاقا بسیاری از هنرمندان آن‌ها ناشناخته هستند باید زانو زد و به آنها تعظیم کرد.

نمایشگاه آثار محسن وزیری مقدم در گالری اعتماد

شما پیش از خلق اثر به کاری که می‌خواهید انجام دهید فکر می‌کنید؟

نه اصلا، آثار من به یک باره خلق می‌شوند و اصلا پیش از خلق به آن‌ها فکر نمی‌کنم. البته برخی از آثارم پروسه شکل‌گیری‌شان زمان‌بر است و در طول زمان این آثار شکل می‌گیرند.

شخصیت هنری شما در ایران شکل گرفت و تثبیت شد یا در ایتالیا؟

در ایتالیا هنر را از نو آموختم. آن چیزی که توشه من از هنر است را آنجا آموختم. آنجا فضا و جو برای یادگیری آماده بود؛ مسافرت می‌رفتم، موزه‌های فراوان و گالری‌های زیادی را می‌دیدم، کارهایی را که از ماقبل تاریخ بود تا دوره رنسانس با چشمان ولع زده می‌دیدم و بعد کارهایی کردم که نزدیکی کمی به نقاشی ایرانی داشت.

تصور می‌کردم باید نقاشی ایرانی را در کار خودم دخالت دهم تا بتوانم یک پیوندی بین هنر شرق و غرب ایجاد کنم. استادی داشتم که برای این کارها خیلی ارزش قائل شد و این‌ها را به عنوان نوآوری در سبک‌های مینیاتور عراق و نیشابور معرفی کرد، ولی من هیچ قانع نبودم و فقط دو سالی به این سبک کار کردم. مرتب کار می‌کردم تا بدانم تکلیف من با زندگی هنری‌ام چیست. بالاخره با استاد دیگری آشنا شدم و این باعث شد، بفهمم نقاشی بیان آن چیزی که همه می‌بینیم نیست، بلکه آن چیزی است که در درون ما شکل می‌گیرد و در هستی ما وجود دارد و ثمره برداشت‌هایی است که ما از زندگی و از جهان و از اطراف می‌کنیم و حتماً لازم نیست این ثمره به صورت شکل شناخته شده جلوه کند.

باز به گفته استادی مثل پل کلی برخوردم که می‌گوید هنر دیدنی‌ها را بازگو نمی‌کند بلکه آنچه را که دیده شدنی نیست قابل دیدن می‌کند. بر اساس این فرمول که من از استاد گرفتم شروع به تجربیات تازه کردم البته او به من گفت که اگر می‌خواهی به راه هنرمندی قدم بگذاری و نقاش معمولی‌ای نباشی باید آنچه را که تاکنون داشته‌ای پشت سر بگذاری و رویش قلم قرمز بکشی و از صفر شروع کنی. من واقعاً از یک نقطه شروع کردم و این نقطه را در فضا گسترش دادم به مربع‌ها، مستطیل‌ها، خط‌ها، ریتم‌ها و تکنیک‌های مختلف. دوباره شروع کردم به نقاشی کردن تا بالاخره رسیدم به آن رنگ پاشی‌هایی که به سال ۱۹۵۹ برمی‌گردد و آن هم قانعم نکرد.

چه شد که به فکر خلق نقاشی‌های شنی افتادید؟

من از زمانی که یادم می‌آید به فکر تجربه‌گرایی و ایجاد فضاهای جدید در آثارم بودم و همین موضوع تاثیر شگرفی در زندگی من گذاشته بود و زمینه را برای من به‌وجود آورد که آماده پذیرفتن الهامات در هر موقیعتی بود. نقاشی‌های شنی هم در یک رابطه خیلی دوستانه با طبیعت شکل گرفت. با دوستانم برای شنا رفته بودم که شن‌های ساحل دریاچه، سیاه بود. من برای خنداندن دوستانم شن‌های ساحلی را روی بدنم می‌مالیدم و جای انگشتانم را روی شن می‌دیدم. در یک لحظه این فضای سیاه و سفیدی که بین پوست بدن من و شن ایجاد شده بود توجه مرا جلب کرد.

تاریکی و روشنایی را در اینجا دیدم که نور از زیر تاریکی به روشنایی می‌رود. بعد اثر انگشت خودم را روی زمین دیدم و گفتم این امضای من است و برای من تداعی شد که این موضوع چیزی است که در ماورای اندیشه ما و بزرگان ما بوده است. بزرگان ما با طبیعت سروکار داشتند و خاک را با انگشتانشان تراش می دادند تا دانه ای بکارند. این تداعی به عنوان یک اندیشه موروثی در ذهن همه ما القا می شود. در آن لحظه چنین انتقال فکری ای پیدا کردم و یک انتقال فکری من هم این بود که من در کودکی خاک بازی می کردم و بدون این که توجه بکنم جای خودش را در ذهنم گذاشته بود.

این دو تداعی و این عمل طبیعی که من انجام دادم این فکر را در من ایجاد کرد که می‌توانم با تمام دستورات و توصیه‌های استادانم و یادگیری‌هایی که داشتم یک حرکت تازه در کار هنری به وجود بیاورم. رفقایم مرا از این که ساکت شدم سرزنش کردند که چه شده و جواب دادم: مثل این که چیزی را پیدا کردم. پیکاسو حرف جالبی می زند: "من هیچ وقت جست وجو نمی کنم، پیدا می کنم. " من هم جست وجو نمی کردم، پیدا کردم. مقداری شن به منزل بردم و همین حرکت بازی با شن را با جای انگشتان خودم که خط ها و حرکت ها و شکل هایی را به وجود می آورد دنبال کردم تا این که بالاخره توانستم این را روی بوم پیاده کنم. وقتی کار را به استادم نشان دادم، کارهای مرا به یکی از منتقدان ایتالیایی معرفی کرد.

مجسمه‌های حرکتی شما منبع الهام و حتی تقلید بسیاری از هنرمندان بوده است، چه شد تصمیم گرفتید که مجسمه‌ای بسازید که مخاطب هم بتواند در کار شما مداخله کند؟

من داشتم مجسمه ثابت می‌ساختم، روزی داشتم چوب‌ها را می بریدم و سوراخ می کردم که به یک باره چوب ها حرکت کردند وقتی این صحنه را دیدم با خودم گفتم که چرا اثری نسازم که مخاطب هم بتواند در آن مشارکت کند. البته در آن زمان حرکت برای من بسیار اهمیت داشت و کمتر به فکر مخاطب بودم. بنابراین شروع کردم به بریدن فرم ها و آن ها را روی هم سوار کردم تا به گونه ای چیده شود که بتوانند حرکت کنند. وقتی مجسمه نخستین را به این شیوه ساختم متوجه شدم که پیش از این کسان دیگری نیز به این شیوه کار کرده اند. من با این شیوه به مخاطب امکان دادم که در یک اثر هنری دخالت کند و به شکلی برسد که مطلوب خود اوست. این اتفاق را در برخی از نقاشی های حرکتی ام هم شاهد هستید و مخاطب به سادگی می تواند در این نقاشی‌ها دست ببرد و به شکلی برسد که مطلوب اوست.

یکی دیگر از مجموعه های قابل تامل و مهم شما مجموعه هراس و پرواز است، شما در این مجموعه به سمت فرم های هندسی رفتید. چرا؟

پس از مجموعه مجسمه های حرکتی چون آن زمان کارگاه به آن معنا نداشتم و در آپارتمانم در تهران این آثار را می ساختم و فضایی هم برای نگهداری این مجموعه نداشتم به خلق مجموعه هراس و پرواز روی آوردم. در واقع این مجموعه در سال های تدریسم در ایران شکل گرفت که کمتر فرصت نقاشی کردن داشتم. پس از مدتی به این نتیجه رسیدم که خراش های ناشی از جای انگشت هایم بر روی شن را به صورت فرم های ساده هندسی بر روی بوم بیاورم. این کارها را ابتدا روی مقوا و سپس روی نوارهای پلاستیکی و آلومینیومی اجرا کردم و پس از آن تصمیم گرفتم که از این تکنیک برای خلق مجسمه استفاده کنم. در واقع در این مجموعه ناراحتی و گرفتاری های زندگی ام موجب شد که به این ایده و مجموعه برسم.

بزرگترین مشکل جامعه هنری ایران را در چه چیزی می‌بینید؟

بزرگترین مشکل این جاست که ما اصلاً دید هنری نداریم. ما به قدری گرفتاری داریم که دیگر به فکر دید هنری نیستیم. ما پایه فرهنگی و هنری کلاسیک نداریم. آنچه که باید به مردم آموخته شود پایه اش در دبستان است. هنر زبان بین المللی است و این زبان الفبای خاص خودش را دارد. این الفبا را باید پا به پای الفبای فارسی به بچه یاد دهیم. بچه های ایتالیا از همان دوم ابتدایی کتاب هنری دارند که از هنر ماقبل تاریخ تا هنر امروز را آموزش می بینند. پا به پای فیزیک و شیمی هنر هم تدریس می شود، آن هم توسط معلمانی که تخصصشان هنر است. برای مردم ما هیچ گونه امکانات آموزشی در این زمینه فراهم نبوده است. مردم ما به زحمت تمام فکرشان آب و نانشان بوده است و فرصتی برایشان نمانده که به فکر هنر باشند. اروپایی از این مرحله بالاتر رفته و در عین حالی که برای نان شبش تلاش می کند، اطلاعات فرهنگی و هنری را هم در ذاتش جا نهاده اند.

من در مملکتی هستم که از نظر شناخت هنر با ایتالیا از زمین تا کهکشان فاصله دارد. تمام شخصیت های مملکتی ما را به اینجا بیاورید اگر هنر را شناختند؟! معاون وزیر آموزش و پرورش به نمایشگاه من آمد و معاون دانشکده در مورد گرفتن بودجه با او صحبت می کرد و می گفت اگر تابلویی از هنرمندان بخرید در آینده قیمتش از طلا هم گران تر می شود. نمونه اش این که ما از ون گوگ تابلویی خریدیم ۵۰هزار دلار الان ۵۰ میلیون دلار هم بیشتر می ارزد. آقای معاون وزیر گفتند ون گوگ کیست؟ کارهای ون گوگ را به آقایان نشان دادیم، می گفتند چرا گوش این را بسته اند مگر این دیوانه بوده؟ اصلاً نمی فهمد تکنیک و فرم چیست و نمی‌داند برای احساسی که در این کار بیان شده دنیا احترام قائل است.

وضیعت پژوهش هنر در ایران را چگونه می بینید؟

واقعیت این است که ما تاکنون پژوهشگر هنر به مفهوم واقعی کم داشته ایم و نویسنده تاریخ هنر و مستند کننده هم کم داشته‌ایم. چیزهای پرت و پلا بوده که بیشتر جنبه شخصی و خصوصی و حالت نان قرض دادن به هنرمند داشته است؛ هنرمندانی که دوستان همدیگر بودند. منتقد باید با تیغ برنده تمام وقایع را از همدیگر تفکیک کند و به تمام چیزها پی ببرد بدون این که فکر کند این دوست من است یا دشمن من یا از چیزی که می‌نویسم خوشش می‌آید یا بدش می‌آید، برای این که این وظیفه را در قبال جامعه دارد. کسانی هستند که چیزهایی نوشته اند ولی کافی و کامل نیست. یکی از کمبودهای ما همین نداشتن مدرک مستند است که دانشجوی ما باید بداند که قبلاً چه ها کرده اند که هنرمان به اینجا رسیده است. کارهای خود بنده و امثال من که برای دانشکده هنرهای زیبا کرده ایم یا پروژه هایی که هر کدام از ما انجام داده ایم. می تواند به عنوان مدرکی از تاریخ هنر ایران از ۶۰ سال پیش باشد. اما همه در انبار دانشکده هنرهای زیبا مدفون است و نه اینها را بازسازی و ترمیم کرده اند و نه به صاحبان خودشان پس داده اند. یادم می آید که تابلوی دیپلم من نسبت به دانشی که آن موقع داشتم تابلویی ارزشمند بود. موضوعش هم شیخ صنعان است که تحت تاثیر وسوسه شیطان قرار می گیرد. من او را نشان داده ام که نشسته و به دخترک نگاه می کند و شیطان از بالا او را وسوسه می کند. این تابلو رنگ آمیزی جالبی هم داشت که من آن موقع می توانستم انجام دهم. خب این کاری است که بخشی از هنر این مملکت را نشان می دهد اما معلوم نیست چه بلایی بر سر این کارها آمده است.