سرویس تجسمی هنرآنلاین: منصور نصرت نظامی هنرمند ایرانی مقیم آلمان است که سال ۱۳۳۳ در تهران به دنیا آمد. او دانش آموخته آکادمی هنرهای زیبای شهر نورنبرگ آلمان است و در عرصههای گوناگون هنر از جمله نقاشی، طراحی پارچه و مد فعالیت دارد. نصرت نظامی سابقه برگزاری چندین نمایشگاه در آلمان را دارد و هم اکنون سومین نمایشگاه او در ایران برپاست. به بهانه برگزاری نمایشگاه "پیله" در گالری سیحون، با این هنرمند گفت و گو کردیم.
آقای نصرت نظامی لطفاً بگویید که آشنایی شما با هنر چگونه رخ داد؟
من از بچگی علاقه خاصی به هنر داشتم. این علاقه را از مدرسه پیدا کرده بودم چون معلم کاردستی خیلی خوبی داشتم. تشویق و پشتکار ایشان باعث شد که من هم علاقه زیادی به نقاشی و کار دستی پیدا کنم. من دو شانس خوب داشتم. یکی اینکه در خانه فضای زیادی برای نقاشی کشیدن داشتم و این به من فرصت میداد که چنین کاری را انجام بدهم. لازم نبود هر کاری که میکنم را کنار بگذارم یا جمع کنم. شانس دومم این بود که خانوادهام خیلی مرا تشویق میکردند، مخصوصاً مادرم. تشویق خانواده باعث میشد که با انرژی و سرعت بیشتری نقاشی را پیگیری کنم.
بعد از دوران مدرسه آیا تحصیلات آکادمیکی در زمینه هنر داشتید؟
بعد از اینکه دیپلمم را در ایران گرفتم، میخواستم هنر بخوانم و به همین خاطر به آلمان رفتم و در آنجا تحصیلاتم را ادامه دادم. اول در یک مدرسه عالی هنر بودم و بعد از آن وارد آکادمی هنرهای زیبای شهر نورنبرگ آلمان شدم و آنجا در رشته نقاشی و گرافیک آزاد تحصیل کردم.
گرافیک آزاد چه تفاوتی با گرافیک کلاسیک دارد؟
گرافیک آزاد از حالت سفارشی بودن در میآید و شما آزادی بیشتری در طراحی دارید. طراح گرافیک به شکل مستقل و بدون سفارش برای خودش کار میکند و آثارش را به جا میگذارد. گرافیک بیشتر طراحی است و طراحی آزاد برای خودش یک هنر شناختهشده در اروپا است. شاخه جدیدی هم نیست بلکه بیش از 200-300 سال عمر دارد. به نظرم یکی از پایهگذارهای هنر دیجیتال، گرافیک آزاد بوده است.
اشاره کردید که رشتهتان نقاشی و گرافیک آزاد بوده است، یعنی هر دوی این مباحث را همراه با هم آموزش دیدهاید. آیا پیوند بین این دو هنر در آثار هنرجوها هم به وجود میآید؟
این دو یک حالت زنجیری و به هم پیوسته دارند و نمیشود این حلقه زنجیر را باز کرد. در نقاشی هم که ما درس میخواندیم، میبایست این گرافیک آزاد وجود داشته باشد. نمیشود سبک نقاشی و هدف کلاس نوآوری باشد و بعد ما گرافیک آزاد را کنار بگذاریم. پایه اصلی و بنیادین کار ما گرافیک آزاد بود.
بعد از اینکه تحصیلاتتان تمام شد چهطور وارد دنیای حرفهای هنر شدید و فعالیتهایتان در چه زمینهای بود؟
من در دوران تحصیل شروع به کار حرفهای کرده بودم، بنابراین پله سخت گذار از دانشجویی به بازار کار برای من وجود نداشت. علاوه براین که نقاشی میکشیدم و میفروختم، چیزی که برایم خیلی جذابیت داشت طراحی پارچه بود که شامل بافندگی یا فرمهای مختلف پارچه میشود. این کار برای من خیلی جالب و بدون مرز بود. بدون مرز بودنش را خیلی دوست داشتم چون حد و حدودی را برای من مشخص نمیکرد.
در زمینه طراحی پارچه آموزش جداگانهای هم دیدید یا همان چیزی که در دانشگاه آموزش دیده بودید کفایت میکرد؟
زمانی که من به آکادمی میرفتم، در مجاورت انستیتوی ما انستیتوی نساجی و طراحی پارچه بود. پرفسور خیلی جالب و مهربانی در آنجا تدریس میکردند که من به عنوان دانشجوی مهمان سر کلاسشان میرفتم. دانشجوی آن کلاس نبودم ولی میرفتم یاد میگرفتم و کنجکاویهایم را برطرف میکردم.
پس اولین فعالیت جدی و حرفهایتان در زمینه هنر به طراحی پارچه مربوط میشود؟
بله میشود گفت. من بعد از آن هم طراحی پارچه را رها نکردم. آن را توأمان با نقاشی پیش بردم و هنوز هم اگر سفارش داشته باشم این کار را انجام میدهم.
وقتی آثار نقاشی شما را میبینیم، با حضور پررنگ پارچه و بافت مواجه میشویم و حالا برای ما روشنتر میشود که پیشزمینه این آثار به کجا برمیگردد.
دقیقاً.
در مورد نقاشیهایتان بگویید. در ابتدای فعالیت حرفهایتان به چه شکل نقاشی میکردید؟
زمانی که آدم وارد آکادمی هنر میشود، متوجه میشود که آکادمی هنر با دانشگاه هنرهای زیبا خیلی فرق دارد. شما در دانشگاه هنرهای زیبا استانداردهای هنر را یاد میگیرید، اما وقتی وارد آکادمی هنر میشوید دیگر احتیاجی به یادگیری استاندارد هنر ندارید چون باید آن را از قبل یاد گرفته باشید. در آکادمی هنر روی خواسته شما و سبک و هدف استادتان تأکید میشود. یعنی شما این انتخاب را میکنید که مثلاً وقتی وارد کلاس نقاشی پروفسور فالر میشوید، آقای فالر در چه جهت و سبکی نقاشی میکند و منظور و هدفش چیست. من کارم را با پروفسوری شروع کردم که سبک مخصوص و جالبی داشت ولی شانس آوردم که ایشان بازنشسته شدند چون پروفسور جدیدی که آمدند، هم سبک و نوآوری جدیدتری داشتند و هم جهتشان جالبتر بود. همکاری خیلی خوبی با ایشان داشتم و یکی از شاگردهای خوب کلاسشان بودم. خوشبختانه چندین مرتبه جایزههای مختلفی از خود کلاس و آکادمی گرفتم. بعد از فارغالتحصیلی هم دستیار آن پروفسور شدم و یک سال هم به عنوان مدرس در همان آکادمی تدریس کردم.
چه سبکی را در نقاشیهایتان پی گرفتید؟
همه کارهایم آبستره بود؛ نقاشیهای آبسترهای که یک مقدار حالت آوانگارد و فوتوریسم داشتند. هدف اصلی و پایه نقاشی ما این بود که حتماً روی نقاشیای که میکشیم مطالعه شود تا هیچگونه تکراری اتفاق نیفتاد. اگر نقاشی ما کوچکترین شباهتی به یک نقاشی دیگر پیدا میکرد، باید خیلی زود از آن فاصله میگرفتیم. بنابراین نوآوری به معنای واقعیاش را در آنجا تجربه میکردیم.
تأثیرات فرهنگ و هنر ایران هم در آثارتان وجود داشت؟
صد درصد. ما در ایران با رنگها یک جور دیگری کنار میآییم و یک دید دیگر از رنگها داریم. برای ما عادی است که سبز را کنار قرمز ببینیم. در فرش، کاشیکاری ساختمانها، طراحی لباسها و طراحی خانههایمان چنین چیزی را میبینیم ولی این برای اروپاییها عادی نیست. این آشنایی و این نوع کنار آمدن با کنتراست رنگ برای من یکی از نکتههای مثبت بود و به من کمک کرد، چون شناسایی و برداشت رنگ من با سایر شاگردهای انستیتو فرق میکرد. من در کشوری بزرگ شدهام که هوای آن در اکثر روزهای سال آفتابی است، بنابراین طبیعی است که من به نسبت یک اروپایی که هوای کشورش معمولاً ابری است، رنگ را بهتر بشناسم.
نقاشیهای شما در ابتدا تابلوهای دو بعدی عادی بودند ولی از یک جایی به بعد استفاده از مواد آماده و افزودنیها را شروع کردید. چه شد که این اتفاق افتاد و احساس کردید باید چیزی غیر از رنگ به سطح بوم اضافه شود؟
بعد از اینکه درسهای کلاسیک ترمهای اول تمام شد، ما موظف بودیم که کم کم سبک خودمان را وارد کارهایمان کنیم. یکی از ایدهها و آرزوهای من خروج از سطح نقاشی بود و به این فکر میکردم که به چه وسیلهای و با چه متریالی سطح را ترک کنم. آن زمان هنوز کانسپچوال آرت جا نیفتاده بود. صحبت من به سالهای 1988 و 1989 برمیگردد که زمان دانشجویی من بود. من با پشتیبانی پروفسور فالر توانستم یک مقدار به ایدهآل خودم برسم ولی این ایدهآل هیچ مرز و انتهایی ندارد و هنوز قابل تکامل است. در نتیجه نقاشیهای امروز من در تکامل همان ایده اولیه به وجود آمده است.
چیزهایی که قرار بود روی کارتان اضافه شوند را بر چه اساسی انتخاب میکردید؟
برحسب موضوعی که داشتم سعی میکردم مواد اولیهام را انتخاب کنم و به کار ببرم ولی مواد اصلی که برای برجستهکاری انتخاب کرده بودم و با آنها کار میکردم، ترکیب گچ فرنگی با رنگ آکریلیک و چسب بود. این متریالی بود که کمک میکرد تا بتوانم برجسته کار کنم. متریالی بود که حالت محکم و گویای رنگی که من میخواستم را داشت. در ادامه جنسها و متریالهای دیگری که فکر میکردم به کارم کمک میکنند را اضافه کردم و در نتیجه در دهههای 90 و 2000 میلادی متریال کارهایم عوض شدند.
این تغییر متریال با چه هدفی انجام شد؟ صرفاً برای ایجاد تنوع بصری این کار را انجام دادید یا به یک سری مواد مختلف احساس نیاز میکردید؟
این جزء تکامل کارم بود. وقتی آدم مرتب و دائماً در یک جهتی کار میکند این تکامل را به دست میآورد.
در کارهایتان دو دسته مواد میبینیم. یک دسته مواد طبیعی مثل بامبو یا هستههای زردآلو هستند و دسته دیگر مواد مصنوعی مثل لیوانهای یکبار مصرف هستند. استفاده از این مواد زمانبندیهای مختلف دارند؟
این هم یکی از هدفهای من بود که چیزهای طبیعی را به عنوان کنتراست در مقابل اجناس مصنوعی قرار بدهم. سعی کردم این را در کارهایم نشان بدهم که من بیشتر طرفدار طبیعت هستم. این طرفدار طبیعت بودن با نشان دادن اینکه طبیعت میتواند روی اجناس مصنوعی دستیابی پیدا کند و برنده شود در کارهایم وجود دارد. به همین خاطر از یک جایی به بعد در کارهای من برای طرفداری از طبیعت و محیط زیست، اجناس طبیعی بیشتر از اجناس مصنوعی شد.
در بخش دیگری از آثارتان هم حضور بافت و پارچه دیده میشود. چه طور احساس کردید پارچههایی که به صورت کاربردی استفاده میشوند را وارد اثر هنری کنید؟
در دنیای نساجی تکاملهای بسیار عالی انجام شده است و من شاهد این تکاملها بودهام. همیشه برای من این سؤال مطرح بود که اینها را چطور میتوانم به هنر انتزاعی تبدیل کنم؟ نساجی یک فن است که به پیشرفت و تکامل خوبی رسیده است ولی من میخواستم فقط حالت کاربردی نداشته باشد و یک شکل هنری به خودش بگیرد. کار سختی نبود. انتخاب مهم بود که چه رنگها و بافتهایی را در چه فرمی چیدمان کنم. اگر انتخاب و چیدمانها خوب بود، تبدیل به کار هنری میشد و از حالت صرفاً کاربردی خودش در میآمد.
کارهای اخیرتان چه شکلی دارند؟ شما ایدههایی در مورد طبیعتگرایی و دوری از مصرفگرایی داشتید که به مرور به تکامل رسیدند. آیا همچنان رویکرد جدید و تکاملی در کارهایتان وجود دارد؟
حتماً وجود دارد و باعث خوشحالی من است که این اتفاق میافتد. همچنین باعث خوشحالیام است که موضوع طبیعت و حفاظت از محیط زیست برایم تبدیل به یکی از تمهای اصلی شده است. یکی از مشکلاتی که ما داریم این است که بدون حد و مرز از اجناس و مواد استفاده میکنیم و به فکر آینده و نسلهای دیگر نیستیم. من سعی میکنم این اتفاق نیفتد، طوریکه اگر کسی از نقاشی من خوشش نیامد و آن را دور انداخت، آن اثر دوباره بازیافت شود و یک چیز دیگری از آن درست کنند. احترام به متریال و اجناس برای من بیشتر شده است و من سعی میکنم این را در کارهای جدیدم به مخاطبین نشان بدهم و بگویم شما هم این احترام را بگذارید.
در هنر معاصر مرزبندیها از بین رفته است و ما دیگر نمیتوانیم به شکل صریح بگوییم که یک اثر نقاشی است یا عکس و یا چیز دیگری. حتی نحوه استفاده از مواد و متریال هم عوض شده است. الان اثری که با ترکیب مواد مختلفی شکل گرفته را نقاشی مینامیم، در حالیکه قبلا چیزی را نقاشی میدانستیم که با رنگ روی کاغذ و بوم شکل گرفته بود. شما برای آثار خودتان در هنر معاصر چه جایگاهی قائل هستید و فکر میکنید همچنان یک عمل نقاشانه بر روی بومها انجام میدهید؟
من هنوزم کارم را به عنوان نقاشی میشناسم. این تغییر نگرش از دهه 1930 میلادی شروع شده است، البته آن موقع چنین سرعتی را نداشته که ما امروز میبینیم. شاید در جاهای مختلف دنیا این تکامل نقاشی انتزاعی وجود داشته است ولی الان با وجود اینترنت و رابطه اینترنتی که بین هنرمندان و طرفداران هنر به وجود آمده، سرعت بهتری پیدا کرده است. نقاشیهای من هنوز همان حالت سنتی نقاشی را دارد ولی از بُعد خارج شده است که این خواسته شخصی و هدف اصلیام بوده است و هنوز هم به دنبال تکاملش هستم و میخواهم ببینم تا چه حدی میتوانم این تکامل را انجام بدهم.
به عنوان هنرمندی که سالهاست ساکن آلمان هستید، برخوردها با یک هنرمند مهاجر را چگونه میبینید؟ وقتی قرار است شما نمایشگاهی بگذارید و آثارتان را به فروش برسانید، تفاوت و تمایزی بین شما و هنرمندان بومی وجود دارد؟
وقتی در آلمان نمایشگاه دارم، به خاطر اینکه اسم و فامیلیام هیچ تشابهی به اسم و فامیل هنرمندان خارجی ندارد، خیلی زود مشخص میشود که من یک مهاجر هستم. در نتیجه تا قبل از دیدن کارهای من برای مخاطبان یک تجسم دیگر وجود دارد و شاید تصورشان این است که قرار است کارهای سنتی ایرانی ببینند ولی وقتی میآیند و کارهای مرا میبینند، متوجه میشوند که الان همه چیز به قدری بینالمللی شده که ملیت دیگر نقشی بازی نمیکند. مسئله فهمیدن و ایده است. الان مهم این است که چه کسی بهترین ایده را دارد. ایدههای من به عنوان یک نقاش برای خیلی از آلمانیها ایدههای جدیدی است. ایدههایی است که خود آنها نداشتهاند. من این را به عنوان یک نکته مثبت میدانم. مهاجر بودن من نقشی در آنجا بازی نمیکند و تنها چیزی که اهمیت دارد این است که آدم ایدهها و کارهای خوب داشته باشد.
در این سالها ارتباطتان با ایران به چه شکل بوده است؟
متأسفانه در 10-11 سال اول مهاجرتم به خاطر حجم درس و کار این فرصت را نداشتم که به ایران بیایم. در آن مرحله برای من آشنایی با هنر در سطح دنیا خیلی مثبتتر به نظر میآمد و برایم جالبتر بود که هنر معاصر اروپا را رصد کنم. پس از آنکه به ایران آمدم، برایم جالب بود که تکامل و بازسازی ایران به چه سرعتی انجام میشود ولی هیچوقت فکر نمیکردم که بخواهم در ایران نمایشگاه بگذارم چون کاری که من در آلمان میدیدم و یاد میگرفتم با چیزی که در ایران انجام میشد، متفاوت بود. من خودم را در دو دنیای مختلف میدیدم و برایم سخت بود آن چیزی که در آلمان انجام میشود را بخواهم در ایران ترجمه کنم. نمیدانستم که کارم برای کسی جالب هست یا نه. اما الان نگاه میکنم که به خاطر پیشرفت و سرعتی که در ایران در شناسایی هنر انجام شده است، مخاطبان کاملاً میتوانند راجع به این مسائل صحبت کنند.
در سفرهایی که اخیراً به ایران داشتهاید، چقدر با فضای هنری ایران آشنا شدهاید و چقدر نسبت به هنرمندان ایرانی شناخت دارید؟
تا حدی آشنا شدهام ولی به نظرم کافی نیست و باید وقت بیشتری بگذارم. چیزی که جالب است و به آدم امید میدهد این است که گالریهای بسیار خوبی در ایران تأسیس شده و فعالیتهای خوبی از سوی هنرمندان انجام میشود. با این حال من باید فرصت بیشتری برای آشنا شدن با فضای هنر در ایران بگذارم و این فرصتهای کوتاهی که من دارم کافی نیست.
فکر میکنید هنر روز ایران در مقایسه با هنر روز دنیا در چه سطح و جایگاهی است؟ آیا جریان هنر در ایران هم پا به پای آن جریانی که در اروپا وجود دارد پیش میرود یا احساس میکنید که هنر روز در ایران به لحاظ زمانی چند پله عقبتر است؟
در این مورد چند نکته را نباید فراموش کرد. اگر ما داریم هنر امروز ایران را با هنر اروپایی مقایسه میکنیم، به نظرم مقایسه سختی است. هنری که الان در اروپا وجود دارد، هنری است که حداقل 300-400 سال پایه داشته و روی این پایه کار شده تا به حد امروز رسیده است. در حالیکه 400 سال پیش فقط هنر سنتی در ایران وجود داشته است. بنابراین هنر آزاد یا هنر تجسمی که ما در مورد آن صحبت میکنیم، در ایران پایه قدیمی نداشته است. با این حال هنر مدرن یا نوآوری که موج آن در ایران شروع شد، سرعتی بسیار عالی داشته است. نسل جوان و جدید ایران در چند سال اخیر خیلی فعال بودهاند و کارهایشان بسیار مثبت است. ما هنرمندان ایرانی خوبی را داریم که در آمریکا و اروپا جایی را برای خودشان ثابت نگه داشتهاند و به عنوان هنرمندان ایرانی گویای نوآوریهای جدیدی در هنر هستند. اما به طور کلی اگر بخواهیم هنر ایران را با هنر اروپا مقایسه کنیم، به نظرم چندین سال تفاوت وجود دارد.
کمی درباره دومین نمایشگاه خود که در گالری سیحون برگزار کردهاید توضیح دهید.
من علاقه مخصوصی به گالری سیحون دارم. این گالری برای من پر از خاطرات دوران جوانی است. پر از خاطره با خانم معصومه سیحون است. وقتی وارد آنجا میشوم، خود آن فضا و اینکه میدانم چقدر هنرمندان خوب ایرانی در آن بودهاند و نمایشگاه گذاشتهاند، حس خوبی را به من میدهد. من سعی کردهام این نمایشگاه یک نمایشگاه خاص باشد که در آن کارهای خاص و جدیدی از من به نمایش در بیاید. دیدن عکسالعمل مخاطبین در این نمایشگاه برایم مهم است. متأسفانه چون فضای گالری کوچک است، آن چیزی که دلم میخواهد را نتوانستم پیاده کنم ولی سعی کردهام که کارهایم را با مقدار مساحت و حجمی که آنجا هست مطابقت دهم.
همه آثار این نمایشگاه از آلمان آمده یا در ایران هم کاری انجام دادهاید؟
مقدار زیادی از کارها در آلمان آماده شده و در ایران مونتاژ شدهاند چون همه را نمیتوانستم کامل و آماده با خودم بیاورم. عنوان نمایشگاه من "پیله" است. پیله حد وسط کرم و پروانه است و در واقع نگاه من این بود که در مرحله دگردیسی هنر قرار داریم.