سرویس تجسمی هنرآنلاین: محمد خلیلی متولد سال 1350 در تربت جام است و علاوه بر نقاشی کردن به تدریس در هنرستان و دانشکده هنرهای زیبا می‌پردازد. خلیلی در آثار خود به بازنمایی عناصری طبیعی و مصنوعی همچون علفزار، سنگ و جداره‌های سیمانی می‌پردازد و آنچه نمایش می‌دهد در مرزی میان فضای واقعی و غیر واقعی قرار می‌گیرد. چندی پیش نمایشگاه آثار خلیلی با عنوان "سمت خاموش" در گالری اُ برگزار شد. به همین بهانه گفت‌وگوی این هنرمند با هنرآنلاین را بخوانید:

 

آقای خلیلی لطفاً در ابتدای گفت‌وگو بفرمایید فعالیت هنری خود را چگونه آغاز کردید؟

 شاید خیلی دقیق نتوانم بگویم که علاقه‌مندی‌ام از کجا شروع شد. یادم است که از دوران مدرسه نقاشی را خیلی دوست داشتم و حتی روی زمین و دیوار هم نقاشی می‌کشیدم. بعد در دوره دبیرستان علاقه‌ام به نقاشی جدی‌تر شد و طراحی هم می‌کردم. بیشتر وقت‌ها به دنبال کسانی می‌گشتم که احساس می‌کردم می‌توانند به من کمک کنند. نقاش‌ها و آتلیه‌های‌شان را می‌دیدم و به دقت به کارهای‌شان توجه می‌کردم. بعد از آنکه کاردانی هنرهای تجسمی را گرفتم، معلم شدم و از سال 70 تدریس را شروع کردم. پس از آن در سال 78 به دانشگاه رفتم و در دوره دانشگاه توانستم تجربه‌هایی که کسب کرده بودم را سر و سامان بدهم و روی کارم متمرکز شوم. سال‌هاست که در کنار نقاشی کشیدن معلمی هم می‌کنم.

بنابراین می‌شود گفت آن‌چه که شما از نقاشی آموختید و شروع کارتان پیش از ورودتان به دانشگاه شکل گرفته بود؟

بله. تجربه‌های خودم را دنبال می‌کردم و خیلی علاقه‌مند بودم که ببینم باید با ماده چطور کار کنم. خیلی به سوژه‌ها دقت می‌کردم و همیشه فکر می‌کردم که آن‌ها چطوری باید وارد نقاشی شوند.

بیشتر چه سوژه‌هایی توجه‌تان را جلب می‌کرد؟

زادگاه من تربت جام است ولی در کودکی به مشهد نقل مکان کردیم و من در مشهد تحصیل کردم و بزرگ شدم. اما زمانی که معلم شدم دوباره به تربت جام برگشتم. در مسیری که هر روز با اتوبوس تا تربت جام می‌رفتم، جاده‌ها و دشت‌های اطراف خیلی برایم جالب بود. در مسیر دو ساعته دائم به مناظر نگاه می‌کردم و بعدها همان مناظر وارد کارهایم شد. یک مجموعه‌ از من با نام "رفتار سکوت" در گالری آریا به نمایش گذاشته شد که شامل چیزهایی بود که من در طول زندگی‌ام با آن‌ها برخورد کرده بودم. به هر حال هرچه که هنرمند با آن درگیر است از یک جایی سر در می‌آورد.

شما یک مجموعه‌ از سنگ‌ها با نام "هیچ کجا" نقاشی کرده‌اید که با آن شناخته‌ شدید. این مجموعه متعلق به چه دوره زمانی است و چگونه شکل گرفت؟

من سال‌ها قبل یک مجموعه طراحی با ابعاد کوچک داشتم که سنگ‌ها وارد آن آثارم شده بودند، ولی جایی که مشخصاً ایده مجموعه سنگ‌ها شکل گرفت به زمان تدریسم در دانشگاه شهر نور مازندران برمی‌گردد. من دو روز در شهر نور کلاس داشتم و به همین خاطر بعد از اتمام کلاس‌ها همان‌جا می‌ماندم. هتلی که داشتیم نزدیک دریا بود و من عصرها کنار دریا قدم می‌زدم. سنگ‌های بزرگی کنار دریا گذاشته بودند که آدم‌ها می‌آمدند کنار این سنگ‌ها می‌ایستادند و به دریا نگاه می‌کردند. من در آن هتل طراحی‌هایی را بر روی کاغذهای کوچک شروع کردم و کم کم دیدم که سنگ‌ها دارد وارد کارهایم می‌شود. بعد به مرور همین سنگ‌ها در تابلوهای بزرگ‌ترم ادامه پیدا کرد و شکل جدی‌تری گرفت.

سنگ‌هایی که ما در این مجموعه می‌بینیم با آن‌چه که در طبیعت وجود دارد متفاوت است. این فضای غیر واقعی و سوررئال که در این آثار وجود دارد از کجا آمد؟

من سنگ‌های مختلف و زیادی را در ساحل می‌دیدم ولی قصدم این نبود که آن‌ها را به شکل رئال نقاشی کنم. آن سنگ‌ها برای من یک نقطه شروع بودند و من کم‌کم از آن‌ها فاصله می‌گرفتم، اما این فاصله طوری نبود که به سمت سوررئالیسم برود. به هر حال هر چقدر که فضای نقاشی‌ها برای شما غریب باشد ولی می‌توانید تصور کنید که چنین فضایی در واقعیت وجود داشته باشد. هیچ‌وقت در واقعیت اتفاق نمی‌افتد که یک سنگ در آسمان باشد ولی سنگ‌هایی که در آثار من وجود دارد را می‌شود تصورشان کرد. به همین خاطر می‌گویم شاید فضای مجموعه من سوررئال نباشد. گاهی حس می‌کنیم که فضای آن تابلوها به دور از واقعیت است ولی گاهی حس می‌کنیم که ممکن است در واقعیت هم چنین فضاهایی وجود داشته باشد. معمولاً نقطه شروع کارهایم واقعیت است ولی کم‌کم تا مرز خیال و ابهام هم می‌روم. همیشه این مرز را نگه می‌دارم و هیچ‌وقت کاملاً از واقعیت کنده نمی‌شوم.

محمد خلیلی

تأکیدی که برای ماندن روی مرز بین واقعیت و خیال دارید به خاطر چیست؟ چرا نمی‌خواهید صد درصد وارد فضای خیالی شوید؟

به هر حال ما در این دنیا زندگی می‌کنیم و یک واقعیت در این دنیا وجود دارد، ولی من نمی‌خواهم به این واقعیت سطحی نگاه کنیم و به راحتی از آن بگذریم. ما چیزهایی مثل سنگ، درخت و آب را چون زیاد می‌بینیم متوجه‌شان نمی‌شویم، ولی من می‌خواهم طوری با این چیزها برخورد کنم که مخاطب با دیدن آن‌ها یک لحظه برگردد و واقعیت را به شکل جدی‌تری ببیند. ما همه چیز برای‌مان عادی شده است و به خیلی چیزها توجهی نداریم. بنابراین اگر من هم در نقاشی‌هایم بخواهم کاملاً به شکل رئال با سوژه‌ها برخورد کنم، شاید سوژه‌ها برای مخاطب عادی شوند و کار من توجه و تفکری را در پی نداشته باشد. بنابراین از یک زاویه‌ای به سوژه‌ها نگاه می‌کنم که انگار دارم واقعیت را دوباره کشف می‌کنم. دوست دارم مخاطب هم در این کشفی که می‌کنم با من همراه باشد.

در نمایشگاه جدیدتان با نام "سمت خاموش" که در گالری اُ برپا شد، تقریباً با فضایی مشابه آثار مجموعه "هیچ کجا" مواجه هستیم با این تفاوت که در مجموعه "سمت خاموش" حضور انسان به واسطه نشانه‌هایی مثل دیوارها و سازه‌های فلزی پررنگ‌تر است ولی فضای آثار مصنوعی شده است؛ یعنی ما به جای سنگ طبیعی، دست ساخته‌های بشر را می‌بینیم. چطور شد که به این مجموعه رسیدید؟

در بعضی از کارهای قبلی‌ من هم می‌شود سازه‌های فلزی و سیمانی را دید ولی خیلی به ما دور است. در مجموعه سمت خاموش انگار به آن سازه‌هایی که قبلاً از دور به آن‌ها نگاه می‌کردم، نزدیک‌تر شده‌ام و بعضی‌های‌شان را درشت‌تر می‌بینم. بنابراین لوکیشن و جغرافیای ذهنی آثار تغییری نکرده و شاید فقط مکان ذهنی من عوض شده است. یعنی من این عناصر را قبلاً از دور می‌دیدم و حالا به آن‌ها نزدیک‌تر شده‌ام.

این نزدیک‌تر شدن به عناصر هم باعث شده که ما به انسان نزدیک شویم. ما نشانه‌های حضور انسان را می‌بینیم ولی فیگور و جسمیت انسان کم‌رنگ است.

اتفاقاً حضور انسان در کارهای من خیلی کم‌رنگ نیست. شاید ابعادش نسبت به قابی که من دارم کوچک‌ باشد. شاید در آن گستره دشتی که من نقاشی کرده‌ام، ابعاد انسان کوچک‌ دیده شود ولی در کل فضا و اتمسفر کار تحت تأثیر همان فیگور و پرسوناژی است که دارد آن‌جا پرسه می‌زند. یعنی انگار بار معنایی‌ای که در تابلو احساس می‌شود به واسطه آن فردی است که آن‌جا ایستاده یا دارد قدم می‌زند. بنابراین صرف این‌که یک فیگور، کوچک یا بزرگ باشد، کم‌رنگ یا پررنگ بودن حضورش را مشخص نمی‌کند. من حتی کارهایی دارم که پرسوناژ و انسان فیزیکی از آن حذف شده است ولی حضور انسان را در قاب‌ها می‌شود احساس کرد.

یک مجموعه طراحی داشتید که در آن انسان‌ شخصیت محوری آثار بود. آن آثار متعلق به چه زمانی است؟

نمایشگاه "مکان تهی" سال 94 در گالری اٌ برپا شد. آن مجموعه هم حدود یک سال طول کشید. فضای آن کارها هم خیلی متفاوت نبود. چیزهایی که در آن کارها وجود دارد هم عناصر دست ساخته بشر است که کارکرد خودشان را از دست داده‌اند و مستعمل یا متروکه در گوشه‌ای افتاده‌اند و دارند از بین می‌روند. چیزهایی مثل دکل یا مخزن آب که گاهی فیگورهایی هم در کنار این‌ها هستند و باز هم ابعاد فیگورها به نسبت بقیه عناصر خیلی کوچک است. بنابراین من کارهای مجموعه "مکان تهی" را هم خیلی جدا از بقیه کارهایم نمی‌بینم. آن‌ها هم در همین راستا هستند و یک جور سرگشتگی انسان را در آن کارها هم می‌شود دید. شما فرسودگی عناصر دست ساخته بشر را در خیلی از کارهای من می‌توانید ببینید. عناصری که کارایی‌شان را از دست داده‌اند و معلوم نیست چرا رها شده‌اند.

محمد خلیلی

تفاوت ابزار و متریال چقدر روی آن بیانی که می‌خواهید داشته باشید تأثیرگذار است. به هر حال شما در نقاشی‌های رنگی با یک موادی سر و کار دارید و در طراحی‌ها با موادی دیگر. نگاهی که به سوژه‌ها دارید می‌تواند ناشی از تفاوت ابزار باشد؟

شاید ابزار کارم زیاد فرق نکند چون معمولاً چه روی مقوا و چه روی بوم با اکریلیک کار می‌کنم. بنابراین ابزار کارم خیلی فرق نمی‌کند؛ ولی بستر کارم متفاوت است. به هر حال اثری که روی مقوا کشیده می‌شود متفاوت از اثری است که روی بوم کشیده می‌شود، بحث ابعاد هم هست. شما وقتی دارید روی یک مقوایی با اندازه A4 یا A5 نقاشی می‌کشید، با یک سری لکه‌های کوچک می‌توانید یک صخره، کوه یا دشت را در بیاورید ولی وقتی قرار است روی یک بوم دو متری نقاشی کنید، طبیعتاً رفتارتان به عنوان نقاش عوض می‌شود و حالا آن صخره یا کوه را به راحتی نمی‌تواند در بیاورید. باید زمان بیشتری را صرف کنید تا بافت، رنگ، نور و سایه آن صخره در بیاید و دیگر نقش بداهگی به آن پررنگی کشیدن نقاشی روی کاغذ نیست. در حالی‌که شما لکه‌ای روی کاغذ می‌گذارید و می‌بینید خودش درآمد و آن لکه همان صخره‌ای که می‌خواستید را تداعی می‌کند.

ترجیح خودتان به کدام است؟ آن بداهگی را بیشتر دوست دارید یا ترجیح می‌دهید وقت بیشتری بگذارید تا چیزی که می‌خواهید را روی بوم بیاورید؟

فرقی نمی‌کند. در هر صورت من به دنبال آن فضایی هستم که دنبالش می‌گردم. گاهی دوست دارم یک طراحی کوچک انجام بدهم و گاهی کاری که می‌خواهم انجام بدهم نیاز به یک سطح بزرگ دارد. یک وقت‌هایی هم هست که بافت کار خیلی برایم مهم می‌شود و هیچ‌کدام از این‌ها به من جواب نمی‌دهد. ممکن است ابزارها یا تکنیک‌هایی مثل چاپ دستی به کمکم بیاید تا آن بافت را بتوانم با دست در بیاورم. مهم‌تر از همه آن حال و هوایی است که من درش هستم و دوست دارم در آن حال و هوا یک فضایی را ترسیم کنم.

در هنر معاصر بازنمایی عناصر طبیعی خیلی مسئله هنرمندان نیست و حتی ممکن است در آثار بعضی از هنرمندان معاصر ابعاد زیبایی‌شناسی هم در نظر گرفته نشود. شما به عنوان هنرمندی که به طبیعت گرایش دارید و سعی می‌کنید تا جایی که ممکن است آثارتان برگرفته از واقعیت باشد، فکر می‌کنید این نوع از آثار در دنیای معاصر همچنان مخاطبان خودش را دارد یا خیر؟

طیف مخاطبان خیلی گسترده است و طبیعتاً برخوردشان با هنر هم خیلی متفاوت است. بنابراین چنین مسائلی را خیلی کلی نمی‌شود دید و باید موردی به آن نگاه کرد. من نقاشی هستم که رفتارم با رنگ و مدیومی که با آن کار می‌کنم و ابزاری که به کار می‌گیرم برایم مهم است و با همین شیوه برخوردی که با نقاشی داشته‌ام، بعضی از کارهایم مورد توجه مخاطبان قرار گرفته و مخاطبان با آن کارها احساس نزدیکی کرده‌اند. یک هنرمند دیگر ممکن است توجهی به واقعیت نداشته باشد و یک سطحی را به وجود بیاورد که واقعیت را تداعی نمی‌کند ولی همان کار ممکن است احساسی به اندازه احساس یک اثر رئال را در مخاطب بیانگیزد و بیدار کند. این‌که ما با سطح چه کاری انجام می‌دهیم یک مسئله است و این‌که ما چقدر از تجربه‌های شخصی خودمان استفاده می‌کنیم یک مسئله دیگر. این‌که نقاش تحت‌تأثیر چه چیزی نقاشی کشیده و چه گذشته‌‌ای داشته و چه رویاهایی دارد و... همه این‌ها در آثارش تأثیرگذار است. طبیعتاً هنرمندی که ایده‌های خودش را روی کاغذ و بوم می‌آورد، تأثیرگذاری‌اش بیشتر از کسی است که چشمش به دیگران است تا بینند آن‌ها چه می‌کنند و او هم همان کار را انجام بدهد. هنرمند زمانی که به مسائل درونی خودش توجه کند، احساس و اندیشه‌اش در مخاطب تأثیر بیشتری می‌گذارد و احساسات بیشتری را برمی‌انگیزد.

وضعیت دانشجوی امروز با زمانی که شما دانشجو بودید فرق می‌کند و الان جوان‌ها دسترسی بیشتری به منابع دارند و ارتباطات‌شان گسترده‌تر است. به عنوان یک معلم فکر می‌کنید نگاه‌ جوان‌ها به هنر چگونه است و آیا دانشجویان امروزی همچنان به درونی بودن آثار اهمیت می‌دهند یا نگاه متفاوت‌تری دارند؟

رسانه باعث شده جوان‌ها ارتباطات بیشتری داشته باشند و کارهای بیشتری را ببینند که به نظرم این اتفاق خیلی خوبی است چون وقتی ما دانشجو بودیم و نقاشی را دنبال می‌کردیم، اینترنت وجود نداشت و ما فقط کتاب‌های محدودی را در کتابخانه دانشگاه می‌دیدیم. به همین خاطر ناخودآگاه تحت ‌تأثیر آن کتاب‌ها قرار می‌گرفتیم و یا تحت‌ تأثیر کاتالوگ‌هایی بودیم که یک نفر از خارج می‌آورد. آن‌ زمان به یک‌باره موجی ایجاد می‌شد و همه آن را دنبال می‌کردند. مثلاً یک نفر با خودش کاتالوگی از هایپررئالیسم می‌آورد و تا مدت‌ها افراد زیادی تحت ‌تأثیر آن سبک کار می‌کردند، بدون این‌که بدانند در نقاشی سبک‌ها، روش‌ها و دیدگاه‌های دیگری هم وجود دارد. فقط بر حسب اتفاق تحت ‌تأثیر کتابی بودند که تازه آمده بود، اما الان شرایط فرق کرده و جوان‌ها کارهای خیلی زیادی را می‌بینند. به نظرم اگر کسی می‌خواهد وارد این عرصه شود یا باید فقط کار خودش را انجام بدهد و تحت‌ تأثیر هیچ‌کس قرار نگیرد و یا کارهای زیادی ببیند که از طیف کارها و جایگاه خودش مطلع شود و بفهمد سلیقه‌اش به کدام سبک نزدیک‌تر است. بعضی افراد به این نتیجه می‌رسند که فقط کار خودشان را انجام بدهند و بعضی‌ها هم از بین هزار تا کاری که هست، فقط ۳-۲ کار را می‌بینند و یک عمر تحت تأثیر همان کارها قرار می‌گیرند.‌ الان جوان‌ها به صورت آنلاین با خیلی از نقاش‌ها در ارتباط هستند و کارهای زیادی را می‌بینند. نکته مثبت دیگر این است که آن‌ها دچار توهم نمی‌شوند و خیلی واقع‌گرایانه‌تر می‌توانند راجع به کار خودشان تصمیم بگیرند. جوان‌ها بعد از دیدن کار همه هنرمندان دنیا می‌توانند دوباره به درون خود برگردند و کار خودشان را انجام بدهند.