سرویس تجسمی هنرآنلاین: کامران یوسفزاده هنرمند مطرح ایرانی است که با نام مستعار "وای. زی.کامی" در نیویورک فعالیت میکند و نخستین نمایشگاه او در ایران این روزها در گالری آب انبار در حال برگزاری است. یوسفزاده دورههای کاری متفاوتی را تجربه کرده است و نگاه عمیق او به انسان، آثاری را به وجود آورده که ویژگیهای خاص آنها بسیار قابل توجه است. تا به امروز آثار کامران یوسفزاده در مهمترین موزهها، گالریها و بیینالهایی مانند ونیز به نمایش درآمده و مورد توجه منتقدان و مجموعهداران هنر معاصر جهان قرار گرفته است. با این هنرمند در مدت اقامت یک هفتهای او در ایران گفتوگویی داشتیم که در ادامه میخوانید.
آقای یوسفزاده، اجازه بدهید گفتوگو را از دوران کودکی و نوجوانی شما آغاز کنیم. چطور شد به نقاشی علاقه پیدا کردید؟
من در تهران به دنیا آمدم و تا 18 سالگی در تهران بودم. مادرم، مهین یوسفزاده نقاش بود و یک آتلیه در منزل داشت که در آنجا نقاشی میکرد. ایشان سالها شاگرد آقای علیمحمد حیدریان بود و من هم به واسطه نقاش بودن ایشان، از 5-6 سالگی شروع به کشیدن نقاشی کردم. من در دبیرستان البرز در تهران درس خواندم و وقتی دیپلم گرفتم، ابتدا یک سال به آمریکا رفتم و بعد به فرانسه مهاجرت کردم. سالها در دانشگاه سوربن فرانسه فلسفه خواندم ولی نقاشی هم کار میکردم. سال 1980 میلادی از فرانسه به آمریکا رفتم و از آن زمان تا به حال در نیویورک زندگی میکنم.
در این سالها با ایران در ارتباط بودید؟
بله. سالهای اول که مهاجرت کردم، مرتب به تهران میآمدم و تعطیلات تابستان را در تهران میگذراندم. در سالهای جنگ به ایران نیامدم ولی حدود 12-13 سال پیش به ایران آمدم و عکاسی کردم. 6-7 سال پیش هم چند ماهی در تهران بودم و در اینجا نقاشی هم کشیدم. ارتباطم همیشه با ایران برقرار بوده و هیچوقت قطع نشده است. در طول این سالها همیشه شعر فارسی خواندهام و حافظ، مولوی، سعدی، نظامی، نیما و فروغ همیشه همراه من بودهاند.
چه شد که تصمیم گرفتید در دانشگاه فلسفه بخوانید؟
نمیدانم. شاید از روی کنجکاوی و علاقه به خواندن و کشف کردن، به طرف فلسفه کشیده شدم. سالهایی که من فلسفه میخواندم، سالهای جالبی بود. هانری کربن هنوز زنده بود و من به کلاسش میرفتم. لویناس در دانشگاه سوربن و رولان بارت هم در کالج فرانسه مشغول تدریس بودند و کلاً دوران جالبی بود. با این حال من بعد از فارغالتحصیل شدن، دوباره به سمت نقاشی کشیده شدم و تنها نقاشی را به شکل حرفهای دنبال کردم.
نقاشی چطور برایتان جدی شد؟ به هر حال کسی که در دانشگاه فلسفه میخواند، محتملتر است که همین رشته را ادامه بدهد ولی شما سالها فلسفه خواندید و دوباره به سمت نقاشی برگشتید.
من متوجه شدم با فلسفه دو کار میشود انجام داد؛ یا تدریس کرد و یا کتاب فلسفی نوشت. من دیدم تدریس را دوست ندارم و استعداد خاصی هم در نوشتن ندارم. این بود که فهمیدم با فلسفه به جایی نمیرسم. دو سال به مدرسه سینمایی رفتم و گفتم شاید راه من در سینما باشد ولی بعد از مدتی دیدم آن هم راه من نیست و دوباره به سمت نقاشی کشیده شدم.
در زمینه نقاشی به شکل جدی آموزش هم دیدید؟
نه خیلی. مادرم تنها کسی بود که نقاشی را به من آموزش داد. ایشان یک نقاش خیلی آکادمیک بود و تنها شاگردی بود که آقای علیمحمد حیدریان در سنین بالا قبول کرد. علیمحمد حیدریان از شاگردهای کمالالملک بود و جزو اولین شاگردهایی بود که از تهران به اروپا رفتند. ایشان موزههای مهم اروپا مثل موزه فلورانس و لوور را دیده بود و در موزه لوور نقاشی هم کشید و بعد که تکنیکهای غربی را یاد گرفت به ایران بازگشت. به نظرم ایشان بهترین و جالبترین شاگرد کمالالملک بود و واقعاً بقیه با ایشان قابل قیاس نیستند. آقای حیدریان یک نقاش قرن نوزدهمی به شیوه بوزار است ولی پالت رنگآمیزی خیلی قویای دارد و منظرههای زیبایی از ایران کشیده است. پرترهها و طبیعت بیجانهای خوبی هم دارد. خیلی هم کپی کرده است. من در سنین 12 تا 14 سالگی به همراه مادرم به آتلیه آقای حیدریان میرفتم و آنجا مینشستم و از نزدیک شاهد تدریس ایشان به مادرم بودم. با این حال آقای حیدریان معلم من نبود و مادرم تنها کسی بود که نقاشی را به من آموزش داد. جز آن آموزش دیگری ندیدم ولی وقت گذراندن و دیدن نقاشیهای مختلف در موزههای اروپا و آمریکایی خیلی به من کمک کرد.
با توجه به پیش زمینهای که از نقاشی کشیدن به شیوه مادرتان، آقای حیدریان و کمالالملک در ذهن دارید، تصور میشود که شما هم به سمت نقاشی رئال و فیگوراتیو سوق داده شدهاید. از وقتی نقاشی کشیدن را به شکل جدی دنبال کردید، وارد چه سبک و سیاقی شدید؟
در دوره دبیرستان تا 20 سالگی مثل همه جوانها خیلی تجربههای مختلفی داشتم. مثلاً دو سال نقاشیهای کاملاً آبستره انجام میدادم و بعد به سراغ نقاشیهای فیگوراتیو رفتم ولی از بچگی عشقم به نقاشی به خاطر این بود که صورت آدمها را بکشم. تنها چیزی که در نقاشی مرا جذب خودش میکرد، صورت آدمها بود و به همین خاطر از همان سنین شروع کردم به صورت کشیدن. دورههایی هم وجود داشته که تجربههای دیگری کردهام ولی باز هم به نقاشی کشیدن برگشتهام. در نوجوانی علاقه زیادی به معماری و به خصوص معماری قدیمی ایران مثل معماری دوره سلجوقی و معماری مسجد جامع اصفهان داشتم و به همین خاطر در دهه 90 میلادی شروع به کشیدن نقاشیهای آبسترهای کردم که اشارههایی هم به معماری دارند. گنبندهایی هستند که سالها است روی اینها کار میکنم و دو تا از این گنبدهای سفید در نمایشگاه اخیرم در گالری آب انبار هم به نمایش گذاشته شده است. یک سری کارها هم دارم که سالهاست در کنار پرترههایم روی آنها کار میکنم و اسمشان را هم "دعاهای بیپایان" گذاشتهام. اینها شامل دعاهای مختلف هستند و البته شعرهایی از مثنوی مولانا هم به صورت دوار روی کاغذ و بعضی وقتها روی بوم به زبانهای مختلف، به خصوص عربی و فارسی و به زبانهای دیگر از جمله سانسکریت، عبری، آرامی و پهلوی باستان نوشتهام. اینها کارهای آبستره من هستند ولی تمرکز من همیشه بر روی نقاشی صورت انسان بوده است.
وجه شاخص کارهای شما همین پرترهها است و تفاوت عمدهشان با سایر پرترههایی که هنرمندان دیگر در طول قرنهای مختلف کار کردهاند این است که پرترههای شما تا حدی محو شدهاند و ما در آثار شما به طور دقیق و واضح نمیتوانیم چهرهها را ببینیم. این محو شدن و مشخص نبوده چهرهها از کجا وارد کار شما شد؟
این اتفاق به صورت تدریجی و خود به خود در کار من رخ داد. من سالها پیش پرترههایی در اندازههای کوچک میکشیدم و از وقتی به آمریکا رفتم، به مرور ابعاد آنها بزرگتر شد. در واقع از زمانی که پرترهها را از روی عکسها شروع به کشیدن کردم، ابعاد تابلوها بزرگتر شد. قبل از آن بیشتر پرترههایم را با مدل زنده میکشیدم. این روند به مرور اتفاق افتاد و من در گام بعدی شروع به کشیدن نقاشیهایی کردم که در آن چشمهای آدمها به سمت پایین نگاه میکند. قبلاً همیشه چشمها به بیننده تابلو نگاه میکردند ولی حالا چشمها به پایین نگاه میکنند که این از نظر من یک حالت معنوی و روحانی در چهرهها ایجاد میکند. مثل شخصی که در درون خودش دعا میخواند و نگاه به درون دارد. از 17-18 سال پیش نگاهها در پرترههای من شروع به درونی شدن کرد و بعد به تدریج چهرهها محو شدند که آن محو شدن هم برای من حالت دروننگاری و نگاه به درون را دارد.
برای بسیاری از مخاطبان دیدن پرترهای به طول 3 متر چندان رایج نیست. چه چیزی باعث شد ابعاد تابلوهایتان تغییر کند و از کادرهای کوچک به سراغ کادرهای بزرگتر بروید؟
من با اتفاقهایی مواجه شدم که در بزرگ شدن ابعاد پرترههایم تأثیرگذار بودند. یکی اینکه قبل از رفتن به آمریکا، سفری به اروپا داشتم و در استانبول در چند کلیسای دوره بیزانس، چهرههای بزرگ قدیسان از جمله حضرت مسیح، حضرت مریم و حواریون را دیدم که آن تابلوها با ابعاد بزرگ نظر مرا به خودشان جلب کردند. بعد در آمریکا هم در موزه متروپولیتن، تابلوی 4-5 متری "مائو" از اندی وارهول را دیدم که آن اثر هم خیلی روی من تأثیر گذاشت. بعد از آن سعی کردم ابعاد تابلوهایم را بزرگتر کنم که این اتفاق خوبی بود چون با بزرگ شدن تابلوها، قلمموهای من هم بزرگتر شدند و آزادی عمل بیشتری برای کار کردن پیدا کردم.
اشاره کردید که پرترههایتان به جایی رسیدهاند که درونگرایی دارند و ما یک نوع در خود فرو رفتن را در آنها میبینیم. مدلهای این نقاشیها چه کسانی هستند؟ شخصیت آنها برای شما اهمیت دارد و آیا با شناختی که از روحیات آنها دارید، نقاشی میکشید؟
وقتی میگویم پرترهها نگاه به درون دارند، لزوماً به این معنا نیست که آنها اشخاص درونگرایی هستند.کشش من برای انتخاب سوژه نقاشی خیلی حسی است. به یکباره چهرهای مرا جذب میکند و تصمیم میگیرم آن را نقاشی کنم. ممکن است بعضی از آدمها را نشناسم ولی وقتی آنها را میبینیم، خواهش میکنم به آتلیهام بیایند تا چهرهشان را نقاشی کنم. در مجموع مدل نقاشیهای من افراد معمولی هستند و بدون توجه به روحیات یا شخصیت آنها، براساس حسی که نسبت به چهره آنان پیدا میکنم انتخاب میشوند. یک دوره کشش من بیشتر به سمت کشیدن نقاشی آدمهای مسنتر بود ولی یک زمانی هم چهره جوانها را میکشیدم که کار سختتری هم بود. بعضی وقتها هم خیلی کشش دارم که صورت آدمهای سیاهپوست را نقاشی کنم چون رنگها خیلی متفاوت و زیبا میشود.
مجموعه دیگری از آثار شما که هم اکنون در گالری آب انبار هم یک نمونه از آن را میبینیم، مجموعه "دستها" است که از نظر ظاهر و تکنیک، تقریباً در همین دسته پرترهها میگنجد ولی با یک رویکرد متفاوتتر. این مجموعه چطور شکل گرفت؟
من همیشه کشش عجیبی به دست آدمها داشتم. در سالهای دهه 80 دست یک خانم مسن را کشیدم که بر روی قلبش قرار دارد. در آن اثر برای اولین بار دست انسان را بزرگ کردم. بعد از آن هم دستهای دیگری را کشیدم و از 7-8 سال پیش شروع به کشیدن دستهایی کردم که در حال دعا هستند. به زبان سانسکریت به این عمل، آنجلی میگویند. این شکل از دعا کردن در مذاهب اسلام و یهودیت وجود ندارد ولی هندوها و بوداییها و همینطور مسیحیها به این شکل دعا میکنند. درست است که این شیوه دعا کردن در اسلام وجود ندارد ولی دستی که در حال دعا است، یک تصویر مستقیم از ایمان است و هر کسی این تصویر را میبینید، یک حس معنوی و روحانی از آن میگیرد.
این مجموعه مربوط به چند سال پیش است؟
تابلویی که در آن، دست بر روی قلب است، مربوط به حدود ۱۴ سال پیش است اما کشیدن دستهایی که در حالت دعا هستند را از ۶ یا ۷ سال پیش آغاز کردم. این دستها را از روی مدلهای واقعی کشیدم و دستهای دوستان و نزدیکانم هستند. یکی از آنها دستهای نزدیکترین دوستم است که بارها آن را کشیدهام. دست خواهرزادهام هم یکی دیگر از دستهایی است که کشیدهام. خواهرم تنها زنی است که دستش را کشیدهام و بقیه دستهای مردها هستند.
ما در مجموعه آثار شما معنویت خاصی را میبینیم که شاید مخاطب از نقاشی فیگوراتیو انتظار این معنویت را نداشته باشد. در ابتدای صحبتها اشاره کردید این سالها ارتباطتان با ایران و ادبیات حفظ شده است. در این کارها اگر چه به صورت مستقیم نمادی از ایرانی بودن وجود ندارد ولی آیا در آثارتان تاثیری از ادبیات و فرهنگ ایران هم گرفتهاید؟
خیلی زیاد. من بزرگترین تأثیر زندگیام را از شعر فارسی، به خصوص شعر حافظ و مولانا و معنویت تصوف ایرانی گرفتهام. از زمانی که یادم است اینها با من بودهاند و از دوره دبیرستان شعرهایشان را میخواندم. از نظر تصویری بیشتر به سمت معماری قدیم ایرانی کشش دارم و به جاهای مختلفی از ایران نظیر شهر نائین، مسجد ورامین، مسجد جامع اردستان، آذربایجان، اردبیل و مسجد جامع اصفهان سفر کردهام. تأثیر ایران را بیشتر میتوانید در کارهای آبسترهام ببینید اما صورتها و چهرهها متعلق به آدمهایی هستند که در همه جای دنیا به یک شکل هستند.
بخش دیگری از آثار شما گنبدهایی است که به شکلی آشکار نمادهایی از فرهنگ ایرانی در قالب معماری در آنها دیده میشود. با وجود این آثار شما کاملا مینیمال هستند و حضور معماری در آنها به سادگی تمام رسیده است. تأثیراتی که از معماری گرفتهاید از چه زمان وارد آثار شما شد؟
بله حرف شما کاملا درست است و این آثار خیلی ساده شدهاند. کارها اول به صورت مجسمه شروع شدند و من حدود ۲۰ سال پیش با گِل، آجرهای کوچک درست میکردم و این آجرها را طوری میچیدم که مثل سقفها و بناهای قدیمی ایران یک فرم دوار پیدا کنند. ساعتها وقت میگذاشتم تا آجرها را بچینم و از آنها عکس بگیرم. هنوز هم بعضی از آنها را پیش خودم نگه داشتهام.
در ادامه کاغذهای که بر روی آنها شعر نوشته شده بود را به ابعاد آجر و با فرمهای دوار سقفها میبریدم. دوسالانه استانبول در سال ۲۰۰۵ از من خواست کاری برایشان انجام بدهم و من به همین خاطر به ترکیه سفر کردم. در آن سفر بود که به شهر قونیه و مزار مولانا رفتم و یک هفته آنجا بودم و عکس میگرفتم. یک چهره از خانم مهین تجدد، یکی از علمای ادبیات ایران کشیدم و بعد یک مجسمه از همان شکلهای آجری دوار ساختم، منتها با سنگهایی به اندازه آجر که روی آن یک غزل از دیوان شمس مولانا مُهر شده بود.
بعد کم کم گنبدهای سفید را شروع کردم که نوشتهای در آنها نیست و فقط سطوح سفید هستند. بعضیها مثل موزائیک مربعی شکل هستند و بعضیها هم ابعادی مثل مستطیل دارند. سفید هستند و وسطشان هم یک نور سفید است. عرفا در سنتهای مختلف خیلی زیاد راجع به نور سفید حرف زدهاند. منظورم نوری است که سفیدتر از سفید است. من که چنین چیزی را تجربه نکردم ولی میخواستم با تخیل، تجربه نور سفید را القا کنم. به طور کلی فکر میکنم تجربههای جدید و متفاوتی را برای خودم رقم زدم.
یک بخش از آثارتان هم کارهای کلاژ است که در این مجموعه، گنبدها با بریدن و کنار هم گذاشتن قطعات کاغذ به وجود آمدهاند و نقوش هندسی در آنها مشهود است. این مجموعه چهطور شکل گرفت؟
من کارهای کلاژ را در همان دوره با شعرها و دعاها شروع کردم. در این مجموعه از کارهایم که به آنها "دعاهای بیپایان" و یا "دعاهای بیانتها" میگویند، از سنتهای مختلف مذهبی الهام گرفتهام. بعضی از آن آثار فرم ساده دواری دارند و بعضیها هم فرم هندسی دارند که من آنها را از معماریهای ایرانی نظیر مسجد جامع اصفهان و یا بناهای کاشان الهام گرفتهام.
شما سابقه فعالیت و برگزاری نمایشگاههای متعددی را در خارج از ایران داشتهاید. از حضورتان در فضای هنری خارج از کشور بگویید. به عنوان یک هنرمند ایرانی حضورتان در نمایشگاههای مختلف به چه صورت بوده است؟ آیا توجهی به این دارند که شما ایرانی هستید یا آثارتان را به صورت مستقل بررسی میکنند؟
سالهاست که کارهایم در آمریکا، اروپا و جاهای مختلف دنیا در نمایشگاههای انفرادی و گروهی نمایش داده میشوند و همیشه هم اشاره میکنند که ایرانی هستم، به خصوص زمانی که کارهایم اشاره مستقیم به ایران دارند. هیچوقت به خاطر ایرانی بودنم به مانعی برخورد نکردهام و همیشه کارهایم به خوبی نمایش داده شده است. گالری "گاگوسیان" گالری اصلی من است که با آن قرارداد بینالمللی دارم و همیشه مرا پرزنت میکند. حتی اگر گالریهای دیگری به سراغم بیایند هم باید زیر نظر این گالری کار کنند. نمایشگاه من در ایران نیز اینگونه شکل گرفت که حدود دو سال پیش یک کار بزرگ را برای نمایشگاهی در گالری " آب انبار" انتخاب کردیم و در ادامه تصمیم گرفتیم با گالری "گاگوسیان" برای برگزاری نمایشگاه انفرادی در تهران مذاکره کنیم. این اولین بار است که من در تهران نمایشگاه برگزار میکنم و خیلی از این موضوع خوشحال هستم.
اثر شما یکی از گران قیمتترین آثار در هشتمین دوره گذشته حراج تهران بود و علاوه بر آن کارهایتان در حراجهای دیگری نیز حضور داشته است. نظر شما درباره ارائه آثارتان در حراجهای مختلف چیست؟
آثار من خیلی به ندرت در حراجها حضور دارند چون معمولاً کارهای مرا کسانی میخرند که آنها را برای فروش نمیگذارند و پیش خودشان نگه میدارند. به نظرم این بزرگترین شانس برای یک آرتیست محسوب میشود که مخاطب به اثرش علاقه داشته و آن را برای دل خودش میخرد. در حال حاضر نمایشگاهی در گالری "گاگوسیان" در شهر پاریس دارم که از یک ماه پیش آغاز شده است و همچنان ادامه دارد. رئیس این گالری به من میگفت که از بین آرتیستهای گالری "گاگوسیان" آرتیستی ندیدهام که کارهایش اینقدر کم در حراجها باشد. بعضی از آرتیستها هستند که وقتی اثری از آنها خریداری میشود، آن اثر سریعاً به حراجیها وارد میشود، اما معمولاً آثار مرا کسانی میخرند که آنها را نگه میدارند. به همین خاطر کارهایم خیلی کم به حراجها میرود و این برای من شانس خیلی بزرگی است.