سرویس تجسمی هنرآنلاین: محمدابراهیم جعفری، شاعر و نقاش خوش سخن، نوروز سال 95 مهمان هنرآنلاین بود و در گفت و گویی دلنشین، با فراغ بال و انرژی سرشار، شعر ‎خواند و هر جا که صحبت آواز ‎شد به راحتی شروع به آواز خواندن کرد. حال دو سال پس از آن گفت و گو، در روز 18 فروردین ماه این هنرمند نوگرا چشم از جهان فروبست. در ادامه به بازخوانی بخشی از خاطرات و گفته‌های این هنرمند تاثیرگذار در عرصه هنرهای تجسمی می‌پردازیم.

 

شما به عنوان یکی از نخستین هنرمندان نوگرای ایران شناخته شده‌اید. این نوگرایی را چگونه تعریف می‌کنید؟

من معمولا ساده با این موضوع برخورد می‌‌کنم، نوگرایی یعنی تو از هر چیز ساده‌ای خوشت بیاید و اصلا هم فکر نکنی که اشتباه می‌کنی. من این جمله را بسیار دوست دارم که می‌گوید؛ به اندازه اشتباهاتت می‌‌توانی خلاق باشی، یا آن حکیم چینی که می‌‌گوید: فکر خوب قلم‌مو را از حرکت باز می‌دارد. به نظر من زیربنای هر چیز در کار ما آن چیزی است که در اطراف ماست یعنی اگر نقاشی می‌‌کنیم باید همه چیز را بشناسیم. به تعداد آدم‎ها در مسیر تجربه هنری آثاری هست که ممکن است باعث خنده دوستان هنرمند شده باشد اما وقتی کار به نتیجه رسیده، موجبات حسادت یا شگفتی دیگران را فراهم کنید.

محمد ابراهیم جعفری، نقاش نوگرا و شاعر معاصر

زمانی که جریان نوگرایی در هنر ایران پیش آمد مثل هر رویداد دیگری مخالفانی وجود داشت، در چنین شرایطی چطور کار می‌کردید؟

پیش از آن دوره من و چند نفر از دوستان از جمله غلامحسین نامی به این فکر کردیم که باید کاری کنیم که از طریق آن پول دربیاوریم، من دوستی داشتم که دندانپزشک بود و هر سال برنامه‌ای برگزار می‎کرد که در آن دندانپزشک‌ها به مردم روش درست مسواک زدن را یاد می‌‌دادند. برای این برنامه به تعدادی غرفه نیاز داشتند و از ما برای ساختن این غرفه‌‌ها دعوت کردند. من تکه‌ای پلاستوفوم پیدا کرده بودم و با آن کار کردم و به نظرم رسید که این ماده بهترین متریال برای ساختن غرفه است. به همراه آرابیک باغداساریان و دوست دیگری شروع به کار کردیم. دیدم این ماده تا می‌شود و نوعی چسب آن را سوراخ می‎کند به همین دلیل شروع به ایجاد شکل‌ها و حفره‌هایی روی این ماده کردم. محسن وزیری مقدم وقتی این کار را دید خیلی خوشش آمد هرچند خودش چوب را برای کار انتخاب کرد. آن حجم را با خاک رس رنگ کردم. مدرنیسم آن دوران شروع شده بود و اولین بار که کارهای مدرن ایرانی را برای نمایش انتخاب کردند این کارهای من با پلاستوفوم را انتخاب کردند. پس از آن نمایشگاه در خارج از ایران بود که من به هنرمند مدرنیست تبدیل شدم. من شعر هم می‎گفتم و با غلامحسین نامی موزیک هم می‌ساختم که همه حال و هوایی نو داشتند و این رویکرد نو در همه کارهای من وجود داشت. کسی که فکر کند می‎خواهد مدرن کار کند و برای چنین شکلی از کار کردن تصمیم بگیرد، موفق نخواهد شد. باور بشر است که او را خلاق کرد و می‎توان گفت بشر اولیه مدرن‌ترین افراد در تاریخ بوده است.

همانطور که گفتید استفاده از متریال بود که نخستین بار شما را به سمت خلق اثری با حال و هوای مدرنیستی برد، کمی درباره تاثیر متریال در حرکت مسیر هنری‌تان به سمت خلق آثار مدرنیستی صحبت کنید.

من فکر می‌کنم هر اندازه که جرات داشته باشید می‎توانید متریالی که دیگران استفاده کرده‌اند را دوباره در کار خودتان نو کنید. متریال نقش بسیار مهمی دارد، کسی که به کاری که انجام می‌دهد آگاه است، توانایی این را دارد که از همه چیز استفاده کند بدون آنکه کارش مصنوعی یا تقلیدی به نظر برسد. هنرمندی که توانایی خلق دارد از ذهنی شاعرانه برخوردار است. شاعر نه به معنای کسی که از کلام استفاده می‎کند بلکه هر کسی که به سادگی هنرش را نشان می‌دهد.

چه شد که نخستین بار در کارهای‌تان از ماسه استفاده کردید و بعد آن را در کارهای دیگرتان ادامه دادید؟

یکی از مسائل مهم در نقاشی بافت و آشنایی با انواع آن است، خود این بافت انرژی خاصی دارد و حتی گاه کمی تغییر نور می‎تواند کل کار را تغییر دهد. شن بسیار راحت بود، بوم را چسب می‎زدم و روی آن شن می‎ریختم و این شن بسیار محکم روی بوم می‎چسبید.

فضای کارهای شما در عین انتزاعی بودن حال و هوای ایرانی خود را حفظ کرده است درباره این شکل فرم و فضا در کارهای‌تان نیز بگویید.

من در فضای معماری ایرانی و خانه‎های روستایی بزرگ شده‌ام، در چنین فضایی حتی اگر چیز دیگری هم به ذهن شما بیایید با خود خواهید گفت کشیدن آن به من چه ربطی دارد. وقتی من شروع به کار کردم بافت درخت‎های بادام یا حتی خود میوه بادام به من انرژی می‎داد، در واقع من هر چیزی که در اطرافم می‌دیدم را می‎کشیدم. اگر من در فضای این آثار زیست نکرده بودم نمی‎توانستم آنها را به شکلی بکشم که بر مخاطب تاثیر بگذارد. اما درباره فضای انتزاغی نیز باید بگویم این عادت ماست که فکر می‎کنیم درخت انتزاعی نیست، ما اینگونه فکر می‎کنیم زیرا درخت را می‎شناسیم و برای انسان چیزی که ناشناخته است و آن را ندیده می‌‌تواند انتزاعی باشد. اگر طبیعت را خوب بشناسید و زبان درستی نیز انتخاب کنید کاری ارائه خواهید کرد که همه آن را می‌فهمند اما نو است. ما از یک پرده با رنگ‎های سفید آبی روشن و خاکستری خوش‌مان می‎آید چون این رنگ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها در جان ما ریشه دارند و البته ما آنها را در چنین پرده نقاشی نمی‎شناسیم.

کارهای شما همیشه فضاهای تیره و خاکستری رنگی‎ هستند که تاش‌های رنگی درخشانی روی آنها دیده می‎شود این فضای رنگی چه مفهومی برای شما دارد و چرا در یکی دو دهه اخیر کار تمام رنگی از شما ندیده‌ایم؟

تا آنجا که می‌دانم همه رنگ‌ها در کارهای من وجود دارند؛ در مورد رنگ دو نکته "سرد و گرم" و "تاریک و روشن" وجود دارد. من سرد و گرم را با احتیاط روی بوم می‌‌گذارم اما تاریک و روشن را به راحتی به کار می‎برم و البته خودم دلیل این موضوع را نمی‌دانم.

محمد ابراهیم جعفری، نقاش نوگرا و شاعر معاصر

شما نقاشی می‌ کشید، شعر هم می‎گویید، خودتان را شاعر می‌‌دانید یا نقاش؟

من بیشتر خودم را شاعر می‎دانم. فضای شاعرانه را تو خودت خلق می‌کنی و وجود خارجی ندارد. تمام خلاقیت‌‌ها نه از عقل که از جان برمی‎خیزد مانند کسی که در خواب و بیداری باشد و گویی رویا می‎بیند.

بهار برای شما چه حسی دارد و به عنوان یک نقاش در کارهایتان چه تاثیری می‌گذارد؟

شهر من بروجرد فضاهایی داشت که در بهار خیلی سایه‌سار بود و من همیشه حتی به بهانه درس خواندن به این فضاها می‎رفتم. به این فضاها خیلی فکر می‎کردم، به خانه که می‎رسیدم دوست داشتم بفهمم این درخت‌های زیبا چطور روی کاغذ تصویر می‌شوند به همین دلیل آنها را می‎کشیدم، خیلی زود توانستم پرسپکتیو را با همین درخت‌ها کشف کنم، معلمی برای نقاشی نداشتم اما می‎دیدم که هر چه دورتر را می‎بینم درخت‌ها کوچک‌تر می‌شوند پس به همین شکل‌ آنها را می‌کشیدم. کوچه را نیز به همین ترتیب در دبیرستان ترسیم می‎کردم که باعث تعجب معلم من شد. من فکر می‎کنم بهار در جان آدم جوانه می‎زند و اگر کسی یاد گرفته باشد که غم مال آدمیزاد نیست می‎تواند با بهار همراه شود. من حتی با شاگردانم بازی خاصی می‎کنم تا بتوانند در زمستان هوای گرم و مطبوع بهاری را حس کنند و به شکلی به خودشان تلقین کنند که گرم می‎شوند.