سرویس تجسمی هنرآنلاین: شلینگ دربارهی زمان اساطیری میگوید که این زمان ماقبلِ تاریخی، تقسیمناپذیر است،یعنی زمانی است که همواره عینِ خود است بطوری که هر مدتی که بخواهیم بدان نسبت بدهیم باید آن را همچون لحظهای بحساب آورد. و آغاز این زمان عین انجامش است، زیرا از تسلسل زمانهای گوناگون تشکیل نشده است. این زمان بقول لاینیتس "مملو از گذشته و آبستن آینده است" زمان اساطیری زمانِ ازلی و زمان آغاز همهی وقایع مهم است. ولی چون بنای دنیا و مافیها بستگی به آئین دارد، از اینرو، مراسم آئینی، زمان اساطیر را هر دم و هر لحظه باز میآفریند و آن را به گردش وا میدارد و وقایع ازلی از نو تجدید میشوند. اساطیر و آئین مربوط به آنها یا به عبارت دیگر فعل بُن بخشی اساطیری از یک سو، و عمل بنیانگذاری آئینی از سوی دیگر، نشان دهندهی نظام کیهان و گردانندهی زمان است. به قول پرویس انسان بدوی نه فقط تکرار میکند، بلکه حرکت اولین را به تصویر میآورد. در اینجا بقول وان درلئو مفهوم "زمانِ ازلی" انتزاع میشود، نه به معنی زمانی که در گذشتهای دور بوده، بلکه به مفهومِ زمانی که خود نمونهی ازلی است. یا بقول "شلینگ" زمانی که آغازش عین انجامش است. و در این زمان جملهی حوادثی که امروز از نو میآغازند و تکرار میشوند، بوقوع پیوسته است. زیرا زمان، آغازی است آفریننده و آنچه را که امروزه اتفاق میافتد خود به وجود آورده است و این باز آفرینش و نوآغازی ناشی از نیروی جهان بنیادی خود اساطیر است. میت و زمان بهم مربوطند و این میت است که زمان را میآفریند و بدان محتوی و صورت میبخشد.
ولی مفهوم زمان اساطیری در ذهن اقوام بدوی با مفهوم زمان معادی و اخروی که در مراحل بعدی تکامل آگاهی انسان تحقق مییابد، متفاوت است. زیرا اقوام بدوی به معاد و آخرت به معنی متداول آن، توجهی ندارند و اصولاً آنرا نمیشناسند. تنها زمانی که میشناسند زمان آغازین است، یعنی زمانی که بازآفرینندهی مدام وقایع امروزی است و مادام که آئین بدرستی انجام شود، آدم بدوی جهان را هر روز، از نو میآفریند و آفرینش او بقول وان درلئو نوعی "آفرینش دائمی" است، زیرا "کلام خلاق اساطیری" جهان او را دائم از نو تجدید میکند. این زمان آغاز از طرف دیگر نوعی "ابدیت دائمی" است، باین معنی که امروزه همانقدر زنده است که دیروز بوده و میتوان آن را نوعی "نوآغازی ابدی" نام نهاد؛ نوآغازیای که توأم با بازآفرینیِ مدام باشد. این زمان، زمان دورانی است به این معنی که انتهای آن، به علت فعلیت پذیرفتنِ دایم آئین، همواره به اصل رجعت میکند و چون دایرهایست پیوسته و چرخی است که مدام دور خود میگردد، میتوان آن را با تمثیل اوروبوروس یعنی "اژدهایی" که دام خود را گاز می گیرد سنجید. اوروبوروس یکی از بدویترین طرحهای صور نوعی اساطیری است و مظهر مرحلهی ابتدایی و کودکی بشریت است، یعنی بشریتی که در آن، هنوز مفهوم من قوام نیافته و نضجی نگرفته است و هیچ شکافی که دال بر استقلال آگاهی و مفهوم من باشد در آن دیده نمیشود و همانطوری که انسان بدوی مستغرق در خواب ازلی خود است و مرحلهی "نبرد با اژدها" را (مرحلهی بیداری آگاهی "من") نپیموده، همچنان نیز زمانش بمثابه چرخی است که دایم دور خود میگردد، نه پس دارد و نه پیش و در نتیجه انسان بدوی که در دامن مادر طبیعت میخسبد و بند نافش را هنوز پاره نکرده و به زندگی خویش و دنیای خارج استقلالی قائل نشده است و در دایرهی "اکنون ابدی" زندگی میکند. نیاکان و حماسهی خدایان امروز همانقدر زنده و واقعی است که همواره بوده. یک گذشتهی واقعی همانقدر ناچیز است که یک آینده، ولی با پیدایش آگاهی "من" شکافی در دامن طبیعت حاصل میشود.
از طرفی زمان بصورت دورانی دور خود میگردد، از طرف دیگر زمانی هست که آغازی دارد که پیش از آن چیزی نبوده و پایانی دارد که با آن همه چیز به آخر میرسد. از طرفی هر طلوع خورشید پیروزی ایست بر هاویه، هر رسم آئینی، آغاز جهانی؛ هر دانه افشانی، آفرینشی نو؛ هر محل مقدس، جهان بنیادی (نو)... از طرف دیگر همه چیز همان گونه است، به جز این که در نقطهای معین از گردش دورانی (زمان) کسی ظهور میکند که از حادثهای قطعی بشارت میدهد، روز "یهوه" روز حساب پسین، نجات آخری، یا نبرد پسین چون در ایران... نظام تغییر میکند، شکافی بوجود میآید، یک زمان به معنی راستین پدید میآید که همه چیز را نابود میکند. [8؛ 142- 141]
این شکافِ زمان، مسألهی بسیار مهمی است زیرا با پیدایش خود زمان و پدید آمدن این "شکاف" است که میان اقوام بدوی و اقوام تمدنهای سنتی فرق ایجاد میشود و باز این شکاف است که فرهنگ میسازد، هنر میپروراند، زیبایی میآفریند و سپس به علت سرازیر شدن کفهی ترازو به این سوی آگاهی، انسان غربی امروزی را که دچار تورم حس من و منیّت شده، بوجود میآورد. و او را از انسان اساطیری که میان آگاهی کودکانهی آدم بدوی و منِ متورم آدمِ غربی، تعادلی پرشکوه یافته بود، جدا میکند. در واقع شکاف زمان، تیغ دو دم است یعنی از یک سو، منجر به پیروزی آگاهی و ایجاد فرهنگ و تمدن میشود و از سوی دیگر به علت تسریع گردش خود زمان، و به سبب نابودی محتوی اساطیری آن، جهانی را بوجود میآورد که در آن انسان، پرومته ایست به زنجیر کشیدهی صخرهی غرور خویش.
به طور خلاصه میتوان گفت که زمان در ادیان سنتی جهان به انواع و اقسام زیر میتواند جلوه کند:
1) به صورت زمان اساطیری اقوام بدوی که دایرهیست بسته و بشکل "اکنون ابدی" ظاهر میشود.
2) بصورت زمانی دورانی که آغازی دارد و انجامی و انجام آن، بازگشت به وضع "مینوی" پیشین است. با وقوع این زمان اخروی، عالم به پایان میرسد و دیگر ادوار جدیدی از نو بوجود نخواهد آمد. مانند زمان اساطیری در دین زرتشتی و مذهب اسماعیلیه.
3) بصورت زمانی دورانی که آغاز و انجام دارد و انجامش نقطهی آغاز آفرینشی نو است و آفرینش و عالم به تحرک تسلسل پایانناپذیر ادوار کیهانی دایم از نو میآغازند. مانند هند و یونان باستان
4) بصورت زمانی که میتواند دورانی باشد ولی در اصل؟است "ثابت" و لحظهایست ابدی که در اصل تغییر و تبدیل نمیپذیرد چون در آئین "تائوئی" چینی.
5) بصورت زمانی که دورانی نیست بلکه بصورت افقی به پیش میرود و ساخت خطی دارد و نقطهی عطفش حادثهایست تاریخی مانند مفهوم زمان در سنت یهود و مسیحیت این نوع زمان گرایش عجیب به تاریخ دارد و بیهوده نیست که مفهوم تاریخ و تاریخپرستی از دین مسیحیت برخاسته است.