سرویس تجسمی هنرآنلاین: در حالی که قانون علیت در شیوهی عقل استدلالی و روش علمی بین برخی از علل یا برخی از معلولها رابطهای یکجانبه برقرار میسازد، در بینش اساطیری به قول کاسیرر انتخاب علل کاملاً آزاد است: هر چیزی ممکن است از چیز دیگر پدید آید. جهان ممکن است از جسمِ حیوانی بوجود آید یا از هستهی ازلی یا از گل نیلوفری که روی آبهای آغازین میشکفد، (هند). زیرا در بینش اساطیری هر چیزی میتواند با هر چیز دیگر تماس زمانی و بعدی حاصل کند. آنجایی که عقل استدلالی سخن از تحول میکند، بینش اساطیری فقط به دگرگونی معتقد است و آنجایی که عقل استدلالی رابطهی علت و معلول را میشکافد و تجزیه میکند و میکوشد که ترکیبات عناصر را دریابد و به تکرار پی در پی پدیداری آگاه شود، بینش اساطیری که ادراکی یکپارچه و حضوری از حادثه عِلّی دارد، فقط به وقوع «حادثه» اکتفا میکند. در بینش اساطیری حوادثِ اتفاقی هیچ معنیای ندارد: آنجایی که روش علمی اشاره به «اتفاق» یک حادثه،یا یک سانحه میکند، بینش اساطیری خواستار یک علت واقعی و «کنرکت» است. بلاهای آسمانی که بر سر قومی نازل میشوند، بیماری و مرگ و سایر مصیبتهایی که گریبانگیر آدمها میشوند، در بینش اساطیری حوادث اتفاقی محسوب نمیشوند، بلکه ناشی از دخالت و نفوذ علل سحرآمیز و مرموزی هستند. آنچه از لحاظ بینش اساطیری اهمیت بسزایی دارد اینست که چرا مثلاً این انسان بخصوص، در این لحظهی بخصوص، در این مکان بخصوص جان میسپارد؛ به عبارت دیگر آنچه، حائز اهمیت است وضع خاص و انفرادی این شخص معین است و نه وضع کلی و انتزاعی جمله افراد بشریت که بالضروره روزی خواهند مرد. زیرا، چنانکه گفته شد، بین کل و اجزای آن ارتباطی جوهری هست: جزء عین کل است و کل عین جزء و هر بلایی که بر سر جزء آید، هر فعلی که آن بپذیرد، و به هر فعلی که تن دردهد، در عین حال، انفعال و فعلی است که یا کل را دربرگرفته و یا از آن سرزده است.
در بینش اساطیری، سرحد و نوعی جدایی که بین کل و اجزای آن مشاهده میشود، محسوس نیست و حتی اگر تجربهی حسی هم اشیاء را از یک دیگر تمیز بدهد، بینش اساطیری این جدایی طبیعی را نادیده میانگارد و نیروی سحرآمیز «همجوهری» را جایگزین جداییهای ذاتی بین اشیاء میگرداند، زیرا در بینش اساطیری، کل و جز علیرغم جداییهای ظاهریشان، از یک جوهر و یک سنخاند: هر آنچه جزء را تهدید بکند، کل را نیز به مخاطره افکنده است. و هرکس که مثلاً قسمت کوچکی از آدمی را تصاحب کند مانند یک مشت مو، قطعهای از ناخن، با این تصویر و عکس، این شخص بخصوص، تمام وجود او را تصاحب کرده است و تصاحب چنانکه میدانیم در سحر و جادو نقش عمدهای دارد. بینش اساطیری به هر حال از تکثر و تقسیم وجود به لحظات زمانی، به بعدهای گوناگون به شرایط خصوصی، و به اندازهها و نسبتهای کمی که آغاز شیوهی تعقلِ تحلیلی است، میپرهیزد و بین افکار، اشیاء و اقسام موجودات، ارتباطی مرموز و ناشی از یک «همدمی سحرآمیز» میجوید و مییابد و در هالهی سحرآمیزی که جمیع هستیها را دربرگرفته، سرحد و مرزی بین لحظات زمانی، امکان بعدی و اختلاف جنسی میان اشیاء وجود ندارد و در بینش اساطیری پیش و پس، تقدم و تأخر، بالا و پائین، بزرگ و کوچک موجود نیست و همه چیز در همانندی مرموزِ جهان جادویی میث ـ اسطوره ـ همسان و همجوهر است.
اندیشهی اسطورهای همان اندازه که با مفهوم خود از عینیت از اندیشه یعلمی متمایز میشود، با مفهوم خود از علیّت نیز متمایز میگردد. زیرا مفهوم عینیت و مفهوم علیّت یکدیگر را مشروط میکنند. فرمِ اندیشهی علّی فرمِ تفکرِ عینی و به عکس، فرمِ اندیشه یعینی فرم تفکرِ علّی را معین میکند. علم در آمیختگی و درهمِ برهمیِ ادراکاتِ حسی را به نظم و ترتیبی تحویل میکند که در آن رویدادهای همانند، طبقِ قوانین کلی روی میدهند. ابزار این تحویل علیت است. اندیشهی اسطورهای به طور طبیعی اندیشهی علت و معلولی را میشناسد؛ ولی بینش ما را از نقش علیّت، به اندیشه یا، امری غیر شخصی، مکانیکی و قانون مانند، درک نمیکند. در واقع مفهومِ علیّت یکی از ارکان اندیشهی اسطورهای است و جهان پیداییهای اسطورهای گواهی بر این مدعاست. این جهان پیداییهای اسطورهای گواهی بر این مدعاست. این جهان پیداییها برآنند، تا از طریق افسانههای اسطورهای، که کلاً خصلتی توضیحی دارند، به پرسش منشأ جهان و زایش خدایان پاسخ گویند و نیز برآنند تا برای پیدایش بعضی چیزها مانند خورشید، ماه، بشر و برخی از انواع جانوران و گیاهان تبینی ارائه دهند. اسطورههایی که دربارهی کشف آتش، پیدایش خط و آموزش فنون کشاورزی و طرز تهیهی پوشاک و شیوهی ساختن خانه و نظایر اینهاست. به همین گروه از اساطیر متعلقاند. زیرا این اسطورهها نیز، میراث فرهنگی را دستاورد قهرمانان یا منجیان (مانند جمشید، تهمورث، هوشنگ و فریدون در اساطیر ایرانی) میدانند. اما تفاوت میان علیت اسطورهای و علیتِ علمی به تقابلِ مفهومِ عینیت در اندیشهی اسطورهای و اندیشه یعلمی باز میگردد بنا بر نظر کانت اصل علیت، اصل ترکیبی برای تهجی پدیدارهاست که از طریق آن میتوان پدیدارها را به صورت تجربه قرائت کرد. اما این ترکیب علّی، مانند ترکیبی که در مفهوم عینت ساخته میشود، مستلزم تحلیل خاصی است. در اینجا دوباره ترکیب و تحلیل لازم و ملزوم و مکمل یکدیگرند. نقص اساسی روانشناسی هیوم و انتقاد روانشناسیک او از مفهوم علیت آن بود که این کار ویژهی تحلیلی (پیش از برقراری رابطة علّی) را نشناخت. بنابر نظر هیوم، علیت از باهم بودن دو شیء (یا دو رویداد) در یک مکان یا از توالیِ زمانیِ پدیدار شدن آنها حاصل میشود. هنگامی که دو رویداد یا دو شیء مکرراً باهم ظاهر شوند؛ سرانجام، با میانجیگری تخیل، رابطهی مجاورت فضایی یا توالیِ زمانی به رابطهی علت و معلول تبدیل میشود. به سخن دیگر، اگر دو شیء یا دو رویداد در کنار هم، در فضا یا در پی هم، در زمان، ظاهر شوند آگاهی ما اوّلی را «علت» و دومی را «معلول» آن میداند. اما این نوع علیت، که هیوم منشأ آن را کشف کرده است، در واقع علیت اسطورهای است نه علیت علمی.
در ارتباط با فرمِ علیّت اسطورهای به خصلت دیگری از جهانبینی اسطورهای برمیخوریم که همواره مورد تأکید قرار گرفته است و آن رابطهی ویژهای است که اسطوره میان کل یا شیء مادی و اجزای آن تصور میکند. اگر تاریخ اندیشهیعلمی را مطالعه کنیم درمییابیم که مفهوم علیّت و مقولهی کل و جزء همگام با هم رشد کردهاند؛ زیرا هر دو به فراگرد تحلیل تعلق دارند. اندیشهی علمی کل را متشکل از اجزاء میداند و در واقع از طریق تعیّن همین اجزاء به درکِ کل نایل میشود. اما بینش اسطورهای، هم در اندیشه و هم در عملِ خود، میان کل و اجزای آن هیچ تفاوتی قایل نمیشود. کل اجزاء ندارد و به آنها تقسیم نمیشود. جزء بی واسطه خودِ کل است. و اسطوره نیز بر همین اساس عمل میکند. از دیدگاه علمی، کل تنها مجموعِ اجزایش نیست، بلکه عبارت از ارتباط متقابلِ اجزای آن و نیز ارتباط هر جزء با کل است. کل به معنی وحدتِ همین ارتباطهای دینامیک است که هر جزء در آن مشارکت دارد و در انجام امور نیز سهیم است. در اینجا نیز اندیشهی اسطورهای در جهت متقابل حرکت میکند. چون فاقدِ فرم تحلیلیِ علیّت است، نمیتواند میان کل و جز، فصل ممیزی رسم کند؛ از این رو کل و اجزایِ آن در هم اداغام میشوند و سرنوشت همهی آنها به هم گره میخورد.