سرویس تجسمی هنرآنلاین: رضا بیگناه، متولد سال 1349 است و پس از کسب لیسانس ادبیات نمایشی از دانشکده هنرهای زیبا و فوق لیسانس کارگردانی از دانشگاه تربیت مدرس، به کانادا مهاجرت کرد و آنجا به تحصیل طراحی داخلی پرداخت. با این وجود از دوران کودکی علاقه اصلی او نقاشی بود و ابتدا با هدف تحصیل در این رشته در کنکور هنر شرکت کرد، اما وقتی در فضای تئاتر قرار گرفت، همان رشته را ادامه داد. چندی پیش این هنرمند مقیم کانادا، نقاشیهای خود را در نمایشگاهی با عنوان "حضور" در گالری مژده به نمایش گذاشت. با او درباره هنر در مهاجرت به گفتوگو نشستیم.
نقاشی از چه زمانی برایتان جدی شد؟
فکر میکنم از سال دوم دبیرستان. معلمی به نام محمدرضا صفدری داشتم که ایشان داستاننویس خیلی مهمی هستند. آقای صفدری از تهران به بوشهر آمده بود و در آنجا تدریس میکرد. ایشان یک روز از من پرسید به چه چیزی علاقه داری؟ گفتم هنر و نقاشی. گفت من برایت کتاب میآورم و تو بخوان. چند روز بعد دیدم کتابی به نام "پیکاسو سخن میگوید" را برایم آورده است. من تا قبل از آن نمیدانستم پیکاسو کیست و چه کاره است ولی به واسطه آن کتاب با پیکاسو و به طور کلی با نقاشی آشنا شدم. بیش از ده بار آن کتاب را خواندم و بعد تصمیم گرفتم نقاش شوم.
اولین باری که یک نمایشگاه حرفهای نقاشی برپا کردید در چه زمانی بود؟
قبل از اینکه به کانادا بروم یک نمایشگاه در گالری "سیحون" برگزار کردم. آن موقع خانم سیحون در قید حیات بودند و خود ایشان یک سری از آثار مرا انتخاب کردند و نمایشگاهی برایم برگزار کردند. بعد از آن نمایشگاه به کانادا رفتم و تا چند سال نمایشگاهی در ایران نداشتم.
پیش از مهاجرت به کانادا، تئاتر را هم به طور حرفهای دنبال میکردید؟
بله. چند نمایشنامه نوشتم که تعدادی از آنها با نامهای "زیبای آبوار"، "قلمرو ممنوع"، "از شفق خیس خیزران" و "در تنگنای خرابه" چاپ شد. بعضی از اینها را خودم به همراه دوستانم اجرا کردم و کارگردانی تعدادی را هم خودم به عهده داشتم. برخی دیگر هم در شهرستانها اجرا شدند. آن موقع فضای نمایشنامههایم تحت تأثیر فضای جنوب، دریا و داستانهای جنوب کشور بود. آن موقع سابقه اجرا در مجموعه تئاتر شهر و جشنوارههای دانشجویی و فجر را هم داشتم. ضمن اینکه در سال دوم دانشگاه، مدتی در دفتر یک مجله کار مطبوعاتی هم انجام دادم. شعر و داستان هم مینوشتم اما به صورت حرفهای یک نمایشنامهنویس بودم. الان هم نمایشنامهنویسی و نقاشی را به طور همزمان دنبال میکنم ولی از بین این دو مدیوم، نقاشی بیشتر غالب است.
معمولاً هنرمندان وقتی اقلیم و محل زندگی خود را تغییر میدهند باید تلاش زیادی انجام بدهند تا شرایط خودشان را با شرایط جامعه جدید وفق بدهند. شما چطور از این چالش گذشتید و توانستید خودتان را به گالریهای کانادا معرفی کنید؟
من تا 33 سالگی در ایران بودم و دوستان و آشنایان زیادی داشتم که میتوانستم با آنها ارتباط بگیرم و کارهای مختلفی انجام بدهم ولی از زمانی که به کانادا رفتم، همه این ارتباطها قطع شد و باید کارم را از صفر شروع میکردم. این اتفاق برای هر هنرمندی که مهاجرت میکند رخ میدهد و او باید در کشور مقصد، ریشههایش را قطع کند و معلوم نیست دوباره بتواند ریشه بگیرد یا نه.
من در ابتدای مهاجرتم به کانادا، رزومه خوبی آماده کردم و تصمیم گرفتم آن را به گالریهای کانادا نشان بدهم. بیشتر آنها میگفتند کارت خوب است ولی ما آرتیست جدید نمیگیریم. خسته و ناامید شده بودم و دیگر به این فکر میکردم که به سراغ تئاتر بروم، اما یک روز به یکی از معلمهای زبان فرانسهام گفتم شما یک نگاهی به رزومه من بیندازید شاید مشکلی در آن باشد. ایشان گفت رزومهات خیلی خوب است و کارهای گرافیکی آن هم عالی است ولی مشکلی که وجود دارد اسم تو است و با توجه به حوادث 11 سپتامبر، اسمهایی وجود دارد که در غرب به آنها حساس شدهاند. پس از آن یکی از گالریها قبول کرد برای من نمایشگاه بگذارد. از آنجا به بعد فعالیت جدی من شروع شد و چند نمایشگاه مختلف برپا کردم.
بعد از برگزاری نمایشگاههایتان در کانادا، چه شد که تصمیم گرفتید دوباره در ایران نمایشگاه بگذارید؟
من نقاشیهای زیادی را مناسب فضای کشورم کار کرده بودم و تمام اقوام و آشنایانم نیز در ایران بودند. از این رو همیشه به دنبال فرصتی برای برقراری ارتباط با داخل کشور بودم. در کانادا هم همچنان فضای کارهایم شرقی بود و حس میکردم نمیتوانم ارتباطم را با ایران قطع کنم. سال 2009 یک نمایشگاه عکس در گالری "گلستان" برگزار کردم و پس از آن یک نمایشگاه نقاشی در مکزیک داشتم که احساس کردم خوب است، تابلوهای آن مجموعه را به ایران بیاورم و در کشور خودم هم به نمایش بگذارم. اسفند ماه سال گذشته با خانم مژده طباطبایی، مدیر گالری "مژده" صحبت کردم و ایشان برای آذرماه امسال به من وقت دادند تا نمایشگاه "حضور" در این تاریخ برگزار شود.
آثار مجموعه "حضور" طی چه سالهایی خلق شدهاند و چرا این آثار را برای برگزاری نمایشگاه در ایران انتخاب کردید؟
من کارهای مختلفی دارم و کارهایم در هر دوره به تناسب فضایی که در آن قرار گرفتهام با تغییر مواجه شده است. شما وقتی مهاجرت میکنید، وارد یک رودخانهای میشوید که نه میدانید سرآغازش کجاست و نه میدانید این رودخانه قرار است به کجا برسد. البته باید تلاش کنید از مقصد آب این رودخانه اطلاع پیدا کنید ولی به هر حال مهاجرت در همه زمینهها یک تولد دوباره است و نیاز به کشفیات تازه دارد. مهاجرت با سفر کردن خیلی فرق دارد. یک توریست نیازی به درگیر شدن با چیزی ندارد چون قرار نیست زندگیاش را در آنجا بگذراند، اما کسی که به کشوری دیگر مهاجرت کرده، لازم است زبان آن کشور را یاد بگیرد و با چالشهایی که بر سر راهش است آشنا شود.
مهاجرت کردن برای یک هنرمند کار سختتری است چون هنرمند ضمن اینکه باید یک سری چالشهای عام را بگذراند، باید با چالشهای تخصصی هنر خودش هم دست و پنجه نرم کند. من وقتی در کانادا شروع به نقاشی کشیدن کردم، دیدم که نمیتوانم از نقاشی شرق فاصله بگیرم. با این حال، تغییرات به خصوصی در نقاشیهایم ایجاد شد و دورههای مختلفی را گذراندم. وقتی که به ایران آمدم هم دوباره تغییراتی در کارهایم دیده شد، به طوریکه آثار آخرم کاملاً انتزاعی است. در نمایشگاه "حضور" آثاری از همه این دورهها را انتخاب کردم تا مخاطب بتواند سیر تاریخی کارهای من از سال 1380 تاکنون را ببیند و بررسی کند.
عنوان نمایشگاهتان را بر چه اساسی انتخاب کردهاید و چه مفهومی برای آن تعریف میکنید؟
اسم نمایشگاهم را "حضور" گذاشتم چون اعتقاد دارم که حضور، شکل دیگر غیاب است و اینها دو روی یک سکه هستند. حضور و غیاب بهترین واژهها برای توصیف من به عنوان یک هنرمند مهاجر هستند. من وقتی در ایران نمایشگاه میگذارم، حضورم در کشورم نمود پیدا میکند و وقتی به کانادا میروم، پایه زندگیام در تاریکی قرار میگیرد ولی خاموش نمیشود. یعنی ریشههایم را همیشه با خودم حفظ میکنم. شما در تماشای آثار نمایشگاه "حضور" میتوانید متوجه شوید که این آثار ریشه ایرانی دارند ولی شکل اجرایشان متفاوت است. یعنی من سعی میکنم در کارم از فضاهای جهانشمول استفاده کنم تا کاری که عرضه میکنم، محدود به یک خاطره یا مکان و دوره خاصی از ایران نباشد.
خیلی دلم میخواهد که ضمن حفظ ریشهها، آثاری را خلق کنم که به همه جای دنیا قابل تعمیم باشد. من همین آثار نمایشگاه "حضور" را در مکزیک هم به نمایش گذاشتم که آن نمایشگاه بر اساس شعر شاعران مکزیک طراحی و اجرا شده بود. مخاطبان مکزیکی برایشان جالب بود که ببینند شعر شاعران آمریکای لاتین از منظر یک نقاش ایرانی مقیم کانادا چطور ترجمه شده است. سعی کرده بودم به جوهره شعر نزدیک شوم و در عین حال محدود به آن شعر هم نباشم. خوشبختانه آن نمایشگاه برای مخاطبان جذابیت داشت و بازخوردهای خوبی از آن دریافت کردم.
هنرمندی که به یک کشور دیگر مهاجرت میکند و با یک دنیای دیگر آشنا میشود، تا چه اندازه باید تحت تأثیر دنیای جدید قرار بگیرد و چقدر باید به حفظ ریشههای خود توجه کند؟
به نظرم در این شرایط سه اتفاق متفاوت میتواند رخ بدهد. نخست آنکه هنرمند مهاجرت کرده بخواهد تحت تأثیر فرهنگ کشور مقصد کار کند. در این شرایط معتقدم که آن هنرمند حتی اگر کارش در سطح استانداردهای جهانی هم باشد، همچنان در حاشیه قرار میگیرد چون در هر کشوری به هنرمندان خارجی به عنوان هنرمندان خرده فرهنگها نگاه میکنند و طبیعی است که توجه آنها ابتدا به هنرمندان خودشان باشد.
شکل دومش این است که هنرمند بخواهد خودش باشد که در این صورت به نقاش کشور خودش تبدیل میشود که در یک مکان دیگر زندگی میکند. در این صورت اصلاً نیازی به مهاجرت وجود ندارد چون نه تنها قرار نیست اتفاق تازهای برای آن هنرمند بیفتد بلکه سختی کار او به عنوان یک هنرمند مهاجر بیشتر هم میشود چون ضمن قرار گرفتن در شرایط جدید اجتماعی و سیاسی یک کشور دیگر، باید با چالشهایی نظیر تنهایی، ملیگرایی و از خود بیگانگی هم دست و پنجه نرم کند. ضمن اینکه آن هنرمند مهاجر احتمالاً کارش نسبت به هنرمندهایی که در داخل کشور خود نقاشی میکشند، ضعیفتر خواهد بود چون تم و جنس کار هر دویشان یکی است، با این تفاوت که آرتیستهای داخل کشور در معرض آن تم و جنس قرار دارند و آرتیست مهاجر از شرایط، تم و جنس کارش دور است.
اما شکل سومی که میتواند اتفاق بیفتد این است که هنرمند رویاها و خاطرههایش از کشور خود را با شناختی که از فضای هنر کشور مقصد به دست میآورد، در هم بیآمیزد و بین اینها پلی ایجاد نماید تا کاری که عرضه میکند، هم در کشور مقصد و هم در وطن هنرمند قابل عرضه باشد. کارهای من در حال حاضر در این وضعیت است. البته خیلی سخت و دیر میشود به این وضعیت رسید ولی بهترین وضعیت برای هنرمند مهاجر همین است.
شرایط هنرمندان ایرانی در کانادا چطور است و آنها از چه طریقی آثارشان را در معرض دید عموم قرار میدهند؟
در کانادا به ندرت آثار ایرانیهای خارج از کانادا را به نمایش میگذارند و بیشتر تمرکزشان روی آثار نقاشان ایرانی مقیم کانادا است. تنها گالری که در کانادا دغدغهاش نشان دادن هنر ایرانیان برای کاناداییها است، "آرتا گالری" شهر تورنتو است که مدیریت آن را خانم فیروزه اطهاری به عهده دارد. البته در آن گالری برای غیر ایرانیها هم نمایشگاه گذاشته میشود ولی شاید آن را بشود تنها گالری کانادا دانست که هدفش معرفی هنر معاصر ایران است. من هم در آنجا یک نمایشگاه گروهی نقاشی و یک نمایشگاه ترکیب نقاشی و عکس برگزار کردم. گالریهای دیگری هم وجود دارند که متعلق به ایرانیان هستند اما تاکیدی بر نمایش و معرفی آثار هنرمندان ایرانی ندارند.
هنرمندان ایرانی مقیم کانادا هر کدام به طور انفرادی فعالیت میکنند یا انجمن و گروهی وجود دارد که با حضور آنها شکل گرفته باشد؟
انجمن خاصی وجود ندارد اما طبیعتاً آدمهایی در آنجا هستند که دورهها و جمعهای مختلفی را برگزار میکنند و هنرمندان را گردهم میآورند. هنرمندان ایرانی هرازچندگاهی سعی میکنند دور هم جمع شوند ولی معمولاً این اتفاق به صورت پراکنده میافتد و انسجام زیادی ندارد. البته پراکندگی هنرمندان ایرانی در مناطق مختلف کانادا هم در منسجم نبودن این گردهماییها بیتأثیر نیست. جشن تیرگان یکی از اتفاقات خوبی است که هنرمندان ایرانی را دور هم جمع میکند و در آن مجموعه هنر ایران نشان داده میشود ولی کمتر پیش میآید که فعالان هنرهای تجسمی بخواهند در کنار هم یک گردهمایی برگزار کنند.
اولویت گالریدارهای کانادایی برای برگزاری یک نمایشگاه چیست؟
گالری ضمن اینکه کارکرد فرهنگی دارد، باید منافع اقتصادی هم داشته باشد. در نتیجه داشتن گالری یک کار تجاری است و طبیعتاً برای گالریهای کانادایی هم چند اصل مهم وجود دارد تا گالریشان ضربه نخورد. معمولاً گالریدارهای کانادایی بیشتر برای هنرمندانی نمایشگاه میگذارند که حضور مداوم و مستمر در کانادا دارند چون حساب کردن روی هنرمند مهاجر سخت است. در ایران هم همینطور است و برای گالریدار اهمیت دارد که هنرمندش تا چه زمانی و تا کجا میخواهد بماند و ادامه بدهد.
ویژگی دیگری که در کانادا باعث میشود گالریها کار هنرمندان را به نمایش بگذراند، جنس کار و هنر هنرمند است. هدف از برگزاری نمایشگاه و همینطور مخاطب هدف نمایشگاه نیز خیلی مهم است و طبیعی است که گالریدارها دغدغه معرفی کردن یک هنرمند خارجی را ندارند. پس تنها در صورتی برای هنرمندان خارجی نمایشگاه میگذارند که کار آن هنرمندان مورد تأییدشان باشد و حس کنند که با برگزاری نمایشگاه برای هنرمندان خارجی، مخاطبان خوبی را جذب خواهند کرد. البته باید توجه کرد که هر مجموعه اثری که مورد توجه گالریهای کانادایی قرار نمیگیرد لزوماً مجموعه بدی نیست. ممکن است آن مجموعه در کشورهای قطر و امارات مخاطب داشته باشد ولی سلیقه مخاطب کانادایی طور دیگری باشد و گالریدار هم به همین دلیل اشتیاقی جهت برگزاری نمایشگاه برای آن آثار نداشته باشد.
فروش آثار هنری چقدر برای گالریهای کانادایی در اولویت است؟
طبیعتاً گالریها به فروش فکر میکنند و ممکن است اگر نمایشگاه اول من در یک گالری نفروشد، آن گالری دیگر رغبتی برای برگزار کردن نمایشگاه برای من نداشته باشد. گالریهای کانادایی نگاه بلندمدتتری هم به همکاری با هنرمندان خود دارند و به این فکر میکنند که دو سال بعد بتوانند برای شما در نیویورک نمایشگاه بگذارند یا شما را در حراجیهای بزرگ شرکت بدهند. پرزنت کردن و معرفی کردن آرتیست برایشان اهمیت دارد ولی بازار مادی هنر هم خیلی مهم است.
نوع نگاه گالریهای کانادایی با گالریدارهای ایرانی به مقوله بازار مادی چندان متفاوت نیست چون اصولاً گالریداری یک مقوله صرف فرهنگی نیست و اقتصاد هم با آن دخیل است. موزه هنرهای معاصر کانادا و سایر موزههایی که در آنجا وجود دارد، نگاه مادی به آثار هنری ندارند و هدفشان نشان دادن فرهنگ و هنر است ولی شرایط گالریهای تجاری فرق میکند.
مردم کانادا چقدر نسبت به خرید آثار نقاشی و سایر آثار هنری ذوق دارند و به این موضوع اقبال نشان میدهند؟
کشور کانادا به لحاظ فرهنگ خرید آثار هنری از اروپا جلوتر نیست. عمر این کشور به 150 سال میرسد و طبیعتاً 150 سال برای ساختن زیربنای قوی فرهنگی در یک کشور زیاد نیست. با این حال، توجه کاناداییها به هنر جالب توجه است و بسیاری از مردم و یک سری از مؤسسات به خرید آثار هنری توجه به خصوصی دارند. بخشی از خریداران هم که عمدتاً مؤسسات و شرکتهای دولتی هستند، به عنوان پرداخت مالیات اقدام به خرید اثر هنری میکنند. دولت هم گاهی اوقات به مؤسسات تحت نظر خودش اجازه این کار را میدهد چون این کار به نفع هنرمندان و ترویج فرهنگ خرید آثار هنری است.
در ایران هنرمندان عرصه تجسمی به طور خودکفا و مستقل کار میکنند و هیچ حمایتی از آنها نمیشود. در کانادا وضعیت حمایت از هنرمندان تجسمی چگونه است؟
در کانادا هم هنرمند از جای خاصی حمایت نمیشود و شاید حمایتهایی که صورت میگیرد هم مثل حمایتهایی است که وزارت فرهنگ و ارشاد، موزه هنرهای معاصر یا خانه هنرمندان برای کمک به یک سری نقاش در نظر میگیرند. هنرمندان کانادایی هم درآمد ثابتی ندارند و متکی به عرضه هستند. یعنی در آنجا هم همه چیز در رابطه بین عرضه و تقاضا شکل میگیرد چون بودجهای که دولت برای این کار تعیین کرده خیلی ناچیز است. در نتیجه در کانادا نیز همچون ایران، کارهای یک هنرمند باید بفروشد تا بتواند دوام بیاورد.
و صحبتهای پایانی؟
جامعه ایرانیان مقیم کانادا به نسبت جمعیت این کشور خیلی جامعه بزرگی نیست، بنابراین بهترین حالتی که برای هنرمند ایرانی مقیم کانادا میتواند اتفاق بیفتد این است که کارش را بر اساس میزان تقاضای جامعه ایرانی مقیم آن کشور بنا کند. هنرمندان ایرانی خوبی در کانادا زندگی میکنند ولی متأسفانه این آرتیستها سعی نکردهاند یک جامعه قوی درست کنند. چینیها در این زمینه بهتر هستند و فعالیتهای گستردهتری به کمک همدیگر انجام میدهند.
ما باید تلاش کنیم در برخی زمینههای هنری از جمله نقاشی و ترجمه آثار هنری حضور گستردهتری در سطح جهانی داشته باشیم. تعدادی از آرتیستهای ایرانی که مقیم کانادا هستند، از اساتید بزرگ نقاشی، نقاشی خط و مجسمه در ایران محسوب میشوند. امیدوارم فرصتی فراهم شود که این هنرمندان بتوانند دور هم جمع شوند و هنر ایران را بیش از پیش معرفی کنند. نهادهایی که وسع مالی دارند باید کمک کنند تا این اتفاق بیفتد چون نتیجه این همراهیها و همنشینیها به نفع هنر ایران خواهد بود. در پایان باید از خانم مژده طباطبایی تشکر کنم که به من فرصت دادند تا پس از سالها در کشور خودم نمایشگاه برگزار کنم.