سرویس تجسمی هنرآنلاین: دکتر علی شریعتی در کتاب تاریخ تمدن مینویسد: برای اساطیر باید حقیقت بیشتری قائل بود تا تاریخ، زیرا اساطیر عبارت است از تاریخی که باید بوجود میآمد، اما نیامد، یا مجموعهی حوادثی که باید اتفاق میافتاد و نیفتاد و قهرمانان اساطیر کسانی هستند که میباید باشند، اما تاریخ نگذاشت که باشند، اساطیر دنیای تجلی ایدهآلها و حقیقتها و ارزشهای مطلق انسانی یک دوره، یا یک قوم و یا اصولاً نوع بشر است. اینکه میبینید در اساطیر یونان، ملانزی ویلی نزی، سرخ پوستان، سامی، عرب، ایرانی، یهود، هند،چین و... شباهتهایی وجود دارد و همگی اصول مشترکی را دارا میباشند، بعلت این است که انسانها دارای وجوه مشترکی هستند که وجوه اشتراک، اساطیرشان را میسازد و وجود اختلافشان نیز در اساطیرشان منعکس است. (در اساطیرشناسی وجوه اختلاف مهمتر است تا وجوه تشابه) شناخت اساطیر و قهرمانان آن بیشتر به شناخت انسان کنونی کمک میکند تا بیان حوادث خارجی و اتفاق افتاده، زیرا در اساطیر، انسان بطور مطلق تجلی میکند و انسانها خودشان هستند و بنابراین همهی انسانها دور از مرزهای نژادی، دورهای، تاریخی و.... خود را نشان میدهند و به همین دلیل است که وقتی مسائل اساطیری را بررسی میکنیم احساس میکنیم که مسأله زندهتر است و بیشتر بدرد انسان امروز میخورد، زیرا در آنجا انسان بدون اینکه مقید به جبر حوادث خارجی باشد خود بطور مطلق تجلی پیدا میکند. (انسانها در متن تاریخ از هم سوا میشوند).
ما بیشتر ارزش و حقیقت را در اساطیر میبینیم تا تاریخ، به طوریکه برای من به صورت یک قانون کلی درآمده که شناخت هر مذهبی یا هر تمدن و فرهنگی موکول به شناخت (از همه مهمتر) اساطیر آن مذهب یا تمدن یا فرهنگ است. و یا به عبارت دیگر اگر ما در مطالعه تمدنها یا مذاهب، آنها را به صورت انسان تلقی کنیم، تاریخ آن همانند بیوگرافی انسانی و اساطیر آن عبارت از افکار و ایدهآلها و امیدها و ایمانها و عقاید و احساسات و حساسیتهای اوست. زیرا در واقع فرد عبارت است از مجموعهی احساسات و تخیلات و.... وقتی که ما در یک مذهب اساطیر آن را مطالعه میکنیم بدین معنی است که افکار و گرایشها، احساسها، آروزهای آن را بررسی میکنیم.
... تاریخ بیان کنندهی وضع یک قوم یا ملت است. اساطیر شناسی علم خاصی است جدا از تاریخ شناسی و فلسفه و تمدن و خود یک فن و علم جدا است... شناختن اساطیر کلیدی است برای شناختن همهی مذهبها، فرهنگها و تمدنها. اساطیر عبارت است از تاریخی که باید اتفاق میافتاد (یعنی انسان دوست داشت که تاریخ این گونه اتفاق میافتاد ولی تاریخ بدلخواه بشر اتفاق نیفتاده) اما اتفاق نیفتاده است.
اسطوره در معنای عادی کلمه؛ افسانهای است که خود به خود و به صورت طبیعی پا گرفته باشد و اعتقادات جماعتی از مردم را نسبت به خدایان و دیگر شخصیتهای فوق طبیعی یا به اصل و نسبت و تاریخشان و به قهرمانان آن یا به منشاء و مبداء جهان تجسم و تجسد دهد. در معنای دقیقتر: اسطوره تجسم آرمانی آینده است، یعنی تصویری عینی است (با شخصیتهای عینی) از آگاهی انسان نسبت به آنچه فعلاً در حیطهی تسلط او نیست و باید در زمینههایی از طبیعت یا جامعه که هنوز مهار نشده است تحقق یابد. پس پرداختی ابتدایی است از تجاربی واقعی. و حال آنکه چهره تصویری عینی است از آگاهی نسبت به آنچه فعلاً در حیطهی تسلط اوست. پس پرداختی ثانوی است از تجاربی واقعی.
تفاوت اسطوره ما مدینهی فاضلهUtopic در این است که مدینهی فاضله تجسم ذهنی و انتزاعی مردم روشنفکر است و حال آنکه اسطوره غریزهی عمیق طبقات فرودست جامعه را نمودار میسازد، و نیز تفاوتش در این است که اسطوره را پیش از آنکه مدون شود به کار میبندند، یعنی در آن میزیند و آن را از طریق قصهها و افسانهها و با اجرای آداب و مراسم و مناسک زنده نگه میدارند.
ارنست کاسیرر با بهرهگیری از دیدگاههای جامعهشناسیک و روانشناسیک به برداشتی فلسفی رسیده است:
تعاریف اسطوره:
1. سادگی مقدس طبیعت بشری:محصول تخیل بشری؛
2. بلاهت بدوی؛
3. انسان بدوی.... دادههای تجربهی حسی خود را باهم ترکیب میکند و میکوشد آنها را تحت نظم و ترتیب درآورد....
اینها عقایدی هستند که به قویترین وجهی محسوسات انسان را برحسب تعبیر یک فلسفهی عقلانی بدوی توضیح میدادهاند.... وجود میل خاصی در طبیعت، برای زیستن در یک جهان، منتظم،برای چیرگی بر وضع آشفتهای که در آن اشیا و اندیشهها هنوز صورت و ساختمان معینی به خود نگرفتهاند: نوعی وفور و فوران غریزهی طبقهبندی.
4. طبیعت، موجود نانشناختهای بود در برابر امور شناخته شده ـ یک امر نامتناهی بود در مقابل امور متناهی. این احساس بود که از قدیمترین ایام تمایل به زبان و اندیشهی دینی را در انسان پدید آورد. از همان آغاز ادراک مستقیم امر نامتناهی پارهی لازمی از هر گونه دانش متناهی بوده است. در این فشاری که امر نامتناهی در آغاز بر حواس ما وارد آورده، اجزای اولیهی اسطورهها و ادیان و فلسفههای بعدی وجود داشته است و همین فشار سرچشمهی نخستین و منشاء واقعی همه اعتقادات دینی ما است.
5. زبان بشری ذاتاً تمثیلی است. و، آکنده از تشبیهات و استعارات است. ذهن بدوی نمیتواند این تشبیهات را به همان معنی مجازی خود درک کند؛ آنها را واقعیت میانگارد و مطابق این اصل میاندیشد و عمل میکند. و همین تعبیر حقیقتی از نامهای مجازی است که از بدویترین اشکال پرستش نیاکان، از پرستش افراد بشر، ما را به پرستش گیاهان و جانوران و سرانجام به پرستش نیروهای بزرگ طبیعت راهبر شده است.... به دلیل تمامی ذهن بدوی که میخواهد هر کلمهای را به معنای حقیقی آن دریابد به تعبیر غلط از این نامهای تعارف آمیز و لقبهای تشبیهی امر ناگزیر بوده است. پس اسطوره پیش از هر چیزی، تودهای از اندیشهها، تصویرها و باورها و داوریهای نظری است؛ اسطوره چیزی جز خیالبافی نیست.
6. آیینها در حقیقت تظاهرات حرکتی زندگی روانیاند. آنچه آیینها آشکار میکنند عبارتند از پارهای از تمایلات اساسی، شهوات، نیازها، آرزوها، نه فقط معنایی یا اندیشهها.... اسطوره عنصرِ حماسیِ زندگی دینیِ بدوی است، آیین عنصر نمایشی آن است..... این داستانها چیزی جز تفسیر آیینها نیستند. این داستانها میکوشند دربارهی آنچه وجود دارد، آنچه در این آیینها دیده میشود و انجام میگیرد، شرحی بیان کنند. اینها یک جنبهی نظری به جنبهی عملی زندگی دینی علاوه میکنند. مشکل بتوان این پرسش را پیش کشید که کدام یک از این دو جنبه «نخستین» است و کدام یک «دومین» زیرا که این دو جنبه جدا از یکدیگر وجود ندارند، هر دو باهم مرتبط و بر یکدیگر متکی هستند، یکدیگر را تأئید میکنند و توضیح میدهند.
7. ... داستانها روایتکنندهی ماجرای بزرگ طبیعت نیستند، بلکه آنچه که به ما میگویند سرگذشت ابدی زندگی جنسی انسان است.
کاسیرر به نقد این تعاریف میپردازد، آنگاه برداشت خود را ارائه میدهد: غالباً گفتهاند که اسطوره و دیانت به طور کلی، محصول ترساند. اما اساسیترین نکته در زندگی دینی انسان عین ترس نیست، بلکه دگردیسی ترس است. ترس یک غریزهی زیستشناسیک عام است. هرگز نمیتوان کاملاً بر آن چیره شده یا آن را کاملاً سرکوب کرد ولی ترس میتواند صورت خود دیگرگون کند. اسطوره پر است از شدیدترین عواطف و هولآورترین مناظر. اما در اسطور ه انسان آموختن هنر تازه و شگفتی را آغاز میکند: هنر بیان کردن، و این یعنی هنر سازمان دادن به ژرفترین غریزهها و بیمها و امیدهایش..... اسطوره معلمی بود که در دوران کودکی نژاد بشر به تنهایی توانست مسأله مرگ را پیش کشد و به زبانی که برای ذهن بدوی قابل فهم باشد حل کند... در اندیشهی اسطورهای راز مرگ «مدبل به تصویر» میشود و با این دیگرگونی مرگ دیگر یک واقعیت جسمانی سخت و تحمل ناپذیر نیست؛ مرگ فهمیدنی و تحملپذیر میگردد.
در اینجا باید اشارهای کرد به مقالهی موشکفانه و بدیع فخرالدین عظیمی، به گفته هابرماس در جامعهی سنتی، هراسهای ناشی از رویدادهای طبیعی سهمگین بر زندگی فردی و اجتماعی غلبه دارد باید وقوع این رویدادها را هم تببین کرد و هم پیشگیری. به ویژه باید از بروز رویدادهای تصادفی جلوگیری کرد؛ اما این کار ممکن نیست. پس باید این گونه رویدادها را تفسیر کرد که دنیای طبیعت و فرهنگ را درمیآمیزند و به نیروهای طبیعی قدرتی برتر از قدرت انسانها نسبت میدهند..... ادوارد اوانز بریچارد نیز میگوید ..... اقوام ابتدایی بیش از هر چیز به فعالیتهای علمی، اقتصادی و مادی دلبستگی دارند؛ یعنی شکار، ماهیگیری، شبانی، کشاورزی، ساخت جنگافزار و دیگر ابزار مورد نیاز خود. این اقوام بسیار کمتر از ما امکان سرسپردن به هوسها و آرزوهای خیالی خود را دارند؛ آنها به واقعیتهای سرسخت طبیعت بسیار نزدیکترند و این واقعیتها به کسانی امکان بقا میدهد که فعالیت آنها ملهم از مشاهده تجربه و خرد باشد.