سرویس تجسمی هنرآنلاین: از نظر بررسی و تعیین روش تحقیق و در حقیقتشناسی، حس و تجربه در اتکاء به باورهای ایمانی و شهود و بیان حقیقت وجودی که برگرفته از وجدان و وحی و نوع آن در هنر، مشهود و روشن است و هدف هنر نیز، شناخت رازهای درونی و پی بردن به نظام هستی و درک معانی و جان بشری است. و مالا تأمین و تحصیل شناخت نوین بشر است که هدف تقرب دارد و به حقیقت وجودی خویش نگرشی ژرف و رو به رستگاری را باز مینماید و در بیانهای اندیشهای خود یادآور میشود که شناخت طبیعت با شناخت حقیقی اندیشه که برگرفته از واقعیت است یک تعارض نیست و به بیان اندیشهای مهمتر که روشن ساختن یک تناقض است، منتهی میگردد. شک، تفاوتدهندهی همهی کلیات است که میتوان آن را چنانکه برگرفته از واقعیت است یک حقیقت علمشناسانه دانست و همواره به معنای شناخت حقیقت و معنای دریافت خلاقیت و بکارگیری اندیشه در هنرها است و نیز طرح مباحث هستی جویانه نه فقط در مجموعهی نزدیک، بلکه در بسیط جهان دانست.
آنچه مقرر است و میتواند برانگیزانندهی یک روح روشنگر شود، بازنگرشی است، اساسی به واقعیت بشر و سیر تکوینی اندیشهی آن و دقت در اصول تدوین طبیعت که در این مباحث جویندهی سازمانی اندیشمندانه و یا پایه اصول نگرش انسان متعالی مخلوق در جای تفسیر اندیشهی خود در میان شگفتیهای وجود است که بازیافته از منشأ خلقت است و در نهایت بر آن است تا با طرح زمینهی نمونهشناسی به مصداق علم به دور از حقیقت کاذب طبیعتپرستی در هیئت یک شناخت ماهیتی به کنکاشی ذهنی دست یابد و از روی حاصل کوششهای شناختگرایانه و میل به جامعهگرایی وجود نسبت حقیقتخواهانه را در معنی زیبای هنر به مخاطب عرضه دارد و از این دریچه روح جوامع رو به توسعه را بر اندیشهی قشر صنعتی، حاکمیت میدهد و به موضوعاتی توجه میکند که حقیقت انسان را مقدمهای بر تحقیق در خویشتن سازد و شناخت آن عبور از مرحلهی شناخت راستین طبیعت و خلقت است که چنین کوششی را نه در حدود جرأت مشخص که کل پیکرهی اندیشهی هنرمند چنین باوری را گستردگی میبخشد. تصریح این نگرش که دیدگاه روانکاوانه، تحقیقی است در اندیشهی موضوعی هنرمند و با چنان وقوعی روبرو میگردد که دقیقاً ناظر بر حقایق تجربی است و هرگاه تمامی نظریات حقیقتجویانه بر پایههای استوار تاریخ هنر شکل پذیرد، سربلند برمیآید. عبارات ذکر شده و نقل قولهای تاریخی به اثبات میرساند و از توجیه فلسفی یک اندیشه که درگذریم، بیان حقیقتجویانه، تحقیقی است که از این دیدگاه مورد وثوق دانشمندان و فرزانگان علوم و هنر است و هرگاه از ایـن حـدود پا فراتـر نهاده باشیـم و جهت تحقق دیدگاهایمان جرأت کتمان نسبت به حقیقت نداشته باشیم، کلاسی را به خطا نرفتهایم.
آنچه از این دیدگاه تحقیقی قابل تأمل و توجه است بررسی حقیقتهای مورد عرضه در شکلهای هنرمندانه است و برای آن در بررسیهای قابل اتکا به حقیقت وجود با دریافتهای درست و اساسی و یقینهای فردی هیچ تفاوتی ندارد و در میان صحبتهای هنرمندانه شبهه و تردیدی به وجود نیامده است، جر آنکه از پذیرش از عدم حقیقت سرباز زدهایم و در مجموعه نگرشهای اساسی بیان هنرمندانه را به پیگیری دریافتهای خیرخواهانه در شناخت حقانیت انسان قرار دادهایم و به عناوین تکوینی آن دقت داشته و پی بردهایم که همواره تمامی واقعیات هستی را بر همگان آشکار ساختهایم.
این ادعا که دیدگاه تحقیقی در هنر از دیدگاههای پسندیده و برتر نسبت به دیدگاه پرسشی است، دریافت کاذبی است، یعنی هر چه در تحقیق و تفسیر به مفهوم و معنی سوق داده شویم به همان میزان به دیدگاه پرسش نزدیکتر و جوابی پسندیده را فراهم آوردهایم که در اطراف موضوع گواه عاشقانه و صادقی را مورد دسترسی قرار دادهایم و برای روشن کردن مفاهیم اندیشهای با طرد سایر دیدگاهها براساس روشنگری درب به روی بیمنطقی بستهایم و از منطق به سمت ضعف و استدلال نرفتهایم. بعضی دیگر از اینگونه نگرش که برگزیدهی متفکران هنرمندی نظیر «مارکرزه» و «ویتگنشتاین» است، اینها خویشتن را این گونه حجاب کردهاند که با طرح و ارائه پارهای از زینت قابل طرح را به بحث گذاشتهاند و در طرح ادامه مبحث با توجه به خویشتن خویش که بیانگر وسعت هر موضوع در عرصه تحقیق است، نظریه بیان مفاهیم یک موضوع را ارج نهادهایم و هرگاه یک نظریه شناختگرایانه براساس طرح یک موضوع که کمتر جایگاه طرح جمعی دارد راجع به جهانبینی اندیشه هنر در پاسخ به لغو نظریه فوق و یا دربارهی رد اندیشه دایرهای حرکت کردهایم و هیچ انگارهای را به بیان سوالهایی مطروحه نخواهیم داشت، اصولیون در این قاعده بر آنند که با طرح مسائل بیانی در مجموعهی یک اندیشه هنرمندانه و نگرش آن بینش، مجموعه و نسبتهای مابعدالطبیعی که عموماً در سیر و تاریخ تکوین حیات فکری بشر پیش آمده به بحثهای بسیاری انجامیده و هرگاه مجموعهی برانگیخته شده، روش روشن قابل حصولی و جهت معناداری برای بیان اینگونه مباحث باشد، با طرح اینگونهی قاعده با روش کارآزمایی که صورت منطقی تحلیلی داشته باشد موضوع و اصل ضمیر و مایهی تفکر را بر مبنای سنجش و میزان ارتباط آن با علم معرفتی و از آن دست مکاتب مابعدالطبیعی اندیشه عبرتآموز است و مورد کنکاش قرار میگیرد.
بنابراین پذیرش یک روحیه قبول معنای اندیشه بعد از قبول قید وجود یک حاکمیت جمعی با عنوان وقوع حضور نظم در مجموعه طبیعت، بیان متفکرانهی این اندیشه است که هویت این مجموعه با نگرشی نو بر آن دارای یک موجودیت فلسفی است، و عدم رهایی از لگامزدگی و پذیرش یک حاکمیت نظم عمومی و باور گونههای مقدس که هرگز در قبال آرزوها و امیالها در پذیرش میزان تقوایی که اندیشه و قلب سلیم در قاموس استنتاج از شناخت سلیم را سبب گردیده از ارکان عبارت و اصالت هنر در بیان هویت است و نیز همهی آنچه به او نسبت داده شده است عاری از حقیقت نمیباشد.
ممکن است این سؤال پیش بیاید که چرا اصل تحقیق در حقیقت یا در نظریه تکذیبپذیری که پیوسته با پیشنهاد سنجش اصول دیداری در نظام بینش هنری آمیختگی دارد و مناسبات بهتری را، جهت عرضهی یک اندیشه در قالب و فرم مناسب ایجاد میکند، پاسخ به این نکته نه تنها با نظریه سنجش هنرمندانه، شکل را در حقیقت حل میکند، بلکه نهاد متشکل و اساس جزمیت را نیز آسیبپذیر میکند و گویی مثل آنست که این نهاد در مضمون یک همیاری و نیرودهنده است تا اندیشهی هنرمند، تواناتر در بیان حقیقت سیر و سلوک داشته باشد.
این اصل مهم که پیوستگی دارد با نهاد و روح اندیشمند و چگونگی ساختار اجتماعی آن، برخلاف آنچه گفتهاند که ریشه بیرونی دارد، اصول باورهایش یگانه و ریشههای درونیاش موجب گسترش و تنومندی آن شده است و اصل حیات انسان و کثرت اصل تحقیق در حقیقت، معیار حد فاصل بین حدود و حیات را مینگرد و آنگاه که علم محض از جهت بیان زمینهی حیات به نقص میرسد، اندیشه هنرمندانه انسان متعالی مخلوق میرود تا با بیان ظرائف وجودی و درخشندگی خویش ابعاد و نهاد بشر را به معیارهای تأثیردهنده و در خود ماندگی ذهنی عمل نماید و همواره این تجربهی جزمی نجاتدهنده از همین راه منشأ رشد و رونق وجود مییابد، و علاوه بر این، بیان بازتر و مداومتر آن با اثبات صحت روبرو میشود و برخوردار از خویشتن است که علیالقاعده جایی برای رد چنین استنباطی وجود ندارد.
آنچه به بیان اندیشهی هنرمند و انسان متعالی مخلوق ارزش بیان میبخشد جهل ستیزی است که با اعلام اندیشهها درهر زمان آمیخته و بالعیان روشن است و در روند حیات مداوم بشر از سیر ابطالناپذیری خود هیچگاه عدول نداشته است.
روی آوردن به چنین حیطهای از معنای انسان، تکلیف دامنهداری بر روشنگر بودن همان ارزش تحقیق و جستجو در یافتن حقیقت حیات انسان است و هرگاه تکلیف دامنهی اندیشهی انسان متعالی را روشن کنیم همواره به طریق رعایت اندیشهی اتصالگیرنده از بیانهای متافیزیک که مراد از آن میل به تعلق وجود است، عنایت به این ذهن در بیان حیات و حقیقت آن کوشا گردیده و در این صورت مهمل و لامعنی انگاشتن هویت ذهنی هنرمند، بسیار بیاهمیت مینماید و وجه بیان غیرآن در حدود تعریف معینی بروز خواهدکرد و صرف تکرار متناسب با وضع روحیه آنهایی که جمله ناقص را به کامل معنی کردهاند، صرفاً به تکرار اندیشیدهاند.
انتقاد اساسی دیگری که بر این محتوای اندیشه وارد آمده است شک در معتبر بودن استقرار نظریه بنیاد آن میباشد که با توجه به بنیان علم و فرهنگ، هویت تاریخی آن که سازگار بخش و تشریحکنندهی دوره تجربه انسان پارینه است، بدون دریافت هیچ ضرورت علمی، طبیعتاً غیرمفید تشخیص داده شده و عموماً منطق اکتشاف فرهنگی و اندیشه دریافتی از فرع به اصلی معتبر در بیان حکم حقیقت است و هرقدر هم متعدد باشد، اعتبار وجودی حقیقت انسان متعالی مخلوق را با تمام حقانیتش بدون صدور حکم پذیرفته است و اگر بخواهیم صحت آن را که ناشی از دریافت تجزیهگرانهی مفهوم غیرهنرمندانه است بپذیریم همان اشکالات و موارد اصل این ذهن که نگاه توجیهگرانه آن مورد رد اصل وجود است پیش میآید.
اینگونهها و این نوبهها و این استقراء که اصل حاکم بر آن، خود استقراء نوبهی یک اصل تسلسلپذیر است از پیش و بدینسان با اصول خدشهدار باطل شمرده شده است و اصالت همراه با ارزش وجود، آن را زائل گردانده است و مانع از درخشش حقیقی آن است.
نکتهی قابل توجه و بسیار مهم دیگر این است که تحقیق در ماهیت حقیقت که خود منطبق بر حقیقت وجودی است اصل اعتباری تازهای را مطرح میکند و از خود قانونمندی تازهای را به جهان فرافکنی میکند و به لحاظ بسط این قانونمندی حقایق بارقهی اصل ضرورت در مکتب و غایت خارج از ذهن، یعنی اعیان تحصیل و الگوهای فطری و فکری منطبق بر فهم بشر را برای درک موضوع اندازهگیری میکند. این اصل مهم، که تخیل همواره غفلت از حقیقت است، بازنگرشی است بر مفاهیم حیات از آغاز تا انجام و اصل معتبر و قابل شرحی است و ثانیاً به لحاظ وجود و تجزیه تعریف اصل معتبر و شرائط ایجاب تجربهی علمی به همهی تجزیهها و نسبیتها صدق پیدا میکند و ثانیاً همگانی کردن نسبیتها در ایجاد وقوع علتهای بسط اندیشه مؤثر میگردد و شکل تحقیق در حیات، به حقیقت اصل معتبر تحقیقپذیر تبدیل میگردد. و مهم است، و میّسر نیست که این پرسش، چگونه پاسخی داشته باشد و یا تصور کنیم که پیوستگی خاطر با بیزاری آن در شکل و اندیشهی هنرمندانه فروپاشی شده است، خواه از سر بیمیلی، و یا با تردید پذیرفته شده باشد و یا آنچه در طول اشتغال و فوران حیات، هنرمند همواره مورد عنایت خویش قرار دهد عبور از مراحل تکامل اندیشه باشد که گونهها و بخشهایش عموماً متفاوت با یکدیگراست.
به هر حال، هرگاه هنرمند چهرهای اندیشهساز، مردمی و بسیط باشد و وسعت اندیشهاش به چندگونه تأثیر مستقیم در سطوح جامعه نمایان کند، کشش اثر هنری که خصوصیات انسانی را در پی عواملی بیش از پدیدههای متفاوت خویش ارزیابی کند نمایندهی زیباییشناختی درون است و نقشی که انگیزههایی جدا از عرضههای هنرمندانه داشته باشد، توجهی به نمادهای بیرونی انسان است که در این حالت بنای اثر را در حدود مخاطبهای حدود شهر یا جغرافیایی هواداران اندیشهی همگن و بالنسبه محدود و در معرض قضاوتی گذرا در تاریخ بشر قرار میدهد و در بیان چنین شرایطی، هنر مشابه عصر پارینه است که انجام آن از ارتباط عرصه تفکر محدود میدان دید فرا رفته است و در این شک کم و بیش در میان تمدنهای دورههای مختلف میتوان نمایشهای هنری را که در همهی دورهها واقع شده است قیاس آن قرار داد و چند شکل متفاوت را برای آن قائل شد و با درجات متغیر که هرگز درام حقیقی انسان را در سیر تاریخ باز نگفته است، بیان درام بشردوستانه را با سیر نوآوریهاییکه متداول هنر نمایش قرون میانه است، بهطور عمده میتوان بازنمایی ساخت. و در کار هنر صحنهای برای جداسازی اندیشه کلی انسان در حدود مرزهای جغرافیائی متمرکز ساخت، ولی هرگاه هنر با این حد از تأثیر نیز، تأثیری هم از لحاظ مکانی داشته باشد، روح حماسی ملتها را نکاسته و نمایش دراماتیک حیات بشر را به تفکیک کشانده و از این بحث وسعت تفکر هنرمندانه را به حدود بینهایت نزدیک کرده است.
هنر، در هر صورت به جزء شکل بیان آن که هر چه هست ترسیم یک اندیشه نوگرایانه است، نهایتاً بیان یک اندیشه در پیشرفت حیات بشر است و از این روی همان طور که گفته شد نقش حقیقی آن برگرفته از ذات انسان متعالی مخلوق حقیقتجو میباشد. و، هر چه در جهت غنیتر شدن و رسیدگی به برآیند تفکر انسان عصر خویش پیش رود با بهبود تفکر حیات نسل آینده نگاهی تکاملجویانه به صورتهای گوناگون جوامع بشری در تفکر هنرمندانه خواهد داشت و همواره در قلمرو بیان روح زیباییشناسی تلاشی سختکوشانه دارد.
این تلاش به پالایش تدریجی و گستردگی روح و قوهی ادراک و بیان ظرایف احساس و عاطفه انسان دو عصر چون جوی جاری و به صورت فرم و واکنشهای بیانی مطرح میگردد و نسبیتها را به شکلی که هویت خویش را در قالبهای نیازی جوامع به بیان غنایی توأم با طرح مفاهیم تنوع میدهد، هرچه عمیقتر در تجلی روح بشر قلم میزند و بروز اندیشه میکند. و در مجموع بیش از هر شکل دیگری که هنر رابطهای مستقیم با عواطف بشری داشته باشد از موقعیتی وسیع و مقبولیتی جامع برخوردار میگردد و در نتیجه در عصر مقام تغییر وسیع پیشرفتها در جهان معاصر با سرعتی تفکیکناپذیر بر همهی حیطههای اجتماعی، انسانی و فرهنگی جوامع گسترده امروز نظر دارد و کلیتهای بالقوهی اجتماعی و مبارزههای اجتماعی را بر علیه جهل و تیرگیها به شکوفایی میرساند و در بیانی هنرمندانه شرح میشود. و در نتیجه با زدودن حزنها و اندوهها، اندیشههایی را که فعالانه به گستردگی افکار عموم و آحاد شکل میبخشند مدنظر دارد و در این مجموعه، هنرهای تجسمی که در کوتاهترین فاصله ارتباطی قوی را با مخاطب عصر حاضر و آینده ایجاد میکند بیش از پیش توجه به ذات و نظام انسانی را با بیانهای هنرمندانه و برگرفته از حقیقت انساندوستی میشناسد و عناصر تشکیلدهنده و اجزاء مفید آن را همواره با تواتر آن از سمتی قوی که برگرفته از وضوح یک وضع شدید، تفکر برانگیز بودن است به این وضع تبدیل میکند و با گستردگی اندیشه به بیان آن همت میگمارد.
این گمان که هنر میتواند در بیانهای مجلل گونه با پوششی بر سوداگریهای هر عصر نمای ظریف وزیبائی را از چهرهی حاکمان به جوامع عرضه دارد، این بیشتر در حد یک پوشش تزیینی است و در جهت نفی حقایق و آگاهی به رخدادهای عصر خویش به جهت خصومتی که نظامهای متضاد بشری از آگاهی جوامع دارند در راستای اهداف تحقیق جوامع خلق میشد و حکومتهای جدید که کمتر شکل چکمه و پوتین دارند، همواره سعی کردهاند تا در بیانهای دلنشین، ماهیتهای تیره خود را در زیـر نقابهای هنردوستانه، سلطه بر جوامع را به سهولت بهدست آورند و این نیروی سلطه که از طریق اندیشه در بیانهای هنرمندانه که ظاهری زیباپسندانه دارند کارآیی مفید و مثبتی را از حاکمان نشان دادهاند و در تبدیل همه طبیعتهای موجود به عناصر بهرهگیری طبیعی و سودجویی از ارزشهای معنوی و اجتماعی با نیروئی ایجازی، انسان عصر خویش را در غلبههایش، به سهولت به هدف میرساند. یعنی محصول قابل توجهی را از طریق اندیشه به بیان و وصف که دمساز انکار است رونق میبخشد که البته این امری تنها مزیت واقعگرائی آن نفی حقیقت است که مورد توجه قرار نگرفته است.
واقعیتگرایی حقیقتجویانه هنر در بیانهای خارقالعادهای که هنرمند تثبیتکننده نظامهای حاکم در تضاد با عناصر اجتماعی از آن حمایت میکنند، نیست و نه فقط برای اولین بار است که این امر در عصر حاضر به کار گرفته شده است که عموماً در جوامع بدوی نیز، بیشتر، هنر خاصیت و قابلیت جادوئی در نظر عوام داشته است و با توسل به همین شیوه، پایههای تثبیت حکومتها صورت پذیرفته است و محیط در حیطه هنر قرار گرفته تا همواره در جهت نفی شخصیتهای اجتماعی محصولی مناسب و غیرپیچیده برای پذیرش هویتهای حاکم داشته باشد و انسان درگیر مناسبتهای اخلاقی، عاطفی و اندیشهای حقیقت و تحقیق در ماهیت حقیقت هنر نبوده باشد تا به مناسبات اجتماعی، تولیدی و طبقات، عموماً یکسان نگریسته شود.
همان کارهای بظاهر بزرگ قهرمانان و هنرمندان نیمه افسانهای عهد عتیق بیش از هر چیز بیانگر ذهن هر یک از آنها نسبت به شناخت حقیقت را حکایت میکند، و همواره قادر است با وضوح کامل، هر عصر را در آئینهی نگرشهای هنرمندانهی خویش بازنگری و درک حقیقی داشته باشد و هرگاه هالهای از تحقق حقیقت در ماهیت ساختاری جوامع وضوح پیدا کرده است. رنگ حقیقت در صورتهای گوناگون هنر نیز تجلی و روشنی داشته است و تصور تصویر غارتگری از آن رخت بربسته است.
صداقت اندیشهی هنرمند قابلیت غلبه بر همهی تیرگیها را دارد و این قلم برخاسته از اندیشهی هنرمند حقیقتجو در بیان بیخبریها و ندانستهها غافلانه به ترسیم تصاویر اندیشهای از جوامع قلم برنمیدارد و آگاهی در سطح جوامع متوسط را به عنوان عصارهی هر اجتماع بخوبی میشناسد و برای درک و بیان حقایق نیز دیدی نافذ و اثرگذار دارد و در بازتابهای بیشمار پدیدههای هر عصر با ترسیم محورهای ساختاری حاکمیتها فقط قادر است با انجام رسالت بیانگرانه خویش هیکل تنومند حقیقت دفن شده را کالبدشناسی کند و به آن هویتی دوباره ببخشید، و مخاطب را به تفکری دوباره تشویق نماید.
تمام هنرمندان حقیقتجو و رمانتیک جملگی به بیانهای حقیقتجویانه خویش اعتقادی عمیق دارند و با توجهی دقیق و بیکموکاست به نمایاندن رخدادهای واقعی خویش که بیانی توصیفگر و تماشایی نیز، دارند. ماهیت تحولی بخشیدهاند! و، خواستهاند تا با بیان قهرمانیهای تمثیلهای سنتی خویش با پایداری از حفظ و ترویج حقیقت انسان بهرهای اندیشمندانه برای مخاطب خویش به ارمغان آورده باشند، در بیان تمثیلهایی که جنبهی زیباییهای بیرونی دارند، گونههای کاملاً متفاوتی دارند که نمایندهی فرم و شکل بیرونی اجتماعی هستند و آنها را این گونه به تصویر درآوردهاند.
اندیشهی انسان متعالی مخلوق در بیان هنرمندانه و نگرشهای پیشرو با اتکا به ماهیتهای مردمشناسانه و جامعهگرایانه در نمادهای هنری قرن نوزدهم و برخوردهای اندیشهای هنرمندان به صورت ویژگیهای هنر این عصر جزء گروه ممتاز بیدارگرا در بیان و نحوهی ارائهی فرم قرار گرفتهاند. و در پرداخت شخصیتهای تاریخی نیز که هویت حقیقی و حقطلبانه داشتهاند بخوبی و به وضوح مشهود گردیده است که رابطهی بیان انسان، اندیشه، محیط و محاطهای پیرامونش، خاصه در حدود اثرهای حماسی و تاریخی در کمال قدرت بیان شده است و یکی از خصیصههای عمده واقعگرایانه این موضوع از هنر در بیانهای هنرمندانه که بررسی عمیق اندیشه هنرمند را در عرصه بیان آزاد نگه داشته است، وقوع چنین حوادث و رخدادهایست.
اهرمهای ساختاری جوامع برای شکلپذیری اندیشهی هنرمند بیانهای متعددی دارند که نگرشهای هر کدام در مراحل تکوینی خویش با پیگیری نقش اساسی و تکاملی جوامع میتواند در چگونگی اندیشهی هنرمند و انتقال موضوع به مخاطب نقش اساسی را به عهده بگیرند. فرازهای اجتماعی هر کدام در هر دوره از تاریخ جوامع تا حدود بسیار زیادی بیان جوهر حقیقت انسان بشردوستانه را سبب گردیده، و در بیان دلشورههای هنرمندانه نیز همین مقاصد و دریافتها بوده است که تعیین فرم و معنا را موجب گردیده است، و در این کار اگر بتوانیم بگوئیم آگاهیدهندهترین فرم در قلمرو زیباشناسی، بیانی هنرمندانه میتواند باشد که خود منعکسکنندهی تحولهای بزرگ در حال وقوع است و بیشترین اثر را بر ساختارهای ذهنی هنرمند غلبه میدهد و تلاشهای پرالتهاب انسانی را به همراه میآورد و در بیانهای انسانی، نگرشی بر فضیلتها است تا بدور از سوداگریها و عصیانگریهای اندیشهها از میان منشور تفکر به نگرشی انسانساز دست یابد.
بیان آشوبگریهای فکری و بیان حدیثهای نفس و خردهگراییهای سوداگرایانه منعکسکننده چه معنایی است حال به صورت خلوتنشینی در بیانهای زیباییشناسانه باشد یا بکارگیری ذوق عمومی که در شهرهی بیانی آن تکاندهندهی روح خفته جوامع باشد، انکار نیست گرایانه سنتها همواره در بیان حالتهای منجر به تحریف، جوهر هنر را قوت میبخشد و حتی در چنین وضعیتی که اجتماع نامساعد باشد لطماتی را به آفرینشهای هنری وارد میآورد و روح هنر را در استخراج از قلمرو و مفاهیم گنگ و نزدیک ساختنش به انگیزههای انسانی را سببی تازه میخواهد و تمام نمودهای بشرخواهانه را میتوان در این واقعیت گسترده بهطور ثمربخش بازشناسی کرد. در این واقعیت، وضعیت روحی هنرمند در سایهی بیانهای بازتابانهاش در خصوص روش عینی نگرشها، همواره از حقیقت هنرخواهانه که بیان آثار هنرمندان صادق است و از موجودیت ذهنی بسیار بالایی برخوردار میباشد و به جهشهای اجتماعی مردمخواهانه دست میزند تا با نگرشی نو به واقعیتهای عصر خویش دست یابد.
بهطور کلی از جنبهی نگاه به واقعیتها در بینش و مکتب رآلیستها با شرایط شکلپذیری زندگی که «زمان» در مقابله با صرف «توان» حقیقی آنها را با تغییرات مواجهه میدهد، جنبهی منتهی شده با شرایط تحول که خود یک نظریهی جزءشناسی از شرایط اجتماعی است، با توجه به سمت روحیه و توان روحی منتهی شده به بازتابهای فکری که نه صرفاً، و بلکه به وسیلهی صلاح اجتماعی و نه یک وسیله گریز از واقعیت است و هدف هنر ایجاد تحول اساسی در برخوردهای خودآگاهی است. و، از آنجاییکه نمایاندن شیوههای توضیحی را در بیان خودآگاهی در غفلت از عبارت حقیقی توضیح میدهیم، این اغراق در خویشتن، همان بیان توضیحی و، است که ما میدهیم، این اغراق در خویشتن، بیان توضیحی است برگرفته از نهاد عبارات بازشناسی شدهی هویت حقیقی اندیشهای است که در بروز ذهنیتهای رآلیسم، سبب ایجاد تصویر گیجکنندهای است و یا به عبارتی دیگر، رستاخیز رآلیسم در برانگیختن تصاویر بیرونی و در بیان، منظور عینی و ذهنیت است. که، سمت تشخیص تصاویر را برمیانگیزد و قابل پیشبینی است. چراکه، هر تصویر در هر موقعیت، تجدیدنظری است در تصویری که از تمامی جهان دارا میباشیم و این ضرورتی است که کشش ایجاد آن را به هر طریق در توان تصویری در تجدیدنظر بر عمومیت جهان، ارجاع میدهیم.
تأثیر رآلیسم بر بسیاری از زمینههای هنر که خود منشأ ذوق و دریافت بیانهای تصویری است آشکار است و این شکل در عرضه فرم، اندیشه را تا انتهای موجودیت ذهن با شناسایی که حضور اشیاء را سبب میگردد. و، به بازتاب وا میدارد.
از این نظر، شکل در نقطهی مقابل کنشهای منطقی است و تعلق و تعقلی است که به گفتههای تفکری صاحباش با رعایت کنشهای مفهومی به او هویت دانستن معنا میبخشد و از طرفی به مفهوم نابود کردن اندیشه به درود با زندگی با حمایتها و جستجوهای عقلی به منظور رعایت معنا در توجیه الگوهای اندیشهای برمیگردد، بهطوریکه توضیح داده شد عرصهی هر اندیشه همانند نگارش یک رمان در بازگوییهای دوبارهی رؤیاها و تصورات، القائی خاص که حالت رهایی از فلسفه را برای رسیدن به هدف و نه تبادل بحث و رعایت فرمهای رآلیست در خصوص بازتابها و جنبههای بررسی شده، یک روال معین خواهد داشت، این بازتاب و تفکر حاکم بر مجموعهی چنین پیکرههایی، هیچگاه در قالب فرمها با مجموعههای چندگانه و با اصالت خویش توجهی از جهت ذهن نداشته است، که عموماً نوعی بیان عاقلانه، در طرز نگرش به مفاهیم منعکس شده را در محدودهی بررسی نقد و حدود آثار عرضه شده قرار داده، و به فراگستری آن اندیشه میکند، چرا که هر یک از مجموعهی اندیشهها به فراخور بازتابهای دامنهدار خویش به هویت رفتاری و بیانشان ترتیب وجودی میبخشند، منتهی این بیانها، که عموماً نمایندهی دریافتهای تخیلی کلیه رفتارها هستند، و رموز دریافت اندیشه را برای بهبود روابط هنرمند با نشانهی درک قدرت خویش به همراه میآورند.
رهایی از قید رفتاری در حالتی وقوع میپذیرد که منشأ بروز هر اثر در بازتابهای فکری باشد و در رفتارها صرفاً یک بیانیه، تا بلکه با آن به حدود رفتارهای یک اندیشه در تغییر شرایط و تحولهای پیش آمده به نگرشهایی تازه، دست یافته باشد، نیست.
آنچه در حدود یک اثر بیرونی است و جنبهی فعلیت فعل دارد میتواند نشانگر حضور عبارت پیشبینی نشدهای در ذهن باشد، تجدید موقعیت ذهن در حصول تصورهای تمامی ضرورتها است که بیانی هنرمندانه را در پی آورده است.
تأثیر چنان اندیشهای بر تمام زمینههای رفتاری که ناشی از وقوع یک تحول در بیان هویتهای گفتاری است، خود مبین واقعاندیشی در هر عرصه و بدور از تیرگیهای ماهیتی است و کیفیت بیان هر ناهماهنگی چنانکه به عرضه وقوع مکاتب انجامیده باشد میتواند برای خود، بنیانی باشد که سیر تحول را در هر یک از شاخههای هنرهای جدید از راهیابی به پراکندگی باز دارد.
در بیان هنری که بهطور کلی تصویر تازهای از عرضه اندیشه را در باورهای هنرمندانه به دنبال داشته باشد، خود گواه تیرگی و با وضوح فضای ذهنی و عصر و جوامع هنرمند است. آنجا که بیان غیرهنرمندانه ناتوان از درخواست دفاع حقوق فرد در قبال جامعه را بیان میدارد، فریادهای هنرمندانه در یک اثر هنری، گواهی است از نوع حاکمیت بر فضای اندیشه در هر زمان، این تحول در بیان سیستم گفتارها که راهی دستنایافتنی را از سیر حرکت جوامع عرضه میدارد. در بازتابهای گفتاری نشانههای حاکمیتهای اصولی یا غیراصولی را بیان میدارد. انعکاس عینی و بیان آشفتگیهای فیزیکی در ساختارهای هر جامعه با انتقاد از معماری معنای جوامع و تشریح الگوهای بیانی در قالبهای رفتاری، خود نشانهی انگیزشهای بازدارندهی یک معنی میباشد.
حال، به صورتی که ذکر یک معنی ایجاب میکند. وقوع در بیان اندیشه رفتارهای تعقلی را دامن میزند و این رفتار یک حرکت ناهنجار را در پی خواهد داشت که عموماً در نگرشهای وصفی، پایههای هر بیان را شکل میدهد. و این در ادامهی حرکتهای استقلالی در مجموع مستعد توانی قابل توجه و برخوردار خواهد بود و آنچه باعث کشف در بیان صورتهای پرالتهاب هر بیان میباشد و در نتیجهی کشف اندیشهای که وضوح بیان را در نگرش هنرمند شکل متعادل بخشیده است از ادامهی دامنهی رفتار اندیشهای باز نمیماند.
آشفتگیهای هر عصر، به خصوص در بیان اندیشمندانه، از نظر فرق بین کلام تا وقوع و مرحله ارزیابی اندیشه تا ابداع شکل بیان آن که برگرفته از نظریه هنرمند نسبت به اوضاع محیطی خویش میباشد بازتابهای صرفاً بهتانگیز، چنانچه باشد، دارای ساختاری نامطلوب است و فرق اساسی بین هر یک از این تلاوتها با بقیهی زمینهها در هر صورت به حساب یک نگرش نواندیشانه میباشد، حال این تصور که چگونگی وقوع آن تا به حال از کنار تصاویری که ناهماهنگ و غیره عرضه شدهاند تا چه حد تغییری اساسی داشته است جای تردید و بیان نمیباشد. گو اینکه نگرشهای ساختاری معادل و مشابه با آشفتگیهای هر یک از عناصر و در هر عنصر، بخصوص را در تمام توانها به ارمغان میآورد، این نظر، اخیراً شکل بینهایت گستردهای را در خود ایجاد کرده است و در عرضهی تمامیت ناهنجاریهای بعدی عبور از یک قالب رفتاری را به شکل بروز روانشناختی در صورت نشان میدهد و در ارزیابی همه شکلهایی که بیانهای هنرمندانه را در خود شکل و هویت میبخشد فرق بین شکل و فرم و کیفیت و نفوذ بین کار و سبک و تکنیک که در عرضه کاربردهای فلسفی صورتی هنرمندانه را با خود به همراه آوردهاند در کلامهای منطقی و شکلپذیر میباشد. در رفتارهای ناهمگن که قالبهای تازهی بیان یک اندیشه میباشند کلام ضد منطق و رد رؤیایی را که باعث حضور وقوع شده است به تمامیت آنها شکل محتوایی بخشیده و از تصاویر ناهماهنگ و غیرمنسجم که از واقعیتهای غیرمنطقی و در رد بیان آشفتگی فکری در خصوص رابطهی دقیق یک هویت که برگرفته شده از نظریهی «برتون»، میباشد جدای آنچه در عرضه آشفتگی وقوع یافته است، بیانی غیراصولی است که فاقد منطق بیرون است و منشأ عقلانی دارد.
پیروان این ذهنیت در عرضهی جهتیابیها و نشانهگیریها از منبع تجدید حیاتهای روحی و هستیجو برخوردارند و برخلاف حقیقت هستیخواه به تعهدات اخلاق و تعهدات اجتماع پایبندیهایی زاینده داشته باشند یا نه، این جوشش نه تنها توهمات زائیدهی یأس نیست، بلکه همواره پیرامون واکنشهای مثبت ذهن نسبت به جهان پیرامون، تحولی عظیم را دارد که حدود و مرز هر یک فراتر و بسیار دستنایافتنی است که تأثیر آن را در آثار ناب دیدهایم و قبول عصر نواندیشی مبنایی است بر دستیابی به سیر شرایط که هر روزه در باب تصورات انسانی بهوجود آمده است.
این گرایش در ساخت انسان که حتی ابعاد هستی انسان را در کیفیتهای مزبور ناشناخته طرح کرده است به گفتهی خویش پایبندی کامل دارد و هیچگاه براساس تعقل قابل مقایسه با ادراکات انسانی نقش ترجیحی از خود به جایی نگذاشته است.
اما واقعیت و ویژگی این گفتار در آنجا نمایانده میشود که صورت و سیرت نور را با وضوحهای تازهی آثار چون موج در طول هستی به صورت اجراهای شگفتانگیز و در قالب معجزه برای تشریح معنا وقوع دادهاند و بسیاری از ساختههای ذهنی این گروه نیز با وصف شباهتهای ناگزیر به رؤیاهای ضبط ناشدنی و حرکتهای بعد از انجماد فکری نقشی را که مثلاً دنیای پیشگامان از خود به جای گذاشتهاند عین تفکرات دستنـایافتنی نام نهادهانـد و هـدف اصلی خود را از بیان بیاعتباریهای گوناگون چون بیان واقعیتهای به ظاهر سرشار تابع هدفهای متفاوت دیدهاند. این دید، در بیان ظرائف چون برگهای تازه روییده در قابلیتهای سرشار انعطافپذیری را به همراه آورده است و ویژگیهای عملی اندیشه را با نمادهای زیبایی ذهنی درهم آمیخته و در معرض نظر قرار داشتن هویتهای انسانی را با همهی روشهای رفتاری و بطرز اضطرابآوری بیان میکند که در آن متفاوت بودن شیوهی تفکر را نیز به همراه دارد.
فرو ریختن همهی شیوههای بیانی در پیدایش یک نظریهی تازه براساس ساختارهای اندیشه در قالبهای هنرمندانه که شکل دوم و سوم دنیای بیرون از تفکر را به همراه دارند اصول مفروضات منطقی علیه تعقل را به تندی دامن میزنند و مورد استفاده قرار میدهند و از وقوع یک جریان برای نیل به تعقلهای گفتاری که در دنیای بیرون قابل استفـاده قرار گرفته اسـت در بافتهـای سطحی و پرداختهای جزئی تمام جزئیات را نیز به صورت کلی در پی میآورد. و از طرف دیگر، دنیای واقعی تصور و تفکر را که درهم آمیخته شدهی ناگزیر بوده است از تعریف واقعی خود در حقیقت عبور داده است و در آن صورت نظریهی تکامل رفتاری را در اعتبار حواس انسان پیراسته در حدود رعایتهای اعتبار حسی که از واقعیت تجدیدنظر یافته است به صورت استدلال منطقی به نتایج بیتردیدی سوق میدهد و در هر صورت با رعایت استدلالهای منطقی در بیان ترتیبها، بنیانهای منطق و تعقل را که غیرقابل تزلزل هستند نیز بر شاخ تخیل که تنها وسیله کشف معماهای ناگفتهاند، به صورتی پایدار بیان میکنند.
نگارش آزاد همهی شیوههای فهم که یک وسیلهی ارتباطی بدون دخالت در طرح واقعیتها میباشد. همواره باورهای گفتاری خویش را طراحی دوباره بخشیده است و در تماس بیانهای گفتاری که در شکل و قالبهای تجسمی، منشأ تداخل کلام و تصور میباشد، عرصهی بازگوییهای کلامی را در عرضهی بیانهای تجسمی، از طریق تحقیق در شناخت روشهای روانکاوانه به طریق باز گوییهای نهادین نزدیک کرده است و در تحقیق، مرز رؤیا و حقیقت را بر ذهن خویش مستولی دانسته و منفیترین باورها را در شکل عبور از حقیقت و تخیل در مرزهای اندیشهای یک نویسنده یا نقاش هموار نموده و در کمیل شکل رؤیا و تحمیل شکل ساختمانی بینشهای آنها ذهن آگاه را پیریزی کرده است که قابل بحث نیز میباشد.
ساختمان هر اثر، آمیزهای از مجموعهی رؤیاها و تصورات صاحب اثر است و ضعف نگارش موجب پیدایش تصورات در ذهن و انجام منطقی یا غیرمنطقی عوامل سازنده در شکل و باورهای متکی به آرمانهای انسان نهفته است که از نظر دستیابی تا حدود رعایت قالبهای بینشی، قدرت مرموز و شگفتآفرینندگی را برای دریافت پاسخهای روشن به میان میکشد، این کشش روحی از ضرورت بیان تعقلی هر اندیشه است و فرمول مورد مصرف در سیر زندگی پیوسته در حال حرکت برخورداری از کلام و تجسم در مجموع، همهی رفتارها یک بیان توأم با انگیزهی درهم شکنندهی خاطرات خواهد بود و سطح نگرش در آن، تا حد قابل ملاحظهای برگرفته از فضای انگیخته شده احساسات و خاطرهها است که دقیقاً کسب شدهی قوانین اکتسابی دوران کودکی است و واژهها هر یک اعتبار و استقلال و اختصار خود را از ذهن گوینده و از دریافتهای شنونده میگیرند و پر میکشند و هر یک از واژها وامدار در تعیین سمت محتواییاند و تا اندازهی رهایی از تحمیل اصطلاحات پیش میروند. و، خاطرهی گفتگوهای خودآگاهانهاند و اهمیت و نقش حیاتی زبان ایمایی در حوزه و عرصههای هنری را بازگو میکند. و در پیروی از قوانین، استقلال کامل دارند. و اندیشهای از تأثیرات کلامی درخشان آن آفرینش و اندیشه را صورت میدهند تا بدینترتیب صورتهای هنری ساخته شوند.
موفقترین شیوههای ارتباط ذهنی در برقراری شکل و موضوعی است که در هنگامهی رخدادهای هنری بهوجود میآیند و برآیندهای تبدیلی اندیشه در قالب کلام با تصویرند و هر کدام در پیدایش، معنایی ویژگی خاص خود را دارند و عنوان ابداعهای عالی تفکری را به خود اختصاص دادهاند که این شگفتیها را در پیدایش جاذبههای جهشی از باورهای نفوذناپذیر حسی گرفتهاند و در واقع به بیان خویشتن، دسترسی داشتهاند و نگرانیهای تعقلی گاه بر وزن حصول ایمان پیش آمده و به صورت مراوده بین هنرمند و مخاطب وقوع پیدا میکند که از قرنها پیش در پیدایش تأثیر تفکر به مخاطب نقشی مهم و ضمیری آگاه داشته است. و در عبور از ناخودآگاه تا در برخورد با مرز خودآگاهی تأکید فرایندهای غرایز جسمانی که ریشهی رفتاری را در بازتابهای مؤثر بروز داده است به صورت حربه و گاه در شکل مثبت بروز میکند. اما، اعتقاد به حرکت بر مبنای خواستهای جسمانی در میان رخدادها که یک منبع غیرالهامی است در حدود نگرش انسان متعالی متفکر نتوانسته جایگاه ویژه تفکر و تعقل را که بدور از درخواستهای جسمانی باشد بروز دهد، و از اینروست که به صورت باور و کردارهای غیرمعتقد آن را در نگرشهای اجتماعی واپس زده دانسته و همواره محدودکنندهی معنای متعالی انسان بوده و گاه فعالیت بر اساس شکل پیوستهای ضربههایی نیز به فتح اول، در باب یک همزاد در نفوذهای جسمانی، نشانهی فلج فکری است. که، گه به گاه بر نظام و مکانیزم تفکر صاحب هنر نیز شکل بیرونی بخشیده است. رعایت یک اصل منسجم در برابر محدودیتهای این بینش، ناشی از این گفتار است که بیرمقکننده معنای حیات در نگرش هستیشناسی است و نیز متکی بر هویت اشتیاقی. و، است گاه جاذبهی رفتاری را در حدود تفکر بروز میدهد که خود از نوع اشراق و میل به شناخت ضمیر است. و، گاه زمینهی تمایل به بسط حوزههای تفکری را به علاوهی توجه به رفتار و گریز از جنبه حیاتشناسی به دنبال میآورد. این نظریه و عبور از مرزهای ناشناخته آنکه با تعقل بر لبهی تیز تیغ تسلیمپذیری است، اجابت توقف را در حیطهی دسترسی به انگیزههای پذیرش مراحلی که حدود تعقل را سبب گشته است با رد تفکر که مبنای تخیل داشته باشد را میپذیرد و این، یک گریزگاه باورگونهای است بر دسترسی به حقیقت رؤیا و شناخت واقعیت غیرقابل لمس، البته توجه به انگیزههای جلب حمایت ذهن به سمت پذیرش واقعیت و توجه دادن ضمیر به نهایت هستی و آگاهی از شکل خلقت در بیانهای تصویری که امر سادهای است، نوعی تبلیغ هستیشناسی را به همراه دارد و رنگ زیربنای هویتی این اندیشه در ایجاد ارتباط در هنرهای تجسمی میباشد. و نقشی بسیار مهم بر عهدهی شرایط و شکلپذیری شروط در نمای آن مجسم است و تفاوت واقعیت و حقیقت را در وسعت و گستردگی از تساوی سطوح به نظر میآورد، در انجام، نیز شیوهها را ممکن میسازد. و شیوهها به گونههای مختلف در میدانها و تاکنون در حوزههای حتی خروج از مرزهای جغرافیایی نیز با توجه به سمت و نگرش مراحل تکوینی که تکامل و راه وصول به ایدهآل بیان را که مرهوم و ناشناخته مانده است تا حد قابل ارائه سهل و در دسترس قرار میدهد.
پرداختن به موضوع و نگاه کردن به شیوهی انتخاب ناگزیر از گزینش شیوه و شکل و سبک و روشی دارد که خود، نوعی حصول و ایجابی است، نکتهی ارتباطی که با تکامل ذهن همراه است و پیدایش پیشرفت را دامن میزند و انطباقدهندهی معنی هر فرم نیز میباشد و فرم نیز برخاسته از بیان هنرمندانهی اثر است، و هنگامی که هنرمندی چیزی را میجوید، ذهن خویش را نیز در پی بیان فرم آن پرواز میدهد و این بیان، همان یافتنی است که در ارائه شکل بعد از حل ناهنجاریها به مخاطب رخ مینماید و با حصول ارتباط در محدودهی نظر، آفرینش شکل میگیرد.
پرداختن به کار از جهت فرم و ارائه شکلهای اجتنابناپذیر و عرضهی گزینشهای شیوه و سبک و نیز پیدایش روش و بازتابهای تفکر در انطباق شکل و محتوا که عناصر ساختمانی مختلف یک موضوع میباشند خود به خود زمینهی خلق هر اثر هنرمندانهای را سبب میگردد و ادراکات هنرمند دریافتهای همهسویی را از آسمان و از زمین که مظهر فیگوراتیو میباشند و همواره در حال گذرا هستند را به شکل منتهی شدهی خود، در اثر هنری، به نمایش درمیآورد.
پرداختن به موضوع تکامل و بیان آخر در آثار هنری که به دیدهی دریغ در بازتابهای کامل تمام ناشدنی آن، بروز پیدا میکند، گوئی ناتمام نگاه داشتن همان اثر را به همراه میآورد و به پایان رساندن چیزی از کل اندیشهای است که همواره در حال عبور و گذر از مرزهای ناپیمودنی است و راه را بر آغاز و پیدایش هر تفکر میگشاید و نگرش هنرمندانه را در متغیری از مفاهیم یک نامفهوم که بیان اعجازآمیزی را در خویش داشته باشد به همراه میآورد و در واقع با هر نگرش، شکل تازهای از هستی را بیان میدارد.
از طرفی، بیان هنرمندانهی دو عنوان در قالب رفتارهای بیانی که تنها نشانهی گفتار اندیشه در بازتابهای بهدست نیامده باشد شکل نادرست و دستنایافتهی هستی را بیان داشته است. که، هیچگاه الگویی از حقیقت نخواهد بود و دید دوبارهی همراه با طبیعت را که سخت شادمانکننده است را نیز همراه نخواهد آورد و آنانکه همواره و همیشهی هنر را تعریفی دوباره از انسان گفتهاند، در کنار گستردگی تفکر خویش با نهایت یا حدی از طبیعت آمیختهاند که غیرملموس و غیرعینی بودن معنایی از فرمهای وجودی خویش را نیز به همراه آوردهاند و با کاری ناشدنی در «برابر طبیعت» به ستیز برخاستهاند.
هنر، در نهاد انسانیاش همواره چون شعلههای سرکش آتش، در بیان حیات و در قالب هنجارهای تفکری زبانه میکشد تا در برابر نظام و موجودیت معنای، هستی. خویش را که نشان از هستی خالق میگیرد، دریافت کند. و، در فهم معنای حیات، کوششی است مثل آواز پرنده که سکوت را میشکند. و، رکود و عدم فهم حیات را نفی میکند. و شرح هستی را در همان شرح هنر باید تعریف کرد و اگر توانستیم، باور خود را نیز بر همهی واقعیتها، تفهیم خواهیم کرد.
با پیوستن به گذشتههای انسان و با توجه به حدود تاریخی آن از پیدایش نگرانی در هنر در جریانی دقیق قرار گرفتهایم که با حیات و تجدید ضرورتهای آن به خطوط اصلی گفتارهای هنرمندانه با نگرشی از نوع بازسازیهای دوامدار شکل حقیقی ایجاد مینمائیم و در حدود تشکیل تحقیق و پیدایش رفتار، آنها را با مهاری معین از هر اقدام در زمینهی توجه به یک تعریف روشن سوق میدهیم. و این احتیاجی است که در شکلپذیریهای هنر در بستر تاریخی گواه و علت نیاز بشر به زندگی گروهی را باز میگوید.
پیدایش نیاز روحی انسان به حیات جمعی و ارتباط پدیدههای اجتماعی با شکلپذیریهای پایان و سوق دادن به روال زندگی از نظرگاه روحی در معناهای تاریخی، چنانکه در هیچیک از ادوار تاریخ، نمونهای از هنر در یک محدودهی مکان، بیشتر از زمان حیات خویش نتوانسته است بازتاب نهائی داشته باشد و آن نیز داشتن نقش تأمل در واحدسازی گروه در صورتهای شبکهای است و در بیان مفهوم اگر گروه و عنصر تشکیل هر یک از مقاصد حیاتخواهانه را آنچنان که در بیان تئوری هنر، نقشی واقعگرایانه و نمایشگر داشته است با پیوستگیهای هنر و جامعه که خاستگاه تئوری اندیشه است برابر نماییم. این چگونگی پنداشت و توجه به طبیعت در پیچیدگیهای رفتاری و در برخوردهای روشنگرایانه ساختارهای اجتماعی به دو نوع و گروه مختلف، شکل و عبارت میبخشد. بنابراین هر نوع عنصر ترکیبی که برگرفته از ویژهگیهای رفتارهای اجتماعی است و همواره در بنیان و شکلپذیری اجتماعی از جامعهی خویش، بناهایی را در رؤیا به صورت ویژگیهای اجتماعش از ذهن میگذراند و با توان چنین اندیشهای مواجه است، اگرچه هنر در نهایت، و در مفاهیم اجتماعی، دارای امری است که حدود و ثغور آن را با یگانه پنداشتن ویژگیهایش میتوان برشمرد، اما در ورودی چنین پنداری که عبارت نگرش و مقوله وسیع حیات، تحت معنایی اساسی و خاص، باید تأمل گردد تا در نمودهای هنر پدیدار شود. و، اساس وصل رخدادهای دیرینه تاریخی را که بنیانهای روستائی را به اندیشههای شهری محول داشته است محیطی نه چندان مساعد را برای توجه به محیط خاستگاهیاش در جمع رخدادها ایجاد کرده است.
عموماً در بیانهای هنرمندانه با توجه به خیزش تفکر و رفتارهای بیانی آن و در این مقیاس، رخدادهایش استنباط فکری میشود و خاستگاه روحی آن همواره مجموعهی عناصر تشکیلدهندهی تفکر جامعهشناسانه و دگرگونیهای اجتماعی نامپذیر است و در هر حال عاری از اندیشههای شاخص علوم آموزشی، بیانهای جرمزایی در خانواده و نحوه ساختار ساختمانهای فکری جامعه را بیان شاخصهای ویژهی سلسلهای از نابسامانیهای رهایی یافته از وقوع موضوعاتی میداند که با توجه به شاخصهای داده شده در محدودهی هنر متعالی که با توجه به آثار هنری موجود با خروج از موضوعات اکنون به یک مجموعه و گردآوری و با استخوانبندی که بیان تعریف منطقی از شاخصهایش منحصر است ارتباط پیدا میکند. اما عموماً این رویه در حفظ موازین علمی و بیان شرایط مشابه قابل تعمیم است و اساسی را از خود بروز میدهد.
بنابراین از نظر عینی، هنر را در این حدود از مسیر تاریخیاش با سه شاخص اساسی و ریشهدار تعریف و بیان میداریم. و از مجموع سه عنصر پیدایش آن که نوسازی ترکیبهای نمادین و ایجاد حظ را بهطور منطقی «در بیان گزینشها و نمادها» و با توجه به دریافت و سفارشهای اجتماعی از نقطهنظر بیان در تئوریهای رفتاری به جای طبقه اجتماعی، سازمان اندیشه را در بازتاب عواطف هنرمندانه در مقام و عنوان نگرشی تغییرپذیر قوت میدهیم و نمای آنچه در فوق ذکر شد بنیادی مستقل در خویش دارد.
البته توجه به عناصر ساختار و بیان سازمانهای عاطفی به جای وقوع صورتهای طبقاتی، نه تنها از حدود یک جنبه تعریف در بیانهای عاطفی به گسترشی نو تفاوت مییابد، بلکه در خصوص بیانها، اهمیتهای نوشتاری و اندیشهای، آنجاییکه ویژگیهای شرایط تحلیل به وقوعهای اعتباری و بخصوص در برخورداری از کنشهای ذهنی نقش و شکل ایجاد میکند، بهطور کلی حدود یک اختیار اعتباری را از دست داده و با تغییر موردنظر خود که محدودهای مستقل است با انتخاب کنشی نو به بازتاب و توجه مفهوم، اعتبار و اندیشه که حدود اختیار را تعیین میکند، سفارش میدهد.
این جایگزینی در نحوهی تفکر در هر جا که جایگزین سفارش اجتماعی و وقوع یک شرایط باورآفرین را به همراه داشته باشد. هنگام تعیین موضوع که منتهی به نتیجهای و در ردیف آثار بسیار برخوردار از طرفداران اندیشه و همواره مقهور ارزشهای ساختاری در بیان توأم با طبقه عوام باشد که رخدادهای ارزشهای رایج در طبقه خواص را در شکلهای فرهنگی اجتماع فرآهم میآورد، به عنوان نمایندهی برگزیدهی عناوین هنرمندان با تغییر بازدهیهای فکری افراد در خصوص رعایتهای جامع که پذیرفته شده به صورت تصاویر آفرینش شکل می یابد. و هنر غیرعملی را در رخدادهای بیان ارزشهای تمثیلگرایان که در پسند طبقهی حاکم است، شکل جدید، در عدم تصمیم را بهوجود میآورد و این فرصتی است که در چهرهی مسخ شدهی هنر معاصر ترسیم شده است.
با توجه به عدم پذیرش هویت رفتاری هر یک از عناصر تشکیلدهندهی زمینه تفکر در خصوص بازتابهای فکری جامعه در قالب و ارائه فرمهای اندیشمندانه هرگاه با چنین فرض عدم شدهای مواجهه گردند بر فرض، چهرهی مسخ شدهی تفکر نسل پیش را که در فرو ریزش آن نقشی گفتاری آزمودهاند برای بیان ترسیمی آن، که از فراخنای وجود هیچیک از اندیشههای پایانی با حرکتهای تاریخ مواجهه نداشته باشند قرار میدهند و از سویی دیگر در پذیرش وقوع و بازتابهای پژوهشی با رعایت طریق مسیر تحقیق نتایج فراهم آمده از حضور حرف یا باورهای خود را که یک بازتاب اندیشمندانه است با بیان تعاریفی که در چهارچوب گسترده معانی تعاریف از هنر گنجانده شده است رخ مینماید، و اکنون نه قصد نگرش تحلیلی بر آن گفتار را داریم و نه در بیان نهادها و واحدهای رو به یک ساختار در رد تحلیلهای فراهم آمده از دو پذیرش طبقات جامعه که هوشیارانه با پذیرش اجتماعی هویت پذیرفته است، سخنی خواهیم داشت.
در بیانهای جامعهشناسی و هنرمندانه، نهادهای اخلاقی و علامتهای رفتاری که عموماً در رد پندارهای یک اندیشه قوت دارند، با ایجاد یک رابطه سادهی اصولی که بیان دارنده وقوع یک نهاد رفتاری است و دارای پیچیدگیهای پنداری میباشد بر آنچه همواره علامتهای رفتاری را با نظرگاه گفتاری خویش بین دو اتفاق واقعگرایانه و دریافتهای خصوصی از سطح و عمق زندگی صورت میبخشد و در نهایت گفتارها معطوف در پیدایش است.
این شاخصها در بیان واقعیتهای نهفته در انتهای اندیشه و به منظور دستیابی به پیدایش واقعیتهای رفتاری در هر زمان، شکلی تازه میبخشد و این مفهوم از قاعدهی ذهنی آن که دیدار تازهای از آثار بیانی و مفهومدار است و از طرفی بیان تفهیم شدهی حیات در سیر تاریخ است، همچنان که در قاعدهی شکلپذیری هندسی یک نمودار هندسی به قاعده و اضلاعی ترسیم میشود که هویت تاریخی اسطورهها و بازتابهای اندیشهای آن نیز بر قاعدهی بیان یک هویت تازه از نمودارهای تعیینشده و قرین موجودیتهای انسانی شکلی تازه مییابند و آنگاه که تفاهم ساختاری در انجام و ایجاد آثار هنری با رقم و حدود تاریخی که بیانگر واقعیت هویتزای انسان دیرینه و پارینه است را رقم زنیم میدانیم موجودیت نوشتاری آن را در بازتاب هر نهادی که انگارهای و یا عبارتی را در هر بیان نمودارانه براساس شکلپذیری او باشد و در حدود صرفاً یک جریان تأمل و تقابل عرضه گردد، در این صورت نهاد هویتدار باید از حالت بنیان معلول که زمینهی رفتاری معین شناختها میباشد با پاسداری ارزشهای غیرروزمره در بیان وقایع و رخدادها و بهطور کلی در بین موازین گفتاری جای داشته باشد و از مجموعهی بازدهی عواطفهای انسانی شکل یافته باشد و از مجموعههای بیان ساخت و تجربیات گذشتهی فردی در حال پذیرش نهادگرایان و در حضور تجربه های ادراکی به بازتابهای نهانخواهانه مجازی شکل میدهد، این آثار در مجموع با جمع هر یک از طرحهای گفتاری که مانند شده باشند، همواره از ترکیب و صورتهای گوناگون برخوردارند و اصطلاح دستههای گفتاری را به خود نسبت میدهند، این گفتار اصطلاحاً در نام یک پذیرنده رفتاری در بیان هویتهای رفتاری خویش به کناری نهاده میشود و عبارت است از یک ردیفهای فرخنده که حدود پیوستگی آنها با سیستمهای رفتاری در بیان موضوعات، از مرجعی از حالتهای فزاینده در طول زندگی برخوردار میباشد، و هرگاه یک تدبیر از سیر تعامل به خصوص موضوعها و دیدگاهها نگارش داشته باشد با ایجاد رابطهی قراردادی، هیأت ویژهای را که حدود بیان اندیشهاش از گفتارهای اجتماعی نهادی را صورت و معنی باشد در شکل حضور تصور انسان از معنی به حضور دنیای خارج منتقل میسازد، اگرچه ارگانیسم فکری و زایش عمومی اندیشهی انسان از آمادگی پذیرش شرایط هستی و ویژهای از حدود یک اساس که همواره بیانگر هویت هیئت روحی او میباشد، شرایط ویژهی شکل و اساس هویت و هیأت روانی هر نوع اندیشه را با بهرهگیری از وقوع یک تحول که با محتوای خاصی از نگرش به هیأت روانی استخراج شده است، با ارائه ویژگیهای خود، شکل اجتماعی و امروزی خواهد داد.
تحلیل سیستمهای پیچیدهی باورهای روحی و نگرش به استخراج معنای اندیشه از ورای یک تفکر که همواره در ساخت و ارزش بخشیدن به ذهنیتهای هنرمندانه در بیان و وقوع باورهای رفتاری است، همه، نتیجه سیر و حرکت تولد هر یک از منشأهای اندیشهای را به دنبال دارد و خود از هزارهی بزرگ روح گذر میکند، این نگرش بازتابی است به بیان حقایقی که در مصداقهای پیچیدهی بشر معاصر، در هر عصر اجتماعی رخ مینماید و این نه به سبب وقوع تحول از بیان گفتارهاست، بلکه با نگاه به جوامع معاصر است و ایجاد این انعطاف از سادگی به پیچیدگی حضور مستمر اندیشه را در لحظه به لحظه وقوع و دستیابی به یک جریان اندیشمندانه با رعایتهای خصوصی از عواطف معطوف بر نگرشهای روحی که سیستم گوناگون نگرش مسایل را در بیان حقایق روحی با بیانی بسیار متفاوت به گفتار میکشاند، این حادثه یک ارزش ویژهای را در عرضهی مسایل گوناگون آن که عناوین و مجموعهاش به همراه ترکیبهای واقعگرایانه است برای تداوم، انگارههای عاطفی را به همراه دارد و هر انگارهی عاطفی شکلی است از هویتهای رفتاری که پیوسته، کوچک و کوچکتر میگردد و این انگاره فعلی است که از نظرگاه حضوری در بیان هویتهای ناگفته به پذیرش روح ارزشخواهانه به طریق دستیابی به بیانهای ناگفته موفق میگردد.
با سیری معین در زمینهی آنچه بر این قلم به این سیاق رشتهی تحریر گرفت و با توجه به بازتابهای نوین اندیشه در سببهای پیدایی و چندخواهی اندیشه و آنگاه مجاوره و تساهل در شکل بخشیدن به نهادها، که خود در بیان و وضوح هر یک از روزنهی گفتاری و تشکل بخشی و شکلپذیری معنایی هر کدام تجربهای مجاز و متفاوت را طلب میکند و هرگاه در بازشکافی نکتههای گفتاری در بیان نهادگونهی اندیشه هنرمند، تابع گرایشهای روحی آن باشیم بازیافت هنرمندانهی اندیشهای که ناهمگون در بیان چهرههای تجربهخواهانه هنرمند است تابع بیان نهادها و معناها بوده است و پیش از وقوع هر ذهن در بیان هر یک از مفاهیم با نگرشهای متقابل در مکانیسمهای موجود حیات و بازدارنده به ردیفی از ناگفتههای نهادی برخوردی متقابل میدهیم که ایجاد هویت آن در شکل ساختاریاش از بازدارندههای معنایی تشکیل میشود و شکل و انگیزش یک وقوع هنری را به همراه دارد.
مفهوم این دریافت و بیان زمینههای مسایل در قالب گفتارهای هنرمندانه در وسعت و اقتدار کلمات پیریز در بیان ذهنیت از مجموعه تلاش در یک امر دخالتی برخلاف تأملات روزانه است و عامل رفتار هر شخص میباشد و اصولاً مشکل مینماید و بار عاطفیاش را که خود جاودانه در وقوع شیئی و شکل است و نسبتها را تعیین میکند و مثال میآورد از ردهبندی مطالعه شده و ارزیابی شدههای معین که رابطه مستقیم فرد را دامن میزند و همواره به دنبال خواهد داشت و همهی آنچه تاکنون در زمینههای گوناگون مورد بررسی اجمالی و نظرگاه اندیشهای واقع شده را عموماً در نهایت بحثها و پیآمد خویش در ذهن مخاطب، به نتیجهای نزدیک میکند که نه فقط بر اساس یک توالی و تسلسل صورت وجودی دارد. بلکه، جمع ادراکهای قبل از پردازش یک اثر را جزء لاینفک (صورت) و پردازش یک جزء ابزار و لغات کار قرار داده و این موضوع در هر شکل از فرم اندیشمندانه که بازتابهای هنرمندانهای را در پی داشته باشد، همدیگر را در تابعی از متغیر پیدایش بر مصداق نزدیک خود فرا خواهد خواند. آنچه موضوع اصلی سخن در پیدایشها و شکلپذیریهای هنرمندانه است و وقوع یک عامل بازدارنده می باشد، عموماً میتوان پندار کرد که یک رخداد نابههنجار از بدیهیات است و هرگاه در پیدایش و نحوهی نگرش و تفکر به بنیاد یک موضوع متمرکز نشده است در بسیاری از موارد عدم نحوهی خواست پژوهش در پی آن بودهایم و گونههای تجزیهی اشعههای تفکر در تفکیک طیف نوری همان علائم منشوری فکر است که هرگاه در فاصله کانونی صحیح خود قرار گیرد، شدت تجزیه و تفکیک نور فکر و مرزبندیهای روشنی آن نمودار میشود و در بیانهای هنرمندانه عکس چنین مصداقی میتواند مدرک ارزیابیهای اندیشهای باشد و هرگاه تابعیتهای مستقل فکری و وسعتهای نظرگاه عمیقتر و تفکیکناپذیرتر باشد، ماحصل اندیشه، اصل تأثیر را راستگوتر مینماید و این علت در بیان چنین حقیقتی نقش میزند که از درون اثر یعنی ماهیت وجودی اندیشهی برخاسته از اجتماع، هنرمند را در حدود خود و مقدوراتش و مقدر ساختن آنها به محک و تجربه برساند. و این حالت در التهابهای شمارش ملاکی برای کلیه سنجشهای فکری خواهد بود و دلیل رفع یک بحران را اگرچه در راستای همگن به همراه دارد و از اعتباری عمیق نیز عبور میکند، اما در دستگاه دریافت و فهم و مکانیزم شعور هنرمند نیز به عیاری دوباره برخورد میکند.
اینک در بررسی رأی و نظرهای تحت تأثیر چنین اندیشهای با جزء موازی زندگی از بستر هویت تاریک سبب تاریخی همان منوال مجموعه اثرهای هنری است، اگر کاهشهای یک اندیشه را بصورت تشابه و نه تجزیه در زندگی بهوجود آوریم ما را در رأی درک هر یک از آنها با نوع و بروز خاصی از تفکر آدمی مواجه خواهد ساخت که هیچیک از اشتهارها و دریافتهای صرف یک جریان متمایل به نسبتهای زیباییشناسانه را کسب و رد نکرده است، بلکه به رنگ نوینی از آثار هنری آن را بهوجود آورده و نزدیک ساخته است.
این هستـه و معنـای درون آفرینشهـا بیان افسونهـا، بیان افسانهها، بیان و فوران اندیشههای متعالی آدمی است که مورد اهانت واقع نشده است و خود را در ارزیابی القایی درنیافته و با کوششی قصد اول و معمول برای فهم ناداشتهی محیطی است و این تلاش در جهت رفع چالشهای اندیشهای به بیان ارتباط و نیاز روحی دریافت پیامهای همراهانش که ظاهراً خاموش و در اصل پرهیاهوترین رهروان میباشد به صورت برقآسا و تأثیرپذیر و اثرگذار صورتی خارجی مییابد و این قرار اتصالهای فرسودگی برای دریافت عواطف نو و درک موسیقی حیات است که بطرز عجیبی از ملودی «بودن» و شکستناپذیر بودن میگوید و دریافتی عاشقانه است که اینچنین رخ مینماید.
این ناپذیر بودن نه در همهی مجموعهی آدمی است، بلکه به گونهی ورود و فاقد همهی خاصیت بودنها را گرچه از اقتباس فهم و ادراک افسون داریم و از فهم با دقت در وصف خط، پردهی چرکین ذهن را بشکافیم تا طرحریزی یکی از جهتهای اصلی این امتیاز به پنچهی دستی قوی ترکیب نهیم تا رشتهای از نکوهشهای تاریخی و قبه آن در هنر گفته شود که جای همهی سیر تاریخی به خاطر دسترسی به اغنای یک اندیشه، صرفاً با بال علم و تحقیق خواهد بود، این گفته و نظریه در کار را نمیتوان بر پایهی گفتار یا برهان و نظر استوار مورد پذیرش قطعی قرار داد، زیرا بیان ساخت هر آنچه از حدود یک اندیشه برون در بازنگری آموزش صورت معنی پیدا کند و عموماً به طرز کلی به وصلهای خود اقدام نماید و به یقین سعی در باورها و دانشهایش داشته باشد، چنانکه گوئی از شگفتی و گفتار، اعتمادی گرمابخش به خود یافته است و با اعتدال به ملل و گفتار در بیان روح ظاهری حیات عموماً از دریافتهای خویش مترصد یک حیات بدون تزلزل و یا کنارهپذیری از اندیشه آغازین انسان داشته باشد.
آنگاه که با پیروزی بزرگ نماد حقیقی پیروزیهای هنرمندان بر عصرشان با ارائه تصویری از چهرهی حقیقی خویش در بیانهای نوظهورانه که خود هر مرحله عبور از همواریهای گذشته و در یک نمودار اثر یافت برای چهرههای بظاهر مترقی و در اصل منحط است که با شکست و تخریب و با دوری از دورههای خودکامگی که در اقتدار بسر برده و در یافتن علتهای مکانی در انگارههای دیگر با بازیافتهای تمدن خویش و مجموعههای ارزشیابی شده، ظهوری هنرمندانه را شکل میبخشد و بهتر است با همهی دریافتهای هنرمندانه یک سنجش در عصر خویش وضوح ارزشهای حاکم بر مجموعهی رفتاری آحاد اجتماعی را به منظور رفع بحرانهای کاملاً متفاوت با دوران انحطاط و علل همآوار شدن بارز شخصیتهای نگرانکننده را احساس کنند و همهی این اعتمادها بر همین سکوها استوار و صورتپذیر شده است که آن را به دقت بازمیشکافیم.
پاسخهای چنین اندیشهای را برای رهیابی به شناخت معنای واقعیت هستی در یک اثر، در لحظهای که هویت بازخواستی داشته باشد بخوبی میتوان فهمید و پیوسته و همواره یک آغشتگی عمیق در پیدایش هر اثر نهفته است تا از باورهای صاحب اثر تعلق خاطر را باز گوید، این تعلق خاطر هرگاه از هر پیوستگی سخن عیان کند در هالهای از تودههای تفکری است که در هجوم موجهای فکری آنچنان پرپیچ و تاب و تنها است که در یافتن راه پیدایش چنین رویهای میتوان دریافت میل به این مسیر خود گواه صرف از درگاه دیدگانی است که وقوع حادثهای را در شرف انجام میداند و با نفوذ کلامی که بر میان میآورد راه را برمیشمارد یا نادرهای از ناگفتهها را به ظاهر تأثیر با غیر احساس قوت میبخشد و همواره ثابت میماند تا جهان نه ماندگار که در سیاحت اندیشه اوج میگیرد و به پرواز درمیآید و اینچنین گفتاری را اگر قرار باشد که صرفاً به کسب لذت گفتههایش دریافته باشیم خود به سماجت قطع توسل میدارد که ملاک بیان هر زیبایی که ناشناخته مانده باشد با کشف دقیقی از پندارها به وقوع زیبائی مورد قبول عامل تبدیل میگردد و رسوخ مینماید و چنین باید گفت که این جستجو در ردیف باورهای عموم جهان قرار گرفته است و صرفاً در فقدان وحشتناک دیر باور دوری از ظاهر با معیارهای قابل قیاس به محکی سنگین سنجیده میگردد.
این جنبه لذتجویی از ظاهر بیان هر اثر را اگر چنانچه بیپیرایه در بین بازنمایی ظاهر یک اندیشه به تماشا بنشینیم موجب بروز باوری میگردد که لذت باور پندارهای مقدمات دریافت آسایش پدیدههای رقابتخیز را به دنبال خواهد داشت و هر دورهاش سراسر توجیهی است از بیـان اندیشمنـدانه و درک بـاورهای شـکلپـذیـر که درک و تجسمیافته است.
هر گاه اندیشه و بیان اندیشه در قالب ناله، درد و طغیان از ناگفتهها باشد، این پیدایش زیبا را به صرف رؤیت یک کمال ناگفته میتوان رجحان داد و این نه فقط حضور مستمر مصمم محیط است که از دل باور خود بر جوهره کلام با تجسمی که برخاسته از اثر مناظر بر انتقال ذهن میباشد و دلبستگی روح و اندیشه است که هیچ رجحانی را در بروز سلیقه صاحب اثر به میان نیاورده است و همواره برای درک زیبائی یک پدیده که خود وقوع باور است به رازی مهم و پسندیده که منشأ دلبستگی می باشد، رجوع داده است و به نوبهی خود زادهی پویایی تفکریست که حول آن پیدایش معنا به جستجو نشسته و به چیزی قابل دلبستگی مبدل شده است.
پس اذعان این معنی که اندیشه، وقوع یک باور است و حضور کتاب دل در ردیف بیان و کشف ناگفتهها، در این نواحی با بررسی و تجزیهی گفتارها امکان پذیرست و پیدایش یک نوع تداوم را در مرحلهی باور میان ذوق و درک به تصویر کشانده است، بلکه، در این بیان است، که شکل نو و دوبارهی گفتهها، احوال تازههاست و خود حدود مختلط پیروان باور را در دیف ادامهدهندگان اندیشه با بافت و شعورهایی مزین شده به احساس نیک انسانی به همراه دارد و آن فاقد تکیهگاه معین اندیشه است و فقط در شکل و بیان معنا با روئیت الگوهای زیبایی مایه این است که برگرفته از قریحه و شمیم هنرمندانه باشد و مدرک حل و رفع تناقضهاست.
اما، نگرش سلیم در جهان مختلف برگرفته از جهان گوناگون پیرامونش میتواند باشد و نه فقط جهات تطور و تحول آن را که بر حقیقت بیان استوار گردیده است، بلکه به ریشهی خصوصی اثر که همان نگرشی بر نسخههای خصوصی اثر است، در بیان زیبایی آن، با نگرش بر نحوهی بیان احساس که عرصهی انواع دریافتهای عقلانی را به مرحلهی انتقال تصویر نزدیک ساخته است، ربط پیدا میکند.
حال، چگونه به قدرت بیان یک حقیقت دست یابیم؟ و چگونه به سرای نقطه عطف هر اثر در بازتاب پندارهایش به دگرگونی بیـان در زبان و اندیشه در راه رساندن کمال وقوع چشم باز داریم؟ و این حکم اثری را در ارائه فرم جدید به لحاظ هماهنگیاش در بیان قالب آن دارد. و چگونه تطبیق برگرفته از، کلیت متفاوت بیان گذشته است که دوباره به تأمل موضوعیاش با ذکر نمونههای آن به جمیعی از جهات مختلف نیز همت میگمارد. و این برگ تازهی حرکت، مجموعهی تبسم اندیشههای آماده تصویر است که گویا، مثل شعری ناسروده بر اندیشهی شاعر، بیان در خزیدن را موجب گشته است و راه آزادی از قید تفکر شاعر را در جریان فورانی و تنیدن از محدودهی غیرعینی ذهن با نرمش بیان وضوحی دوباره در بیان میگیرد، که خود شامل چگونگی افول در بیان است که بیان شده مصداق هر اندیشه را میتوان به تعبیر و روایتی با نگرشی جامع در حدود و حصول یک دستیابی به حساب آورد.
البته موضوع و گستردگی بیان آن در حدود اهمیت بیان و ایجاد ساختن معنای بین واقعیت و بیان تصویر آن اثر که شکل قصیدهی زندگی را در دامنگاه اندیشه بیان میدارد.
عظمت آداب دقیقتر اندیشیدن را به صاحب اثر القاء میکند و این القاء چنان نمود و بیان روشنی را به دنبال خواهد آورد که قدرت بیان مضاعف هر ناگفته را نیز در خود زنده میکند.
این رؤیت که در بیان هر اندیشه به وسعت تصور و درک معنای واقعیت از حقیقت بیرون در نهایت روشنی از ذهن عبور میکند تا در پیدایش شعاع بیان خویش به انتقال معنی است یا بیحضور به جوهر بیان در تبدیل شیوهای ذهن به فرم را به دنبال داشته باشد و جوهری است ناشناخته که مجموعهی تلاشهای پیرامونش را با تعبیرات و خطابههایی روشن که به دگرگونی ذهن منتهی شده است، و در جای خویش صاحب اثر در بین مفهوم وجودی اثر، ناگفتههایش را به شکلی تعزلی زیباپسندانه که مرحله تبدیل فرم اندیشه است صورتی زیبا میدهد تا در طرح سیرتی روشن تفاخر بیان آخر خویش را نیز داشته باشد و دلیل پیدایش تحول اصولی، آرمان خواهانهاش که بیان یک صورت از معنا به دریافت دقیقی از ایجاد فرم و فضا مربوط میشود، چارهای برای دوبارهی ثبت آن اندیشه بحساب آید و تاریخ بیان نظارت تشبیهات در قالب بیانهای استدلالی چنین گفته است که حضور مستمر اندیشه نه فقط که ممکن نیست، بلکه در دورهای خاص از تلاش، جهت ارائه آرمانش به چنان کیفیت بیانی دست مییابد که تمام جهشهای روشن در طول تاریخ قبل از خویش را به پایداری دعوت میکند، و این دعوت در بیان تصویر بشدت نمود پیدا میکند، و نه به صورت خیال، که به صورت عین و خود نیز در بیان منحنی زمان بیشتر مسیر پرتابی را میپیماید تا به دلدادگی و تثبیت برسد و دوزخ غیبت اندیشه را به خاموشی کشاند. و پیمودن چنین منحنی نه فقط در بیانهای هنرمندانه وقوع می یابد که شتاب همه جهات را که تطور تصنع اندیشه را به جهش و وقوع در حضور دعوت میدارد و پایداری کامل را در معنای خویش به دنبال دارد، الا یک جمیع حضور که معنایش را به ثباتی تاریخی مبدل میگرداند و مدح معنوی معنای انسان را برابر مخاطب به بیان دشواریهای بودن تبدیل میکند و این بلحاظ نقش هنر و قریحهی تخیل، برای خلاقیت در هنر، حقیقتی لازم است. اما هنرمندی که خلاقیت خویش را به بازیهای ساده و جهشهای طبیعی با قدرتهای غریزی بسپارد، هیچگاه به کمال هنری دست نخواهد یافت. عقل باید که خیال هنرمند را ارشاد، راهنمایی و یاری کند و حتی زمانی که هنرمند از طبیعت دوری میجوید، باید قوانین عقلانی را محترم بشمارد. چراکه این اصل سبب بقای او در عرصهی امور مقرون به حقیقت است. مکتب کلاسیک در هنر، حوزهی عینی صورت و معنی را تصوری محض میپندارد. وحدت زمان و مکان در یک اثر هنری، ارائهای است عالی و در غیر آن، ارائه در حد امری جسمانی و یا مادی که ساختهی ذهن میباشد صورت میگیرد و هنرمندانه نخواهد بود. از ویژگیها و نقش تخیل در آثار هنرمندانه بازآفرینی تصورات و کاوشهای متفاوت در نظرات سابق و کلاسیک است، قلم یک هنرمند بدیعپرداز از زمین سترون، بهار گلبار میرویاند و تصورات کلاسیک گونه را شکلی گنگ و مبهم مینمایاند. از این به بعد مفاهیم و نظریههای هنرشناسان منتهی به قرن هیجدهم را میتوان تا مرحلهی ظهور این اندیشهی جدید دنبال کرد. «میلتون» شاعر انگلیسی در نظریهی مرجعیت به حیثیت انسانی هنرمند متوسل شده است و به موضوعات و تألیفات ادبی و هنری خارقالعاده بشر که با شگفتی معنی در آن اهمیت بیشتری پیدا کرده است و مفهوم حقیقت را زیر شاخ و برگ خود پوشانده است پی برده و این نظریهی جدید در آثار بزرگترین شعرای معاصر نیز مجسم گردیده است.
«شکسپیر» توصیف تخیل در نزد هنرمند را تابع نظریه فوق دانسته و آن را تشریح کرده است. او معتقد است که عاشق و هنرمند زادهی لاینفک هم هستند، یکی از آنها آنقدر دیو و ابلیس و اهریمن است که جهنم عریض و طویل هم یارای گنجایش آن را ندارد. این آدم، هنرمند یا عاشق، هر چه باشد، انسان نیست، دلباخته است و نابینا. یعنی زیبایی را بر پیشانی معشوق میبیند. نگاه هنرمندی که به زیبایی، اینگونه باشد. مثل هذیانی است که زیبا مینماید و خیال او به اشیاء ناشناخته شکل میبخشد و قلمش نیز به هنر و هنرمندی شاخص تمایل و برابری دارد و نمیتواند در شیئی تأملی جداگانه داشته باشد و به تنهایی به آن حیات و باطن شخصی بدهد.
هنرمند عصر تمدن وقتی به ادوار عارفانهی الهی و پهلوانی و انسانی مینگرد گوئی که به نور بهشت گم شده نگاه دارد و این احساس را در منظومهای بلند بیان میدارد و میل دارد که خدمت هنر و بشر را با عمق معنی بازگفته باشد که اسطوره است و استعارهای را میان تهی نگذاشته که حکم نیروی زنده را دارا باشد. هنرمند حسرت این عصر طلایی را میکشد که جهان هنوز پر از خدایان اندیشه است و هر گوشهای جایگاه ربالنوع اندیشههاست و هر درختی مقر ربالنوع جنگل، اما بنظر نمیرسد که شکایت هنرمند معاصر از عصر خویش نباشد که اساس پایداری را بر آن استوار نمیداند. چرا که یکی از بزرگترین امتیازات هنر این عصر، آنست که هیچگاه نتوانسته است از خویش به دورهی اللهی برسد و یا خود را از دست بدهد.
در این دوره، چشمهی آفرینندگی هنر و تخیل هیچگاه به خشکی نمینشیند و آن منبع فوران اندیشه ضایع شدنی نیست. و همواره لایزال است. و در هر زمان، بزرگی اندیشه و هنرمند، بزرگی فعلیت و فعالیت قوهی تخیل به صورتهای گوناگون است، حتی اگر در این معنا تجدیدنظر اصولی صورت پذیرد. اما در نزد هنرمند متعالی، هنر تغزلی میتواند شاهد یک دسته از فعالیتهای هنرمندانه مشعون از عناصر حیات باطن بشر باشد و همهی موجودات طبیعت، ازجمله، سنگ و میوه و گل و حتی سنگریزها که شاهراه جهان را میپوشانند، اینها نسبت به خودآگاهی انجام وظیفه دارند و با آنها به احساس میپیوندد تودهی آنها در وسط روح جانافزا شکل و هستی دارد، و تمام عالم مرعی را معنای پوشیدهی خود و در بروز آنها میداند، اما اینگونه نیروهای خودانگیزاننده و نوآورنده که تحرک عالم معنی را به عالم وجود سبب میگردند در واقع نه خود هستی که در حکم دهلیزی هستند که به هنر منتهی میگردند و هنرمند نه تنها معنی مستور و مخفی این جهش ذهنی است بلکه احساسات خود را بیان و ظاهر میدارد.
و در همین عمل است که عظیمترین و مشخصترین تواناییهای تخیل هنری در هنرمند بروز میدهد. نقل هنر از باطن به ظاهر به معنی تجسم کردن امور مرئی و محسوس است که نه تنها در عناصر مادی خاص مثل گل رس و نوع و یا مرمر صورت میپذیرد، بلکه در صورتهای محسوس در اوزان و الوان و خطوط و طرحها و اشکال تجسمی نیز متجلی میشود و بعد در یک اثر هنری، ساختمان و تعادل مییابد اینگونه آفرینشهای هنری در مخاطب تأثیری مطلوبی دارد و از زبان شیوایی برخوردار میباشد چراکه زبان هنر قابل خبط و اشتباه نیست و بجای آن نمیتوان معنی دیگری را نشاند. البته میتوان این زبانها را با یکدیگر جمع و تفریق کرد، یعنی مثلاً یک قطعه شعر یا یک تابلوی نقاشی یا یک نت موسیقی را یک پندار و باور دانست و یا یک قصیده را نقاشی کرد. اما یک زبان هنری را به زبانی دیگر ترجمه نتوان کرد.
یعنی زبان تئاتر قابل تبدیل به زبان معماری نیست. هر زبان، باید نقش خود را در مواد و مصالحی که به کار گرفته میشود از راه مطالعه بهدست آورد که فرآیند همان زبان نیز باشد و هر گاه مبدل به یک واحد هنری تبدیل شود. وقتی که ما از خصلت تقلیدی در هنر سخن به میان میآوریم، منظور همان مواد و مصالحی است که به طریقهی مذکور هنوز دگرگونی نیافته است و به علت تغییرات مترتب بر شاکله ساختمانی هنر تجسمی بخصوص مجسمهسازی و نقاشی که حوزهی فکری طبیعتگرایی سادهدلانه دارد و در حوزهی حقیقی هنر، داخل گردیده است و امری است عجیب.
اما، دگرگونی در شاکلهی ساختمانی، حتی در هنر دستی نیز تجلی میکند و بدون آن تقلید یا ابداع در هنر ناب از روح و روان، توان قابل ملاحظهای را یافت میدهد، هراسی که در کتاب «دوزخ» دانته است، بخش تخفیفیافتهی همین معنی است و شعف و سروری که در کتاب «بهشت» وجود دارد نیز چیزی جز یک رؤیای عارفانه مجذوب نیست. اگر سحر بیان و شعر «دانته» صورت جدیدی به آن بخشیده باشد «ارسطو» در نظریهای «که در خصوص سوگنامهی تراژدی» نوشته و دربارهی ابداع داستان تراژدی پافشاری کرده است و معتقد میباشد که از میان تمام قسمتهای سازندهی یک تراژدی یعنی خود نمایش و اشخاص نمایش، بازی و طرح نمایشنامه اهمیت بیشتری دارد. همواره طرز بیان مطالب و نغمهها و اندیشهها مجموعهی اعمال انجام شدهی هنرمندانهی یک اثر هنری است.
عمل و تحرک، ذاتاً خمیرهی هر اثر و ذهنیت هنری میباشد، زیرا که تراژدی موقوف به تقلید حقیقی است و حقیقت بدون حرکت بیمعنی است و اندیشهی برخاسته از حقیقت، خود یک فرآیند حرکت است. و، حرکت در زندگی یک معنی اساسی است و بدون حرکت، زندگی خالی از وجود میباشد. این معادل شکلپذیری یک اثر هنری است که تا شکل نگرفته باشد. رؤیت آن قابل قبول و قابل انکار بودن آن بیشکل میباشد. در پی این نظریه، میتوان پذیرفت که هرگاه ذهنی به یک اثر هنری مبدل شد معنای اساسی آن، یعنی حرکت که جوهرهی زندگی است در پیدایش آن اثرگذاری داشته است و این پیدایش منشاء یک انرژی روحی میگردد و تا به آن دسترسی نداشته باشی، خلق یک اثر هنری ممکن نیست. اگر زبان هنر در انتقال مفهوم آنقدر متأثر باشد که فراتر از یک اندیشه رود، میتوان گفت: خودِ، زندگی هنر است. نظریهی تخیل در هنر در واقع همان نظریه فعالیت انسانی است که جزء حرکت و زندگی میباشد و فقط به منزلهی یک خیال هنرمندانه یا شاعرانه شکل و نمود پیدا میکند «شلیئگ» در کتاب «منظومه ایدهآلیسم» گفته است: هنر ختم فلسفه است و طبیعت، اخلاق فلسفی دارد و تاریخ هنوز در آستانه مجلل فرزانگی فلسفه واقع نشده است. ابعاد بررسی این نظریه میگوید: «چنانچه تاریخ و هنر و فلسفه آمیخته شوند یک جوهرهی انسانی پیدا میگردد که شکل و ماهیت آن معمول هر عصر میباشد. و اگر چنانچه در بحث تخیل هنرمندانه شکل را مبنای پیدایش هر ذهنیتی بدانیم! آن ذهنیت در واقع یک معنای بیرونی مییابد که صورت تازهای از هنر را میجوید. هنر از هیچ نوع تفکر دیگری که فاقد اندیشه باشد نمیتواند ذات و معنی و جوهر بیابد یا شعری یا هیچ تابلوی نقاشی نمیتواند بهوجود آید، مگر آنکه قبل از پیدایش، تصورش در ذهن هنرمند صورت گیرد.
رازهای هنرها و همهی دانشها، کمال و جاودانگی است. در این صورت ژرفترین رازها همهی هنرهاست و جاودانهترین دانشها همان هنر است. شعر قلب فلسفه است و هنر حقیقی چیزی است که مطلقاً و حقیقتاً واقعیت داشته باشد، و اثری بر مبنای واقعیت پیدا میشود که شکل گرفتهی ذهنیت آن باشد و در محدودهی زندگی چشم حقیقت بین داشته باشد و پرده از روی غنا و عمق عالم گرفته باشد. معذالک این همه تلاش هنرمندانه و این همه ستایشهای هنری مجذوب و حتی فراتر از نظریهی تخیل است و مقصودی ماوراء این شکل و این ماده را میجوید و ماورای طبیعت را میگوید و لازمهی نیل به این مقصود و اندیشه، فداکاری بزرگ ذهنی است و امری است لایتناهی و تصوری است سمبلیک و فقط کسی میتواند بجوید که مذهب و اندیشهای خاص خود را داشته باشد و تصور بدیعی از نامتناهی در ذهنش وجود یابد و بقولی، کلیت انسان امروزی یا آنچه در روانشناسی هنر به آن گشتالت[1]میگویند در نظام هر فرهنگ بر حسب ارزشهای مجدد فرهنگ کلاسیک به تنهایی پارهپاره و قطعه قطعه میشود و هر بخش و جزئی از آن را کسی به دلیل محصولی که در فرهنگ خود مییابد میشناسد یکی از اصولی که در علوم ارتباطی با روانشناسی هنر پیوند میخورد، چگونگی دریافت معنا از اثر است که علم ارتباط یا طرحگرایی است و خطای ما را در پاره پاره کردن انسان نفی میکند و در پناه مکتب یا گشتالت است که به معنی واقعی در زندگی خواهد رسید و تجسم آن در هنر شکل میپذیرد.
وقتی با یک انسان امروز، با یک پدر، یا یک مادر جوان روبرو میشوید یا با یک معنا که در مقابلتان قرار گرفته، جواب این سؤال که چیست یا کیست؟ را چگونه خواهید گفت؟
هر یک از ما، انسانی را که در مقابلمان قرار دارد و اثری را که بنظر ما واقع است به دلیل خاصی که از علائق و نقطه نظرهای ریشهای تنها از یک دید و یک جهت و به همان دلیل ارتباط با معنای انسانی دارد و ناشی از وحدت یا گشتالت است را سخت نیازمند هستیم و آن را هستی مینامیم.
هنر و تیرگیهای سطح یک اثر یا روشنیهای آن را در تشخیص و یا عدم تکرار اشتباه و یا تأیید و تکذیب دریافتهایمان از هر اثر هنری میدانیم و از اینکه چگونه رابطه با آدمهای هنرمند و اثرشان داشته باشیم سخن میگوییم.
انکار نمیتوان کرد که بهرمند بودن از امتیازات روشنی که هر تیرگی یا خوشحالی، وضعی را بهوجود میآورد تا به فرد کمک میکند که در رد یا قبول واقعیت این دو نکته به تصویری برسد که از نظر او دور و دستنایافتنی باشد. اول اینکه بین آنچه ضروریات و مایحتاج اصلی هر اثر هنری است و آنچه را به آسانی میتوان به عنوان شکل اصلی در هنر بازشناخت، در گروه جداگانهای از این دو فرم که بهره گرفته از یک تضاد رنگی است شکل نخواهد گرفت.
بهطور مثال: محبت مادری چیزی است که از دیرباز در تاریخ، وجود آن منشأ شکلپذیری خانواده به عنوان عنصر اولیه و از مهمترین عالم در خوشبختی طفل و اطفال است. و تحقیقات فراوان، نبودن آن را در بسیاری از خانوادهها عامل اصلی نابسامانیهای روانی، بزهکاری اطفال و نوجوانان و حتی گرایش آنها بسوی اعتیاد به حسب آوردهاند. بسیاری از اثرهای هنرمندانه نیز از مهر و محبت مادری و واقعیت زندگی بهرهها گرفتهاند، اما معمولاً همین معنای وسیع نیز آنچنان با کنار هم قرار گرفتن تیرگیها و روشنها به مخاطب القاء و منتقل میشود که در نگاه نخست، وضع قرار گرفتن چهره و رابطه نگاه طفل با ساختار تفکر مادر است که این القاء را بهوجود میآورد و حتی در بسیاری از آگهیهای تجارتی نیز که برچسب مواد غذایی کودک دارند این قابلیت را جهت بهتر شدن خرید و فروش در بازار تجارت به کار میگیرند.
مسأله واقعیت در هنر تجسمی نیز در این دیار هم شاید چون بسیاری زمینههای دیگر و به خصوص زمینههای هنری، داستانی طولانی و مفصل دارد و از معضلات و درگیریها و بحرانها است، اما بحران و مشکلات نقاشی از آنجا که سطح چندان گستردهای را دربرنمیگیرد، هیچگاه نمود ظاهری چندان پرسروصدائی نداشته است. اما در بطن و با وجود رابطههای چندقطبی بودنش آنچنان عمیق و فراموش شده است که حالا قبول داریم که در سطح یک رخداد هنری میرود تا به یک بنبست برسد.
اما اگر این مسأله همچون مسأله سینما و تأتر یک روند مشخص و مستقیم را بیابد بحرانش و تظاهرات کالبدیای روشن خواهد شد، اگر باز هم از سطح عمومی و دادوستدهای فرهنگی نیز تأثیرش پنهان مانده باشد با توجه به تجربههائی که در این سالها صورت پذیرفته است ضرورت روشن شدن واقعیتهای وجودی نقاشی در معنای دیگر پیام رسان آن معین و آشکار است.
پس چنین بستری نیز مثل بسیاری دیگر از زمینههای هنری دو قطب دارد، هنرمند و گیرنده، گیرنده تنها بینندهی ایست یا خریدار، بلکه دریافتکننده معناست، دیدن کارهای گوناگون نقاشی با ساختارهای گوناگون و اجراهای متفاوت و هزار سالهی دیگر که همگی بر لذت پیدایش یک اثر و لذت تماشای همان اثر، همیشگی و ماندنی است و در سوی ساختاریاش این مسأله یک روند طبیعی دارد که برگرفته شده از کاری است که تقارب و تعارض و ضدیتهای حجم و رنگ، شدت و نوسان کیفیت و لذتانگیز بودن اثر را تحتالشعاع قرار میدهد. پس یک اثر هنری در یک نظام عرضه و دریافت تفکر در سطح بینالمللی مثل یک جنس عتیقه، خود وسیلهای است جهت انتقال ذهن و تفکر و اینجاست که کشف زمان و مکان و جهانبینی در اثر هنری و شباهتهای ساختاری آن معین و آشکار میگردد. وگرنه یک فضای مسطح چگونه قابلیت انتقال تصویری را جوابگوی تاریکیها در مقابل روشنیها یکجا جمع و در منظر بیننده با اتخاذ یک روش و رشتههای وصلکننده در دست بیننده قرار میدهد. برای اینکه مبنای آن ضوابط را در مکتب اجتماع بشناسیم، موجودیت فرهنگی اثر و صاحب اثر در ساخت فرهنگ هنرها فوقالعاده حائز اهمیت است و خوراک فرهنگی مخاطبین نیز به همین فعل بستگی دارد.
این اشارهی دوبارهای است به وضعیت هنر نقاشی در ایران معاصر و بیتردید شناخت این تعقل، تعهد و مسئولیت، صاحب اثر و هنر را در برابر ملت و مملکت افزونتر میبسازد، چرا که در دوران معاصر آزادگی گفتار و قلم ایجاب میکند که خدمت به آگاهی مردم بیش از هر چیز موردنظر هنرمندان و اندیشمندان واقع گردد. و صاحب اثر چنانکه تا امروز چنین بوده است در این طریق گام زند.
ما ابتدا در این گفتار و با تأکید بر وضعیت معنی و اجرا به آن نظر صحه میگذاریم که معنای روشن و رو به تعالی می تواند با اجرائی که زاییدهی ذهنیتی خلاق و آرمانگر است توأم گردد و با بهرهگیری از ابداعات ذهن در مقایسه با آثار به نقل رسیده، تکنیک معنائی را عرضه دارد که در قیاس با آثار هنری ماندنی، در سطح و ردیفی قابل توجه واقع شود. این از طرفی گواهیدهندهی تجربه و شناخت کافی هنرمندان و فرهنگسازان این مقطع است و از طرفی خودشکافتن مفاهیم ضدیت در معنای بشری (نفی و پذیرش) تفکر هنرمندانه است که، مجرائی جهت ارتباط با جامعه را نیز شناسانده و روشن ساخته است.
امر اجرای یک واقعیت هنری را در خدمت به جامعه میتوان یافت و از جمله وظیفه اندیشه و قلمداران در خدمت به جامعه خواهد بود. هنرمندان، نویسندگان و هنرآفرینان، در یک نقطه اتفاقنظر دارند و بدیهی است که این اتفاقنظر شامل چگونگی فرم در اجرا نیز خواهد شد.
اکنون که فلسفهی حرکت اجتماعی به صورت علمی و تحلیلی تدوین شده است قهراً هنر نیز در ماهیت و هستی از فرمولبندی و ارائه و حکم بهر صورت و بهطور وسیع در سطح جامع به استمرار و حیات فرهنـگی کمک خواهـد کرد و در عین حفـظ و حراست و همبستگی و وحدت در هر مورد با مخاطب صحبت خواهد داشت و این معنی نیز در فرم و شکل اجرای هنری آنست و در همهی امور، زندگی کار به این گونه نخواهد بود.
نظر گاهی که از آغاز هم چندان استوار نبوده است آن است که پنداشتهاند «من» در تضاد «نبود» به جهان پای گذاشته است، تا پیش از رفتن خود، جهان را دگرگون کند تا خود «من» آید. اگر بدین کار توفیق نیافت پس چه حاصل؟ که واقعیتر آنست که بیندیشیم که «من» برای این رخ مینماید که جهان را درگیر و رفت «نبود» خویش قرار دهد و در حد تواناییاش در دگرگونی فرمها و معنا بکوشد، و این بازساز تدریجی، شکل تازهای به نظم هستیبخش آثار هنری خواهد بخشید.
و، همواره از روشنیهای مطلق پرهیز کردن و پشت به تیرگیها داشتن از صفات بارز این گسترش است و همچنان که انسان معاصر به این بند بیفتد بدعتی است که سخت معتقد به انجام این رسل در کنایات تاریخی است.
در پی آنچه گفته شد شاید کنجکاو شده باشید به این نکته که چه روشی در هنر را میپسندیم، هرگاه چنین پرسشی از چنین قلمی بشود خواهد گفت: همان روش تحلیلی که روشنی را به معنا در مخاطب زنده نگه دارد.
جانبداری از هنر مجازی و هنر لگام گسیخته در شرایط کنونی چندان مطلوب نخواهد بود که خود یک بحث مستقل دارد. و، اینچنین روشنی را در هنر و مصادیق روشنترش را در هنر تنها و راستین تاریخ قبل از اسلام میتوان پیدا کرد و در پیچاپیچ تاریخ هنر ملل پیش برد تا جایی که از پشتبام هنر اکنون جهان، پایین رفت.
[1]. Goshtalp واژه گشتالت را معنایی گویند که از بصیرت و ذهن متعالی جهت رشد کیفی هنر در هر نظام فرهنگی بهره گیرد و ریشه از گشتسب است که در ردیف واژهی یافت نیز معنا از آن تلقی شده است.