سرویس تجسمی هنرآنلاین: اسطوره نیز، به سانِ بسیاری از پدیدههای مورد مطالعه، از زوایای گوناگونی مورد مُداقه قرار گرفته و هر پژوهندهای بر مبنای تخصص، علاقه و پابستگی به پایگاههای اقتصادی و اجتماعی خاصی به تبیین و تحلیل آن پرداخته است.
بنابراین، همانطور که در تعریفِ اسطوره دیدیم، در مورد تقسیمبندی و مطالعهی اسطوره نیز، وحدت نظری وجود ندارد. با این همه تلاش ما بر این است که اساسیترین و تعمیمیافتهترین نظریهها و تقسیمبندیها را یادآور شده و از پرداختن به بحثهای تخصصیتر چشم پوشیم.
حاصل اینکه، هیچ نظریهی فراگیر و یگانهای دربارهی اساطیر موجود نیست و به گفتهی بعضی از پژوهشگران، شاید فقط این نظر مشترک وجود داشته باشد که تمام این نظریهها ناقص، نارسا و یک جانبه و یا تعمیمناپذیر است.
پژوهشهای اساطیری ناظر بر گسترهی متنوعی از نظریههاست که بعضی از آنها از یک نوع و شکل ویژهی اساطیر استنباط شده است، و بعضی فقط در فرهنگ ویژهای صادق بوده است. و برخی نیز تنها بر یک جنبه یا عامل از اسطوره مبتنی است. از اینرو برخی از صاحبنظران پیشنهاد کردهاند که بهتر است به جای اینکه بپرسیم «اسطوره چیست؟» بپرسیم «یک اسطوره چیست؟» زیرا در پرسش دوم خود به خود شرایط و مشخصات یک اسطوره نیز منظور میشود؛ که چه بسا منشاء و طبیعت و ساخت و کارکرد و انگیزه و اهدافش با دیگر اسطورهها فرق داشته باشد.
با این همه غرض از طرح چنین دشواریهایی این نیست که ورود به حوزهی نظریههای موجود امری بینتیجه است، بلکه منظور این است که اولاً نباید انتظار یک تعریف جامع و مانع و مختصر و مفید داشت، و با طرح آن مسأله را ساده کرد. ثانیاً تحلیل یک اسطوره را نمیتوان صرفاً بر یکی از نظریههای موجود استوار کرد؛ و به نتایج همهجانبه و قانعکنندهای نیز رسید.
بهرحال اگر حل و کشف همهی جنبههای اساطیر میسر نباشد، یا بس دشوار باشد، نزدیک شدن به واقعیت آن، به یاری و راهنمایی عوامل که خود به دست میدهد، و توصیف عمومی آن، از راه موقعیتی که در روند ذهنی انسان داشته است، و تحلیل داستانی که غالباً بیان میکند، دور از دسترس نیست. منتهی باید به خاطر داشت که کشف و تحلیل یک اسطوره، یا یک متن اساطیری، غیر از این است که مقداری انگارهی پیشساخته را به آن نسبت دهیم؛ و در حقیقت به جای آنکه ذهنیت پنهان در اسطوره را دریابیم، ذهنیت خویش را بر آن سیطره بخشیم.
هرگونه تحلیل و تحقیق اسطوره، باید در منشاء و طبیعت اصلی، ساخت کارکرد، انگیزه و هدف آن پیگیری شود. و تحلیل باید بر دیدگاهی مبتنی باشد که چنین وجوهی را نادیده نگیرد، و یا با تأکید بر وجهی، سبب نفی یا کمرنگ شدن وجوه دیگر آن نشود؛ و سرانجام منشاء تمام اساطیر را به پدیدهی یگانهای برنگرداند.
چند نظریهی اساسی در دوران ما وجود دارد که اگرچه هریک به تنهایی تمام موجودیت اسطوره را تبیین و تعریف نمیکند، اما هریک بخش یا جنبهای اساسی از آن را مشخص و معین میدارد.
یک دسته از این نظریههای اساسی، حاکی از آن است که اساطیر پیش از هر چیز، به جهان طبیعت، یا به انسان که گرفتار در جامعه است، و یا به خدایان که پرستش و ستایش میشوند، اشاره دارد. و مقصود و مقصد ارجاع درونی آنها این است که به محیط عینی، یا دیدگاه انسان نسبت به جهان بیرون از خویش، بنگرد.
دستهی دیگر نظریهها و تفسیرهایی است که واقعیت نهایی اسطوره را در درون خود انسان میجوید. بنابراین گونه از نظریهها، اگر اسطوره مقصد یا ارجاعی بیرون از معنی ظاهری خود داشته باشد، پیش از هرچیز، نه با جامعه یا جهان خارجی، بلکه با احساسات و روان فرد مربوط است.
در حوزهی نخست معمولاً بر پنج نظریهی اصلی و مهم بیشتر تأکید میشود، که باختصار فقط به آنها اشاره میشود:
1. نخستین نظریه، گویای این است که همهی اسطورهها اسطورههای طبیعیاند. و به پدیدههای جوی و آسمانی و کیهانشناسیک مربوط میشوند. این نظریه اساساً یک وسوسهی اندیشگی آلمانی بود که بعدها به انگلستان و فرانسه نیز سرایت کرد، و ماکس مولر دانشمند برجستهی آلمانی آن را به اوج خود رسانید. وی میاندیشید که اسطوره اغلب به سبب بدفهمی و سوءتعبیر نامها شکل گرفته است؛ به ویژه آن نامهایی که به اعیان و پدیدههای آسمانی مربوط است. جملهی مشهور او این است که: اساطیر یک بیماری زبان است. در دورانی که زبان برای بیان مفاهیم مجرد هنوز توانایی نداشته است، از پدیدههای جوی و آسمانی و خورشید و ... خدایانی ساخته شده است، و بعدها در اثر جابهجایی فرهنگها اسطورههایی از آنها پرداخته شده است.
2. دومین نظریه، با قدری مسامحه، با اصطلاح علت شناسیک/ Aetiological بیان شده است. و بر آن است که تمام اساطیر یک «علت» یا «توضیح» و یا چیزی در دنیای واقعی را تبیین میکنند.
اندرو لانگ که در پی رد نظریهی طبیعت ـ اسطوره بود، کوشید این عقیده را جایگزین آن کند که اسطوره سازنده و تشکیلدهندهی نوعی از دانش نخستین (بدوی) است. و آثار و باورها و آداب و رسوم کهن واقعی را دربردارد.
بحث او صرفاً بر سر این نبود که بسیاری از اسطورهها دربارهی طبیعت نیستند، بلکه میگفت حتی آن اسطورههایی هم که طبیعیاند باز بیش از یک تصویر زیبای رمزی و تمثیلیاند. و هر کدام به طریقی «تبیینی و توضیحدهنده»اند. و همین ویژگی را بیش از هر چیز دیگر، مشخصهی ویژه و اصلی اساطیر میدانست.
3. نظریهی سوم با تأکیدهای نظری مالینوفسکی همراه است. او با همان شدتی نظریهی اندرو لانگ را انتقاد و رد میکرد، که او نظریهی «اساطیر به مثابه تمثیلهای طبیعت» را رد کرده بود. مالینوفسکی معتقد بود که اساطیر را باید منشورهایی برای رسوم و عادات پرستش و نهادها یا اعتقادات و مراسم و مناسک دانست. و مقصودش از این سخن چیزی نزدیک به همان «تبیینها و توضیحات» در یک معنی وسیع اما عاری از کیفیت نظری بود.
4. چهارمین نظریه را از آن میرچا الیاده، دانستهاند، که معتقد است اسطوره نقلکنندهی سرگذشتی قدسی و مینوی است، که در زمان اولین «زمانِ شگرفِ هدایتِ همه چیز» رخ داده است. و در نتیجه، مقصود و هدف تمام اساطیر بازآوردن و فراخوان این زمان آغازین، یا باز قرارگرفتن عملی در این زمان است. که این در حقیقت بازگشت به اصل و مبداء مینوی هستی است.
5. پنجمین نظریه که یکی از مهمترین و پردوامترین نظریهها نیز بوده است، عبارت است از اینکه تمام اساطیر با آیینها و شعائر/ Rituals مرتبطند.
این نظریه که اساس استنباطهای «شاخهی زرین» فرایزر نیز قرار گرفته، از دورهی رابرتسون اسمیت آغاز شده و تا دورهی رادکلیف براون که نظریهی انسانشناسیک کارکردگرایی را گسترش داد، ادامه یافته است. و حتی ادموند لیچ گفته است: اسطوره بر شعایر و آیینها دلالت دارد، و آیینها و شعایر بر اسطوره. این دو یکی و عین همند.
اما در حوزهی نظریههای مبتنی بر ذهن و روان آدمی نیز، مکتبهایی مطرح شده است که اساساً از نظریهی «ناخودآگاه» منشاء گرفته است. از میان این نظریهها، آراء فروید، اکنون دیگر یک تجربهی تاریخی است. او که اسطوره را در ردیف خواب و رؤیا تعبیر میکرد، معتقد بود که اساطیر بازماندهی خاطرات و توهمات و آرزوهای وازدهی ملتها و اقوام و در حکم رؤیاهای متمادی انسان در دوران جوانی اوست. اسطوره با عقدههای ابتدایی انسان مرتبط است، و عبارت است از خاطرهی آداب و مراسمی که در جامعههای بدوی، معمول و رایج بوده است، اما بعد ممنوع شده و بتدریج سرکوفته شده و به صورت آرزوهای نگفتنی در ناخودآگاه باقی مانده است. اسطوره در حقیقت رؤیایی جمعی است، و آیین نمادی آن مانند آیین نمادی رؤیاست که اساساً جنسی است.1
اما آراء یونگ که جنبهی فراگیر و مشهوری یافته است مبنی بر این است که اسطوره پیکربندی ذهن ناخودآگاه را آشکار میکند. او اساطیر را کشف و شهودهای ناخودآگاه جمعی میانگارد که حاصل یک درگیری موروثی و مداوم بشریت با نمادهای اساسی معین است که همان صورتهای نوعی (صُوَر مثالی) Archertype باشد. در نتیجه، اساطیر علاوه بر نمایش ناخودآگاه فرد، پدیدههای کهن (صورت مثالی) را نیز نمایش میدهند و به زبان رمز از وجوب و ضرورت پختگی و تجدید حیات درونی که به یمن جذب ناخودآگاه فردی و جمعی در شخصیت آدمی، امکانپذیر میشود، سخن میگویند. ناخودآگاه جمعی، مخزن صور مثالی یعنی مبانی مذاهب، اساطیر و قصهها و سلوکهای ما در طول حیات است.2
در این میان شماری از پژوهشگران، عقاید ساختگرایانه و انسانشناسیک مکتب لوی اشتروس3 و... را نیز به نوعی در حوزهی اسطورهشناسی معطوف به ذهن و روان انسان ارزیابی میکنند. زیرا او سرانجام جامعه و اسطوره را فرآوردهی ذهن آدمی در یک ساخت مشترک میشناسد. و جالب توجه است که به زعم تأکید خود او بر مسائل زبانی، نظریهاش از سوی روانشناسی بیشتر مورد توجه قرار گرفته است.
به هرحال نظریهی انسانشناسیک نو نیز دربارهی اسطوره چنین است:
اساطیر یک کیفیت ویژهی فرهنگی برجسته و مسلط، و ساخت یافته و سهیم در دستگاههای معنایی را نمایش میدهند که اعضای یک حوزهی فرهنگی را به درک یکدیگر، و برآمدن از عهدهی ناشناختهها، قادر میسازند. و اگر موجزتر بگوییم، اسطوره بهگونهای ادبی و سبکشناسیک، سخن گفتن قابل تعریفی است که اجزاء نیرومند دستگاههای معنایی را بیان میکند.
در عین حال نظریهی انسانشناسیک، اسطوره را یک روند مشروط به فرهنگ جامعه میداند. اگرچه آنچه در سنت مینشاند، اغلب به معرفت و حقیقتی راهبر است که ذهن آگاه یک قوم آن را از دست داده یا گم کرده است.
در میان این انبوه نظریهپردازیها، عدهای از اسطورهشناسان، بهویژه تحلیلگران اسطوره و حماسه، هنوز هم معتقدند که اسطوره به هرحال داستان و قصه نیز هست. و این داستانها و روایتها شکل ابتدایی بیان و ارتباط در جامعهی سنتی است. پس در هر تحلیل و تبیین، این جنبهی اسطوره نیز باید درنظر گرفته شود. پیداست که مفهوم این سخن یکی گرفتن قصه و اسطوره نیست؛ بلکه تأکید بر وجه اشتراک روایی آنهاست؛ که خواه ناخواه هر دو را به بیان «سرگذشت» معطوف میکند.
به نظر این گروه، درست است که دیدگاههای تازه نسبت به اسطوره، از دیدگاه اساساً داستانی قرن نوزدهم، فاصله گرفته است، اما مهم این است که در روابط این مجموعهی داستانی که عوامل و عناصری را از یک فرهنگ به هم مرتبط میکند، ساخت و کارکرد و چشمانداز مجموعه را بدست آوریم. تأثیر و تأثر هر جزء این سازمانبندی خیالی و آیینی و اجتماعی و زبانی و ... بازشناسیم. درخواستها و معنای متعدد آنها را بنا بر کاراکترها و آرزوها، کارکردهای محیط گویندگان و شنوندگان آنها دریابیم. به ویژه که این داستانها در کارکرد و کیفیتشان بسیار متنوعند. [19؛ 25-23]
باری از هر سو که بنگریم، اسطوره در جامعهی باستان، ثمرهی یک روند جمعی است. از اینرو پیدا کردن رابطهای میان اسطوره و فرهنگی که منشاء آن بوده است، شرط اصلی و ناگزیر هر تحلیل است. فرهنگی که هم ساخت اسطوره را آفریده است؛ هم محتوای روایی آن را اندیشیده است؛ و هم کارکرد آن را مشخص کرده است.
در نتیجه، حتی با توجه به نظریههای گوناگون یادشده نیز، واقعیت و طبیعت اصلی و ساخت و کارکرد اسطوره را نمیتوان جدا از هم ارزیابی کرد. هرگونه تحلیل و بررسی برپایهی یک عامل، نتیجهی کار را با کمبودها و نقصهایی روبهرو میکند، چنانکه مثلاً در اساس گرایشهای ساختگرایانه یا روانشناسیک مجزا از هم، چنین مشکلی رخ نموده است.
اسطوره یک ساخت تعیینکننده و فعال و از پیش معین شده برای تسلط بر ذهن آدمی نبوده است. بلکه ذهن انسان در دل یک فرهنگ اسطوره را در چنین ساختی ارائه کرده است. همچنانکه ذهن آدمی نیز یک ودیعهی از پیش نهاده، و جدا از رشد و تاریخیت حضور او نیست، تا فارغ از عمل طبیعت، و عمل اجتماعی و فرهنگ، کارآیی مستقل داشته باشد.
بنابراین اگر نتوان به تعریف دقیق و همهجانبه اسطوره نیز دست یافت، با توجه به همهی ابعاد اسطوره، میتوان از روند تکاملی ذهن آدمی در تعیین منشاء و چگونگی و اهداف و شکل و ساخت و کارکرد اسطوره سخن گفت و به درکی سیستمی از آن نائل آمد.
پینوشتها:
[1]. دربارهی آراء فروید و شاگردانش دربارهی اساطیر و نقد تحلیل آنها ر.ک: رمز و مثل در روانکاوی ترجمه و تألیف جلال ستاری، انتشارات توس. برای اطلاع از نوع تحلیل و تفسیر رموز قصهها و افسانهها از دیدگاه مکتب روانکاوی و روانشناسی فردی آلفرد آدلر و پیروانش که عقدهی کهتری یا حقارتِ نفسِ آدمی و سعی وی در جبران ترمیم آن را اسباب بزرگی او قرار میدهد، ر.ک: م. لوفلر ـ دلاشو: زبان مرزی افسانهها. ترجمهی جلال ستاری. انتشارات توس. م.لوفر ـ دلاشو زبان رمزی قصههای پریوار. ترجمهی جلال ستاری. انتشارات توس.
2. راجع به ناخودآگاه جمعی و صورت نوعی و تجلی صورتهای نوعی در اساطیر بنا بر آراء یونگ ر. ک: انسان و سمبولهایش، کارل گوستاو یونگ، ترجمهی ابوطالب صارمی صفحات 23 به بعد، و 99 به بعد و همچنین ر.ک: به مقالهی ممتع «سه مفهوم اساسی در روانشناسی یونگ» در کتاب رمز و مثل در روانکاوی ص 474-431.
3. ساختگرایان/ Structuralism و به خصوص لوی اشتروس بر آنند تا با نظریهای بدیع و با تکیه بر زبانشناسی ساختی و با بهرهبرداری از ریاضیات، زمینهی ساخت ارتباطات در جامعههای ابتدایی را مورد مطالعه قرار داده و مآلاً نوعی انسانشناسی ساختگرا را مطرح سازند. برای آشنایی با دیدگاه ساختگرایان میتوان به منابع زیر مراجعه کرد:
الف) نظریههای جامعهشناسی، غلامعباس توسلی، سمت، چاپ دوم، 1370. ب) پیدایش نظریهی جامعهشناسی (دوجلد)، جاناتان اچ ترنر [و] ال بیگی، عبدالعلی لهساییزاده، دانشگاه شیراز: چاپ اول، 1370. ج) مراحل اساسی اندیشه در جامعهشناسی، ریمون آرون، باقر پرهام، انتشارات علمی ـ فرهنگی، 1362.