سرویس تجسمی هنرآنلاین: ما به آمیزش دو وضعیت کاملاً متناقض اندیشه و واقعیت ایمان داریم، آنگونه که در آینده تنها یک واقعیت مطلق یا فوق واقعیت برجای میماند. البته، ذکر این نکته که مجموعهی بینش انسان به عنوان یک فصل تازهی رویش و دریافتهای هر فرد از واقعیت و مبنای تفکر او از تخیل و رؤیا با آمیزش واقعیت چگونه صورت میپذیرد، مبحثی است قابل بررسی و ما محدودهی این نگرش را در قالب هنر و ادبیات معاصر برخواهیم شمرد. گو اینکه توانایی آن را نداشته باشیم که به همهی گستردگیهای آن دست یابیم و فقط به بررسی یک سیستم فیزیکی و یا به بازشکافی موجودیت سیستم متافیزیکی انسان دست زنیم تا تشریحکننده اصولی باشد که اثبات کند وجود انسان منشأ تخیل دارد و با آزادی کامل اندیشه به فعالیتهای ذهنی دست میزند.
آمیزش تخیل و واقعیت در هنگام و همواره نگاه کردن به عمق ژرفای هستی انسان است و همهی برداشتهای هنرمندانهی یک اندیشه از ادعاهای تصحیح شده، اشتباهات روحی آدمی را برمیشمارد ولی نگرش در این حوزهی تفکر، همانا قصد بیانگری انسان است از بنیانهای فکری خویش و سست شمردن اندیشههای رو به رشد و غیرحقیقی در هنر که نهایت تفکر انسان و بیان یک اندیشهی انسانی است تا شیوههای غلبه بر خویش را نیز به کمک کوششهای جاودانگی انسان معاصر برشمارد و نیز خیزش مجدانه و سرسختانهی فکر از حیات معاصر انسان بریده از زنجیر است که حرکت آن به نوعی از افلیج تفکر با تمرکز به باور وجودی در تعقیبهای خویش با ضبط تداعی آزاداندیشی، یکی از دو گرایش هستی را که پایدار نماد تفکر عمیق انسان آمیخته با واقعیت برگرفته از آن، تخیل را باز میشکافد و در این حدود با اعتقاد به هدایت به مرحلهای از هستی میانجامد که تفکر وجود دوبارهی انسان را مستلزم حیات و مرگی بیدار از زندگی دانسته و واقعیت و رؤیا را امتزاج میدهد. حال قابل بیان است، گذشته و منشأ تفکر، تخیل و رؤیا و آیندهای که اندیشهی بیان نشدهای است، دستیافتنی و دورماندهای است که همواره وجودش در پی یافتن است، و تخیل برخاسته از زندگی گذشته انسان متعالی مخلوق با آمیزهی فعل حیات او در باوری شناور و رو به هستی برای آیندهپردازی و چگونگی یافتن حقیقت تفکر خویش که به فعالیت و جوششهای هنرمندانه دست میزند و هر قدر که در جستجو و کاووش باشد و انگیزهای جز امید به دست یافتن مرحلهی تازهای از هستی برایش وجود نداشته باشد این مرحله، بازتاب تفکر رؤیاگونهای است که حیات بشر چنین توصیفی از هستی دارد، و از این گفته چنین برمیآید که مبنای تفکر، آمیخته با تخیلی است که منشأ نگرش هستی و رویش دوبارهی مکتب ویرانگر کاری عبث میباشد و در آن ویرانگری و سازندگی تضاد همارهی هستی از سنخیت سخت انسان متعالی مخلوق شکل و هستی مییابد و از بیان یک فقدان در حدود مرز تشخیص بین دیوانگی و سلامت عقل است که سبب بروز ادراکات و دریافتهای حصول گردیده که واقعیت ذهن و بیرون را موجب است.
پیدایش منشاء هنر آمیزه با تفکر که بیشتر جنبهی بیان روحی انسان رها شده در میان اندیشهی برگرفته از گذشته و آمیخته با آرمان رو به آینده را پیریخته است، و ساخت بیرونی این اندیشه در سال 1917 با نوشتهای از آپولین بود که در واقع به صورتی قیاسی ماهیت بیرونی یک واقعیت را بیان کرد. آنگاه که انسان در صدد یافتن وسیله یا چگونگی بدست آوردن ابزاری برای راه یافتن بود، چرخ را ابداع کرد و بر همین قیاس هنرمند در بیان هنرمندانه خویش، برای بیان شکلی از حقیقت هستی، به بیان و اساس هستی برای نمایش واحدی از خویش دست زد. نمایش بیرون شکلی از دوبارهی انسان در هیئت تفکری نو، که به لحاظ زندگی معاصر او اتفاقی دوباره را شکل بخشیده است بنای بخش تازهای از هستی انسان را در قدرت تخیل طبیعتگرایانه با دیدی هنرمندانه به کمک آورد. این نگرش به سمت هبوط انسان نیست، بلکه جستجویی است در قسمت رهایی انسان متعالی مخلوق که با نگرش اسطورهای همواره با دریافتهای سختکوشانهی خویش از لحظهی رهایی درحیات تا وقوع زندگی و سیر به سوی مرگ واقعیت و رؤیا را در نهیبی لهیبدار میداند و هنگامیکه در جستجوی دوبارهی خویش عنوانی را برای نگرش مجدد به حیات بشر عنوان میکند کارهای صورت پذیرفتهی انسان اکنون را طبعاً به "مفاهیم روح وهستی" برگشت میدهد. و این در حالی است که محتوای کلی هنر، برخاسته از اندیشهی انسان متعالی مخلوق باشد هرچند که نگرش آن یک مجادلهای باشد بر اساس خیانت اندیشه در رهایی ایمان از قوت تخیل، اما اعلام این نظر، علیرغم مجادلههای دوبارهی تعقل، و حکمفرمایی اندیشهی "مجادلهگر" هنرمند این آثار با سبک و روش دوبارهی بازگشت، به معنای مجدد انسان صورت میپذیرد.
برخلاف مجادلههای بینشی که در این دوره از آثار هنری مورد بحث و نظر است همواره سیر بر دورهی "تعقل" حکمفرمایی دارد و خلق آثار بسیاری از جهات بینشی که بصورت آمیزش تصور و تفکر خلاقیت با منشأهای بیرونی باشد حضور فعالانه حرکتهای هنرمندانه را در آفرینش زیبائیها قوت میبخشد. از "آراگون" "رسالهای در باب سبک" و "روش" نشر شد، از "الوار" اثـر "عشق شعـر است" و از "برتـون" رمان "نادیـا" که این نوع حرکتها از نوع بیان تناقضهای یک عنصر اساسی در مقام یک جریان سیاسی قوت وجهت گرفته است و همواره بر اساس یک بینش رو به تحول جهت مییابد و از این نظر است که تأثیر بیان صمیمانه نشستهای فرهنگی در انگیزشها در صّور خیال جای تازه خود را بر مبنای پندارهای اجتماعی به همراه دارد و سبب بروز تحول دوبارهی اندیشه در بنیانهای تفکر را موجب گشته است. و بالاخره در برابر نشر "انقلاب روشنفکران" اثر "تأویل" در همین دورهی، از بیان تفکر برگرفته از حقیقت هستی در هنر، به دوره و حوزهی تازهای از اندیشه برمیخوریم که ستایش هر کدام از آنها را به سببی نمیتوان نادیده انگاشت. و، در همین حوزهی متحول گشته، بعنوان یک فرم هنری با ارزش اعلام شده است.
و در این زمان است که ظرفیت و پذیرش امکان ویژهی تحول یک سیستم و ضمیر خودآگاه به نمایش گذاشته شده و با طرح بسیاری از زمینههای عقیم مانده که به آنها پرداخته نشده بود و هیچگاه از مرحله ذهنیت پیشتر نرفته و بنیانهای تازه کشف و آشکار نشده بودند، رشدی عمیق یافته است.
مهمترین تحول و پیشرفت در بنیانهای فکری عصر اکنون در بروز مکتب سورئالیسم بود که با اهمیتی چشمگیر به وقوع پیوست، از این پس به اشیاء نیز نگرشی سورئالیستی داده میشد تا بازتاب هر واقعیتی را در نهایت یک خلقت صورت دهد و حکایت از بازگشت اندیشه با نگرشی به رویه سالهای اولیه دههی سی میباشد که با درک ابداعها و تازههایی از اشیاء مواجه شده است و در واقع هر شیئی به عنوان نمادی از هستی با تعالی روح در یک اثر هنری قابلیت طرح و بیان یافته است و رؤیای آمیخته با حقیقت گونهی زبان هنر با واقعیت موجود عصر خویش تطبیق دارد و یادآور پیش ساختهای ذهنی تاز ه در بیان روزانه هر عنصر در قابلیت فیزیکی خود است.
این نماد به منظور ایجاد حرکت غیرآشفتگی در ذهن است که اشیاء را در ذهن مظهرنوع انتخاب اشیاء میدانسته و نیز به منظور بر هم زدن تصوری است که این ذهن از واقعیت دارد و روبرو کردن آن با کیفیت مرموز و شگفتانگیز اشیاء، با بینش تصویری قابلیت دوبارهی خود را باز یافته است و واقعیت تصویر شده، پوشانده نگه داشته شده از حقیقت انسان با نگرشی به هستی خود در هر شیئی است، این شیئی همواره در هالهای از شکل با بیان تازه و دوبارهی خود به معنای هستی رقم تازه زده است و جا دارد تا با نگرشی مجدد بر آن به هویت واقعی خود پی ببرد. لاجرم پذیرش یک حقیقت که مهمترین شکل بیان هیاهوهای انسان بیرونی است در نهاد او جای تجلی مییابد و همواره از بیان یک شکل، فوق اندیشهای در نگرشهای خویش عاجز مانده است و تصویر دوبارهای از هستی را عیان مینماید، به ویژه در مدت به کارگیری اندیشه با معنای تخیلی واقعگرایانهاش. درک هر گونه اندیشه، خالی از مشکلات نبوده و با دستیابی به ویژگیهای یک اندیشهی پویا که منبع ضمیر هنرخودآگاه است یا فوقالعاده جلوه دادن یک تمایز هنری نمیتواند اندیشمندانه صورت گیرد. با این حال باید اقرار کرد که فلسفهی بیان هنرمندانه، یک اثر فوقالعاده متعالی انسان معاصر است و تحت تأثیر اقرارهای او از معنای هستی صورت میگیرد، تا کارهای آنهایی که نزدیک حقیقت تازه با نسبیت دوباره وقوع پیدا میکنند، این دو نگرش نزدیک، پنداری واقعیتپذیر و دوباره دربردارند. اما، نزد انسان متعالی مخلوق همواره یک ذات جدانایافته از معنای هستی میباشد و نتیجهی دیگر، اینکه سالهای بسیار دوری بررسی اندیشه بر مبنای یک نگرش ژرف، خودمبیین بهوجود آمدن اندیشه واقعشناسی در ماهیت و ذات هنر بوده است. بعد از جنگ جهانی دوم "سارتر که از خیلی نظرها مخالفت اندیشهای با نوع حرکتهای فیزیکی و بیانی داشت ناظر ظهور سورئالیسم" بود که در یک نگرش تازه مایهی بروز شکافی عظیم در این مسیر شد. اما از آنجا که پدیده نگرش بر درون شیئی از نگرش بر هستی و حقیقت آن، قوّت و منشأء پذیرفته است مضامین جدالهای فکری و برخوردهای اندیشهای را هموار مینماید و تعیین و مرزبندی میکند، و سایهای گسترده است بر جهات قوتپذیر همهی اندیشههای موجود که در آن وقت انسان و مکانی بهوجود آورده است که در جدالهای فکری و سیر تدریجی آن، نگرشی بر پایههای بیرونی و گذشته و آثار این تفکر راه پیدا کرده است و این پیدایش نگرشی تازه و همواره یک اثر مناسب دوربینی و گریز از واقعیت تا نزدیکی به حقیقت را به دنبال داشته است.
با این حال، همهی آنچه ذکر شد زمینه و سببی نبود تا بازتابهای فکری گوشهای از پخش ناشدههای تفکر پیشبینی شدهی خاص را در این نگرش ارائه کرده باشم! بلکه، روشهایی که به دست پیروان ابداع این اندیشه دامن زده شده است، همچنان از اهمیت و قدرت خودباورانه آنها جدا نیست. و میتوان به وضوح بیان داشت که ظهور این اندیشه در سیر تعالی بشر معتقد به شیئی و شکل حقیقی است و نقش مهمی را در بیان حقیقت هستی و دریافتن قالبهای رهایی از اندیشههای جانبی کمعمق ایفا میکند. و در یک نوع بیان معنی، نوع اندیشه در تداوم سنتهای هنری و ادیبانه را بروز داشته است، و قراردادهای پذیرفته شدهی مبیین زمینههای زندگی معیارهای زیباشناسانه عادات و رسوم اجتماعی را در مفروضات اخلافی همه را مورد تردید قرارداده است. و با یک گسترش سریع در بیان جنبههای نهفتهی انسان متعالی مخلوق سیری را پیش گرفته است که حکمیت معنای آن، حتی حکمت و سنن خشک و انعطافناپذیر نقد هنر و ادب را هم با قالبی تازه در هم میآمیزد و بر اساس آن تکوینی دوباره مییابد.
این نگرش درهای بسیاری را گشود و بر دالانها و بنبستهای ذهنی فراوانی وارد شد و هنرمنـد برای عبـور از این دالانها و بنبستهای اندیشهای چند تفکر و وظیفه را بر خویش هموار کرد و با نزدیکی به فضای فراتر تفکر در بیان هنرمندانه، بسیاری از هنرمندان توانستند بهطور کاملاً آزاد در بیان ذهنیت و تخیل هنرمندانهای با نگرشی مضاعف و نقشی حساس و مصمم قدرت تخیل خود را در آزاد ساختن انرژی تخیلی خود نقش کاوش و ضمیر ناخودآگاه بخشند وجستجوی آن را لحظهای چند در اندیشهای واحد که در آن تضاد نیز رو به تحلیل رفته است بیان دارند.
"برتون" همواره اندیشهای واحد را با نگرشهایش در تفاسیر چند اندیشهای خود، سیری متفاوت میبخشد، برتون، دریافته بود که چنین اندیشهای هنرمندان و متفکرین را با صاحبان ذوق و اندیشهی پیشین و بخصوص رومانتیکها و سمبولیستها پیوند میزند و تا حدودی این پیوند میتواند مبنای نگرش دوبارهای را بهوجود آورد، گسترش و ارتباط اندیشه دنیای معاصر با اندیشه پیشینیان نگرشی نخواهد بود که بر انگیزندهی پیشگامان باشد و بتواند با ترتیب و برنامهای معین یک نگرش را متوقف نماید و از این روست که بر شدیدترین فرمهای ارائه شده و ساختمانهای فکری که مبتنی بر ساخت زیرپایهای اندیشههای هنرمندانه بوده است، جدیتی تازه ببخشد تا در پناه بیان هر اندیشه، با یافتن بصیرتهای خاص، حالات خود و شیفتگی و جنون را بپوشاند و به بصیرتهای تازه در ارائه آثار تازه و کیفی خود نزدیک شود.
عموماً معنای انسان در سیر حرکتی خود هرگاه به فروزشی تازه برمیخورد، در جستجوی یافتن ایماژهای خود نسبت به حقیقت وجودی انسان، نگاهی عمیق یا دوباره میاندازد و این نگرش به سبب وجود ایمان در فرد و کشش به آزادی روح و علاقه به سازش دادن اندیشهی انسان خالی از وحدانیت بیکران در توجههای شدید به فرمها و ساختارهای بصیرتی، شیفتهی دریافت آثاری بوده است که به عصیانگری و شیوهی جاذبهی معرفت نیروی خوفناک جنون میانجامد، و همواره میکوشد تا با ارائه آثارش کیفیت تراوش یک ذهن آشفته را نیز از انحطاط برهاند، واین ناشی از یک رابطه قیاس با نفس در هنر است.
هنر، هر عنصر متضاد را به سبب نزدیکی روح حقیقت جویانهاش به آزادی بیان میخواند و علاقهی خود را به سازش دادن اندیشههای متضاد نمیستاید. ولی از توجه تازه و شدید به فرمها و معماری اندیشه به بصیرتهای خاص و حالات شیفتگی خویش برمیگردد که این را شامل دورهی انحطاط نمیدانیم و بهرحال رابطهی سورئالیست با رمانتیک و از آن نزدیکی جستن با سمبولیستها مشخصکنندهی اهمیت بینش در غایت یک تفکر هنرمندانه است.
در سلطهی یک سونگریهای کلاسیسم، سلطهی بیوقفهی اندیشه بر قالبهای بیرونی معطوف میباشد ولی چنین اندیشهای جز در مواردی که بیان دارندهی تماس نزدیک دریافت تفکر از جوهرهی نیستی باشد، باطل به نظر میرسد و این واقعیت در صورتی صدق میکند که اندیشهی هنرمندانه به ماهیتشناسی ارزش اشیا توجه نداشته باشد، اما ضرورت بیان یک محتوا برخورداری از شناخت درونی هر شیئی را موجب میگردد و این گفتار آنجا که سبب بیان بازدارندهی یک معنا باشد از حیث بیان تا حدودی که صدق و یقین را بشناسد و آن را الگوی نقد کلاسیک قرار ندهد، مورد قبول میباشد.
اما چنین جنبشی در مورد نگرش یک دنیای شدیداً آهنی و الگوبرداریهای کلاسیک گونهی آن، بیشتر به صورتهای جزمی میانجامد. و در ایجاد ارتباطهای جزمی با تفکر فردی رمانتیک که در آن سالها انسان متمایل به بازیافتنهای طبیعت خویش بوده است عکسالعملی است نسبتاً دنیایی و نقطهی دید عینی و اجتماعی در بیان فرمهای معتقد به کلاسیک و برخوردار از نیروی تعقل شخص است که با طبیعت سخن میگوید.
اینگونه جهانبینی فردی و گاه ذهنی و اغلب فردی برای بینش رمانتیکها به نوبهی خود عکسالعمل جدید نگرش بر انگیزانهی نیمه دوم قرن نوزدهم بعد از رنسانس را به روشنی فاقد درگیریهای عاطفی و اندیشهای میداند که اسیر طبیعت توصیفی باشد. ضمن آنکه یک گروه ار نئوکلاسیکهای معاصر پیدایش اندیشه سورئالیسم ازجمله "لئوفیل" در بیان بسیاری از ذهنیات شرمندانه، باریکاندیشی و ظرافت تفکر را تا حد فریادی در حوزهها و حلقههای رومانتیک بینشی دیدهانـد و در برابر ظهـور دوبـارهی سنت حقیقی هنر، عقبنشینیهایی را داشتهاند، اما نطفههای بینشی که بعدها با رقابتهای حضور نئوکلاسیکها به وقوع پیوست توسط پیشگامان سورئالیسم و رمانتیکهایی همچون "نروال" و "دبر" با سختی دوبارهی بیان خویش مواجه شدهاند که همواره برای نگرش دوبارهی خود ضرورت پذیرش وجود این قالبها را حقیقتی نو دانستهاند و از آنجائی که این حضور مربوط به حوادث بعد از رنسانس بوده است و موجب تسریع ایجاد همبستگی بین سورئالیستها و یک گروه از جناح مخالف با رومانتیکها شد که حاصل این همبستگیها را موجب گردید.
این گرایشها به سوی درگیریهای ذهنی با بروز تغییراتی در نخستین بیانیهها منتشر شد که در آن، ضرورت بیان و نقش غیرانفعالی نویسنده و یا هنرمند تجسمی را در نظر گرفته است، آنها معتقد بودند که هنرمند نباید همواره تفکر خویشتن، خود را یک مبنا به حساب آورد، و به همین سیاق، کسانی چون "مالارمه ژازی" - "پیکاسو" و"شیریکو" را از بنیانگذاران نهضت سورئالیسم نمیدانستند و چگونه و چراهای ضرورت بیان اندیشه خویش را برای مخاطبان روشن نمیکردند و همواره نظر بر آن داشتند تا با نواختن سرود همیشگی، استقلالهای اندیشهای در بیان ظرائف روحی خود را با نگرشی دوباره به جهان و هستی با شناخت واقعیتهای برتر شیئی در نگاه به بازتاب زندگی موقت خویش هماهنگ نمایند. از این نظر، آنها با اجرای هر اندیشهی هنرمندانهای سعی نمیکردند به تجربهی نقش خویش بر آنچه به تجربه میاندیشد شرح دوبارهای بگذارند. بدینترتیب چگونگی خلق آثاری که موقعیت هنرمندانهی آنها را بهوجود آورده است با توجه به همهی کسانی که در بیانیههای تلویحی به آنها اشاره شده است جای خود را به جبههگیریهای آشکارا در بیانها و میدانهای وسیع هنرمندانه سپردهاند و این تأثیر فعالتری را به دنبال خواهد داشت.
این تفکر از جهاتی بهتر به نگرشی نو در وجود گفتهی خویش برمیگردد و از آغاز ظهور، رعایت هدفهای واقعیتشناسی شیئی در اندیشهی هنرمندانه را شرح رؤیاها و سرودن بیانهای تأثیرپذیر آفرینشهای انسان متعالی مخلوق دانسته و هیچ گاه اعتقاد "برتون" را در به کارگیری رویه شناسائی چنین اندیشهای سست نمیکند.
"برتون" همواره و پیوسته با اعتقادی به این باور که در کنار اندیشـه، پیدایش ساختـارهای ذهنی از پایههـای اساسی مکتب "سورئالیسم" بر چهره و شناخت و بیانگاهی مضاعف نظر داشته. و، این رویه، گو اینکه روشی جهانشناسانه میباشد. اما، در جهت بکارگیری آگاهیهای مدافعانه یک نگرش سورئالیسم نه اینکه تحت تأثیر خضوع است. بلکه، بیشتر به بهانه آگاهیهای جدید، آزموده میگردد. چرا که پیوسته، نگرشی سورئالیسم را پدید آورده که بیداری و هوشیاریهای آشکارکنندهای را که جستار در بیان اندیشهی شناخت شناسانهی هنرمند را ممکنپذیر میکند. و برای همهی درایتهایت مجدانه و نگرشهای مسئولیتپذیر با اجتناب از وقوع یک رویهی دوباره، در آغاز یک تحول با سیر به تعقل مواجه میشود و با آن موازی میگردد.
در بیان این معنا که سورئالیسم چیست و چگونه پیدایش هستی را رقمی دوباره میزند؟ خود در بیان چرایی حضور آن، به توصیف خواهد نشست.
در جهان معاصر، بیش از هرگاه بینش و نگرش آزادیخواهانه تفکر هنرمندانه سعی داشته است و بنیان و پایهی اینگونه تفکر که اساس آن بیان هدف نهضت سورئالیسم است و معنی حقیقی شیئی را دنبال میکند. به عنوان یک عارضه در شرایط اساسی، بیان آزادی انسان را بدان جهت که معنای شناخت بسته شدهی تفکر از شیئی را باز میگویند، قابل شناخت است و با تمام ذرات تفکر خویش به حضور درونی افکار آن شکل بیان هویتی میبخشد واین بدان معنی است که لازم است، زنجیرهایی را که بر دست و پای اندیشهی بیانگر خویش بستهایم، بازشناسیم و با تمام نگرش، حضوری در ایجاد ضمیر آگاهانه خویش با رعایت معلولهای متحولانه در جمع اجتماع جهان معاصر به بازتاب نگرشهای خود، نگاهی مجدد داشته باشیم.
با تمام گستردگی و پهنای بینش سورئالیسم، نداشتن محدودیت در بینش، از موجبات بیکرانگی و گاه یافتن راهحلهایی تازه در بیان یک هویت نهفته در سورئالیسم نیست. و این چندان قابل اعتماد و بحث نمیباشد. از طرفی بنظر میرسد سورئالیسم علیرغم اعلام یک میدان وسیع برای ظهور بازتابهای فکری هنرمندانه، آمادگی بیان و نیروی پشتیبانی از چگونگی بیان تازهی خود را به همراه دارد و در نقش اغلب حرکتهای محافظانه خود و همهی رهبران و بنیانگذاران جناحهای متعارض با حرکتهای عملی و اندیشهای در ظهور و ایجاد نگرش سورئالیسم در هنر با توجه به جنبههای مادی و دوبارهسازی جامع اندیشهی سورئالیسم بر مبنای نگرش آزادی اندیشه و ترویج بنیههای تخیل در ابداعهای هنرمندانه همواره با ارائه فرمهای صورتگرا حرکت را بیان میکند و این بدانمعنا نمیباشد که بهره از صورت ظاهری سورئالیسم تنها مجمع تشکل یافتهی جامعه متفکران باشد و جاذبههای اساسی گرایش به فرهنگهای این گونه در بیانهای هنرمندانه برعکس آنچه متهم به اجتناب از پذیرش مسئولیت است درک مخاطب را به دنبال دارد و درک این اقعیت سبب میگردد که کلام فلسفه در نگاه به اندیشهی هنرمندانه هیچگاه قابلیت عرضه و یا برخوردهای مقابلهای با آن را همراه نداشته باشد و هیچگاه از جهت رد و قبول مسئولیت آگاهیبخش هنرمند تابع یک بیان آمیخته با تخیل نبوده است.
پدران و فرزندان همچون حصول یک زندگی تازه به آنچه میآفرینند و به آنچه میاندیشند که بیافرینند، دلبندی خاص دارند و در پرورش اندیشـهی خـویش همـواره اصول و قاعدهی یک تربیت صحیح را پیمیریزند تا آنچه در زایشی نیکو به تولدی نو دست یافتهتر از پرورشی نیکوتر و شایستهتر برخوردار گردد، این لازمهی تداوم یک حیات انسانی است و همواره انگیزهی پایداری حیات انسان آرزو و آرمان هر اندیشهی پایبند به تعالی حیات بشر است، سیر معاصر حیات نه فقط به ضرورت تفکر دربارهی هستی تابع بیانهای تازه در بنیانهای اندیشهای است، بلکه حیات مجدد انسان نیز، تداوم تفکر را پی میگیرد، این امر، از آن جهت که خود یک نگرش تازه را به همراه خواهد داشت آمیختهای است از هستی و حرکت و آنچه در این محتوا جای تأمل و بررسی عمیق دارد بازشناسی المانها و شوکران جوهرهی انسان متعالی مخلوق است که گوهری دست نایافته و موجودیتی هستیبخش است.
یک تولد با ظهور مبناء و ابتدای یک حیات خاکی، جامی است نوشآفرین که صلابت هستی را در کام جان ریخته است و پایداریاش در برگیری از اندیشه متعالی، انسان خاکی را پایبند تداوم و رشد آرمانیاش میسازد، که بازتاب یک حرکت آرمانی جدای از حرکت ایمانی و رهاییبخش یک انسان صورتپذیر نیست. مگرآنکه همواره تلاش شود تا نسل و حیات بشر، به صورتی که حیات متعالی تجلی وجود آن باشد حفظ و گسترش یابد این پایبندی، تداوم رشد یک نهال گسسته را شامل گشته و جزئی از وقوعی است که با نگرش به آن، حضور مجدانه انسان را پی خواهد ریخت و آرمانی را که در نهایت ذات خود نهفته در گرداب غبار آمیزش کژاندیشانهای است، باز مییابد، اما معنی این تعالی، چگونه بررسی میشود، حوزه و حدود خود را دارد که در یک نگاه مجدانه و تواضعگر خواستار ضرورت دوبارهی حیات است. حال پدران و همهی کسانی که سبب وقوع پیدایش هستی خاک از حضور آن هستند، انسان را بگونهای باورآفرین و عینّیت یافته میبینند. و، با به کارگیری قانون سرشار طبیعت عشق، جامی مینوشند که لبالب از هستی میباشد و قویاً جانب آن را با استدلال عاشقانه و نه تنها با پیروی ساده از سنت هستی رقم میزنند.
این جهاد از نظر عبور، مانع تفکر خویش از طبیعت و یک نگرش جنونآمیز و ممزوج با دیوانگی است و نگرشی این گونه که نه پایدار باشیم و نه مسئول، همواره قالبی است بر هستی خویش و نه غالبی بر صخرههای طبیعت و هستی انسان، گاه به گشت و بیان ضدیت با خویش از فشار نابودگر کیفر کم میکنیم و گاه خواستار برگشت خویش به ماهیت سببساز حیات را به همراه میآوریم تا همهی سادگی را با رویارویی حقیقت آمیخته سازد و تو با پرواز نهایی اندیشهی خود روح گسترش انسانی را رشدی دوباره میبخشی و بدین شکل در مقابل گریز از حقیقت با سایهسار طبیعت به نیکی درمیآمیزی و در مقابل بهره از خیر در نتیجهی پشت به نیشخندهای چندشآور، روزنههای کژیها و رذیلتها و شهوانی که در گمراهی هستی خویش روشن میبینی، با رفع آن در خطاهای انسانی خویش، عقل را در برابر هستی، نگرشی تازه میکنی و وصف میشوی و وصل میشوی، و از خود میگریزی و باطاغیان حسرت خود با همهی وصف طبیعت خودپرستانه، با غریزهی هستی در هم میآمیزی و و همچون رابطهی عقل آدمیت با طبیعت عقل درهم آمیخته میشوی و به معشوقپرستی بیشائبه عشاق صحه میگذاری و خودپرستی پرشائبه عاشقان را محکوم نمیدانی و حدّ موجه بودن غرایز جوامع انسانی را حدود نمیگذاری و به اعلی درجهی جامعیت جامعهپسندانه اجتماعی جوابی انسانی میدهی.
همهی افراد با توجه به علائق و ذهنیات خود همواره واقفاند که طبیعت و صمیمیت خویش را به کمال پرورش برسانند و به نوعی که حق هر کسی است، حق دیگری را محدود ندارند و به نوبهی خود حق دیگری را با تجاوز از حق خویش محدود نکنند، هیچکس مجاز نیست که فردی از افراد را تابع رفتار خویش سازد و تا به آنجا پیش رود که وجود او را هم نفی کند، و به عبارتی هنرمندانه، روا نیست که آنچه فینفسه غایت است، وسیله تلقی شود. و خطای بینش جدای از یک تفکر آمیخته با واقعیت و حقیقت را نشناسد. و، با سپاس بیهوده همه چیز را حقیقت دانسته و واقعیتهای موجود را نا انگاشته دانسته باشد. و، این امر همواره همهی لذات طبیعی بشر را محکوم میکند ولیکن طبیعتگریزگر همواره عصیان میکند. و، دفتری دوباره را از حقیقـت خویـش میپـوشاند و به پیـروی از غریزه خویـش که حقیقتجوئی است با نیروی تمام، مستقیماً به سوی سعادت با ارابهی انسانی خویش میراند. و این امر طبیعی را که بر طعم لذت سعادت چشیده شده استوار است به دیگران هم اجازه میدهد تا به مائده نزدیک شده و به بهرهگیری از ماحصل یک تفکر پویا همواره آمیزهی تخیل، تفکر و واقعیت، در جستجوی حقیقت باشند و بر صحنهی تفکر خود، خویش را همواره بازبینی نماید.
در این آسودگی خاطر و، با این نگرش محض به هزار پارهی آرامش بشر، نه تنها بر ضرورت وقوع وصلت اندیشه عمق حقیقت جزئی کامروا میگردد، بلکه قضیهی وسیع بیان اندیشهی هنرمندانه را رونقی چشمگیر و شایسته میدهد و نمایش هستی را در چشم عموم با ارائه مستقیم مفهوم آن را به بازتابی دیدنی مبدل میسازد. نیازمندیهای بیان چنین اندیشهای با تحکم پدران و مادران هنر در قرن هفدهم با شاخ بودن و آماج تفکر پیشینیان واقع شدن معاصرین را روبرو میسازد و چیزی مثل درهم شکستن طبیعت و مهربانی مهربان و عقل عاقل را به همراه دارد که در جای خواستار تولد فرزند تحریف خواهد شد. و پدرانه است که با برگرفتن سهم لذت خویش از بیان هنرمندانه در قالب فرم و ارائهی مضمونی نوین، لذت همواره را به طبیعت و حقیقت آتشافزا هدیه میکنی و یاریاش میدهی تا جهان تنوعپذیر، تفکر معاصران خویش را با مشرب اخلاقی هنرمندانه با تواضع آشنا سازد و شک نیست که آشنایی این نژاد از اندیشه با گستره تاریخ پیش از وقوع اندیشهی سورئالیسم، اصل و واقعیت حقیقتخواهانه را موردنظر قرار نداده بوده است.
فضیلت و نوعخواهی اجتماعی و توجه به کمال باطنی تفکر، حضور در ماراتون فضائل اجتماعی است جهت کسب معرفت و بیان هنرمندانه و به آگاهی و همدردی ونیکوخواهی و نیکوطلبی رسیدن و راه را چگونه با اعمالی که برای ساخت حیات تفکر جامعه عواقب بدی را به خوبی جایگزین کردند و مباح و مجاز دانستن و با این همه در این حد، در نهایت پرهیزکاری، حکیمانه اعمال کردن فضیلت، حقیقت اعلی و یگانهی است که در غایت خود را در عبور از اندیشهی هنرمندانه استوار کرده است. لیکن این مقام نه در خور بیان هنرمندانه است، بلکه عارفان و حقیقتجویان طریق صلاح که هستی انسان را با جوهرهی تعقل محض در نیت بر مییابند و در جهانی اکسیری حتی اگر این حرمت عام هم شود جامعه اصلاً نمیپذیرد و به منزلهی تلخکامیهای یک بیان مردم گریز تبدیل میگردد که حاصل درهم شکستن حقیقت طبیعت است. اگر دور شدن از اصل خویش را مبناء یک تباهی دانسته و به این معنیالتفات گردد که اگر کسی حامل حقیقت را بار تصویری داشته باشد و آن را به دیگران عرضه دارد، جامعه نخواهد توانست وجود او را برتابد و او را با خویش به مسیر کوبندگی و طرد سوق دهد و با ذکر این نکته میشود به پندار پیشینیان نگرشی مجدد داشت تا در بازیافتهای تفکر دورهای در هنر، نگرشی عمیقتر داشته باشیم.
براساس آنچه گذشت صورتهایی از تفکر بر پایهی بینشهای برگرفته از نگرشهای نهفته در سورآلیسم برشمرده میشود و چنین است که وقتی افسانهای را در گفتار بیان کردهاند، تصویر حضور ذهنی این افسانه و عناصر تشکیلدهندهی تصاویر ذهنی آن را نمادهایی حقیقی دانستـهاند و با دریافتهـای شنیـداری به توصیفهـایی از واقعیتهای رخداده در ذهن، حضوری دوباره و زندگی مجدد را شکل دادهاند که تصویر بایگانی شدهی زندگی و قابل تماشا در ذهن است و هرگاه که ضرورت به تصویر درآوردن آن باشد، بدون توجه به پایهی نگرشهای هنرمندانه در ارائههای هنری و نادیده گرفتن نقش تخیل در بیان حقیقتهای واقع شدهی متروک به گونهای دیگر خواهیم توانست وضوح چنین رخدادی را به تصویر درآوریم و هنر بعد از رنسانس که جنبه تکنو شوری و ساختاری آن بسیار متفاوت است، از عناصر تشکیلدهنده چنین جنبههایی تشکیل و اجرا شده است یعنی ساختار یک اندیشه از هنر معاصر زمان.
اما اصل مشغول دارندهی عالم ذهن، خود یک بصیرت تکامل یافته و اندیشمندانه است که در اینجا نیز مشغولیت تخیل را نیز برای مخاطب میپسندد و چنین پندار کرده است که تفکر هنرمند موجودیت تازهای نخواهد بود الا وجود نوعی پیشبرد تخیل که در وقوع، بینش سورآلیسم را به تخیل ادراکی نام داده است و مفهوم آن بیان اجزاء و بازیافت چیزی است که انسان از پیش از خویش آن را یا دیده است یا با ادراک خویش دریافته است و یا بدون دخل و تصرف در وقوع آن، آن را شنیده است و آنگاه که در ذهن خود بدون کموکاست کردن حوادث پیرامونش با تلخیها و شیرینیهایش در اندیشهی شما وضوح مینماید، فقط آن چیزی است که قبلاً ادراک شده است و به صورت توان با حضوری متوامتر در ذهن جاری و با طبیعت تفکر و در کنار به کارگیری تعقل حضوری مأنوس مییابد و گذشته از این، همیشه بسیاری از کسانیکه نسبتاً زودتر حضور ذهنی خویش را بازیافتهاند از مفاهیم روحی خویش با برخورداری از واقعیات جامعه، آزمایشی فاحش را پشتسر گذاردهاند و از این طریق اغلب ذهنیتهای استنباطی خود را با کل اعتباری اعضاء تفکری خویش به پذیرایی در اجراهای هنری بردهاند و در بعضی از زوایای آن کوشیدهاند تا اصل نابرابری تفکر و اندیشه را بازشناسد و دیگرانی که در این تشریفات ذهنی تازه از شبکهی جهانی گسسته شدهاند و از همبستگیهای فکری گریزی داشتهاند و صورت معنی را در سورآلیسم شکل بخشیدهاند، به وسع اندیشهی خود در آن کار از منبع اندیشه مردمی نیز الهام گرفته و از آن برخوردار شدهاند.
طرد بعضی تجلیات روحی هنرمندانه در جامعه و بهوجود آوردن تفاوت اساسی میان ملل و فرهنگهای اقوام و منتسب شدن توجیهی رضایتبخش از حال و هوای دیگر فرهنگها چندین عارضهی ذهنی را سبب گشته است که کاملاً مرتفع ساختن آنها مکمل یک رویداد فرهنگی تازه میباشد. ارزشهای آباء و اجدادی همه والدین در همان اوان کار نه فقط توسط یک اندیشه هنرمندانه کشف و ضبط میگردد و تنها از طرف فرزندان هر خانواده نیز بسط و گسترش داده میشود، چراکه فرزندان منشأ تفکری خویش را به هویت فرهنگی خود و بنابراین به والدینشان نسبت میدهند و این چیزی نیست که از طریق آموزش کلاسیک در مدارس به صورت دریافت برنامههای آموزشی صورت پذیرد، این یک امر اکتسابی نظری است در رفع نیازهای اندیشهای قبل از وقوع شناخت در کودکی رشد مییابد و والدین این موضوع را به عنوان راهگشایی در جامعه و فرهنگ عام یعنی یافتن مبنای حرمت و اقتدار مشروع از خویش به آنها وا میگذارند.
و فرزندان نیز در یافتن این تناقضها گرفتار نگرشهای منفی از خویش شده و گاه آنها بروز میدهند و بر مبنای حیات انفرادی به خودیابی هویت تحقیر شدهی تربیت قبلی و اجداد خویش که با شکست مواجه شده است آن را اثری مقدور و محتوم تلقی میکنند. این امر به تعارضی درونی میانجامد و همبستگیهای روحی کودکان را با آرمانهای فرهنگ خواهانه آنها پیوندی عمیق میزند و در این اوضاع است که احوالشناسی کودک در مخفیترین زوایای ذهنی او منشأ شناخت حقیقی مییابد و با توجه به آن است که در بیان اندیشه واکنشی مستقیم را نسبت به توفیقی که کسب کردهاند نشان میدهند و در چنین شرایطی است که کسب بسیاری از هویتهای فرهنگی پدرانه به الگوی صلاحیت فکری، میانجامد و نیل به حیات حرفهای در بیانهای هنرمندانهی کودک را قوت میبخشد. بدون شک یکی از بزرگترین اثرات مثبت این حضور آگهی نسبت به هویتشناسی کثرتگرای تفکر خویش و منبع الهامات تفکر طفولیت است و با طی یک رشته تظاهرات ضد ارزشی به منشأ همان حیات اجدادی، پیوندی متجلی میخورد و کماکان اینکه نسل اول حیات سوم و چهارم همهی فرزندان بشر از مهاجرت آدم صورت گرفته است.
این پدیده، بازیابی از تاریخ فرهگی هر نسل است. اینان در هر سوی جهان چه در قالبهای روستایی یا زندگیهای شهری و به ویژه در گذرگاههای بنادر که باشند. دارای جوامعی هستند که قدمت نسل آنها به نسل سوم یا چهارم میرسد و اجدادشان غالباً مهاجر هستند که در یافتن قوتی از هویت اصلی خویش عبور کرده و در سایر زمینههای سکونتی به توسعه اقتصادی و رشد سرمایه پس از حضور نیروی کار اکتفا کردهاند و با توافق بر اساس حقوق اقتصادی غیر از حقوق سیاسی، اجتماعی به نگاههای تحقیرآمیز پذیرش یک کلیت جدای از فرهنگ خویش توجه چندان عمیقی نداشتهاند و نیل به برابری اقتصادی به اقتضای رشد جمعیت بر مبنای مشاغل تخصصی را پذیرفتهاند و نمادهایی از قبیل بیان نشانههای فرهگ را در نفی دوبـاره قرار دادهاند، البتـه عامـل اصـلی اثر، جنبهی مالی افزون هزینههای زندگی جاری بوده است که انسان را به تکرار ضایعات گرفتار آورده و به حرمت و حرکت کار اقتصادی میافزاید و از ارزش بیان فرهنگی میکاهد و برخلاف این احساس عمومی که افت ارتباطهای فرهنگی اثرات سوء دارد، سازگاری کردن با فرهنگ بیگانه پذیرش مواجههای فرهنگی دیگران را با عوامل گوناگون بدون اختصاص دادن تأثیرهای تخریبی آن پذیرفتهاند که فقدان تعهد به فرهنگ اولیه و عدم پذیرش یک فرهنگ ثانویه را نیز ناشی از همین نگرش دانسته و به وضوح پیداست که اثرات چنین خصلت پرسروصدایی چگونه جریانهای زندگی انسان مقاوم را در طول تاریخ و مهاجرتها مختوم کرده است.
این ذهنیت از ابتدای خلقت هستی، انسان را درصدد یافتن راههای گوناگون برای شناسایی خویش راه برده است و وجود پدیدههایی مانند، تفکر، خواب، رؤیا و انواع ترس و لذت را شناخته و همهی اینها را عوامل تعیینکنندهی نگرش انسان به هستی دانسته و آمیخته است با خصوصیات روحی انسان که باعث میگردد تا در بیان پدیدهها، انسان رابطهی تعالیم برگرفته از سنتهای گذشته را با ظهور جهان و اندیشههای نو روح خود را با پدیدهها هماوائی داده است تا بسیاری از این پدیدهها و استنباطهای ناشی از آن را به درستی دریابد و اینگونه تعابیر را از طریق دریافت تعالیم فرهنگی به بازیابیهای روحی تبدیل نماید.
امروزه مسیرهای دریافتی پندارهای اندیشه در قالب و بیانهای هنرمندان اثراتی وسیع را در بازیابی زمینهی شناختشناسی انسان به همراه دارد و میتوان گفت دقت بر زمینههای این علل وجود تأثیر رفتارهای موجود را در ایجاد ارتباط با دیگر آحاد از جمله مواردی که مورد تأیید و نظر ارباب اندیشه واقع گردیده است و در موارد گوناگون دیگـر نیـز با تحقیقـات روانشناسـانه، اتـکاء انسان به دریافتهای هنرمندانه از وقوع یک اندیشه تخیلگرا براساس پنداری از واقعیت محسوس میباشد. در اینجا به دلیل ارتباط نزدیک درک تخیل از ایجاد ارتباط روانکاوانه بهتر است به این موضوع اشارهای داشته باشیم که میان مردم هستند بسیاری که، "روان تیره" و "روان روشن" را در مرز تمیز و تشخیص در اشتباه قرار میدهند، روانکاوی هنرمندانه براساس دریافتهای ثمرات فرهنگی یک ارتباط روشن با شیوههای بروز و جستجوگرانهی گذشتهای نامعلوم و بسیار دور همراه نمیباشد و به همین دلیل شیوهی شناختشناسی هنرمندانه را با ملاحظات آشکار و بسیار روانشناسانه به عواملی که در ایجاد تداعی تلاش باعث پیدایش تمایلات فرهنگخواهانه است و از تداعی آزاد اندیشه استنتاج میگردد به انسانشناسی در حدود فرهنگ و ابزار ارتباطهای جامعهشناسانه در صدور شیوههای زندگی اقوام قوت میبخشد و چنان است که فرهنگ اجتماعی نیز تا حدود بسیار زیادی تعیینکندهی طرز تفکر، اعتقادات، آداب، رسوم و شیوههای تربیتی فرد را در آن پی میریزد، پس انسان موجودی فرهنگی، رفتاری، و تا حد بسیار بالایی برخوردار از قوائد مسلم اندیشهای و قوانین حاکم بر اجتماع خویش است که همهی این مجموعه ناشی از بیان تفکر انسان است و محیط و مجموعهی او سرچشمهای از تواناییهاست که مظاهر آن، فرهنگ او را شکل میدهد و هیچ اندیشهای در جهان مادهی واحد و یکپارچهای نیست، بلکه اندیشه با تنهایی خویش و در داخل خود بخشها و گونههای متفاوتی دارد و جلوهها و نمودهایش در ارائههای هنری متجلی میگردد که ما آنها را گونههای هنری مینامیم. هر یک از گونههای هنری در بیانهای گوناگون امروز تقسیم میشود و هر یک از این تقسیمها از لحاظ مکان و جغرافیایی و کاربردهای فرهنگی نیز از اقسام متفاوت برخوردار است که در اهم آن میتوان بر وضع جغرافیایی نگرشهای فرهنگی بازشناسی عمیق داشت.
هر گاه یک بیان اندیشه در ارائه فرمهای هنری در مقابل مخاطب و بیننده مجتمع گردد، اما زمان و مکان واحدی را شامل نباشد و یکپارچگی خود و گونههای جلوه متفاوت صفاتی که اندیشه بیانگر آن است وتقسیم نمود و زبان عوام را نیز بسته به قشرهای باز گویندهاش را نیز متفاوت به حساب میآورد و همچنین در بیان نوشتارهای رسمی اقوام نیز بر حسب موقعیت کاربردی آن از گونهای تفکر در تجسم برخوردار است، بیشک گونهای از این ارائه را میتوان بازتاب یک هویت و یک نمودار فرهنگ بحساب آورد. پس در بازتابهای اندیشهای که بیانگر یک هویت فرهنگی است از جانب کثرت تحقیق در معنا این نکته بهوجود میآید و خود از مهمترین و گستردهترین گونههای بیان هنرمندانه است و در آن پیوندی عمیق با حضور اندیشه هنرمندانه انسان متعالی مخلوق شکل گرفته است واز این پس بخش وسیعی از این گستردگی را در بیانهای پژوهشی در این فصل مورد بحث قرار میدهیم، زیرا پژوهش در این باره برای پاسداری و استواری زبان هنرمندانه ضرورت است و بدون چنین تعریفی نخواهیم توانست به کلیت یک فرم در ارائه و عرضه بیانگر یک هویت فرهنگی که جنبهی ادبی و هنری داشته باشد، بپردازیم.
به این سبب به زبان معیارهای هنرمندانه که با برخورداری از اندیشهای سترگ شکل پذیرفته است و آمیخته با تخیل است میتوان گونهای از جنبههای بروزدهی ذهنی هنرمندان را علت دانست و مقبولتر آنست که مراد از زبان هنرمندانه را در قالبهای مافوق تخیل اندیشمندانه معیار اصل و مقابله با آنها قرار دهیم، چراکه این بیان هیچگاه نمیتواند لفظی مشترک برای تعریف و توصیف یک واقعیت صرف و یا یک شاهد بیرونی صورت گرفته باشد و این همان زبانی است که زبان فرهنگ و ادب و اندیشهای مشترک را که بین اصولیون هنر رایج است در قالبی تحقیقی و آکادمیک مبنای ارائهی تفکر برای بیان مقصود تازهای دانسته شده است و این زبان کم و بیش هنرمندانه است و جنبههای ادیبانه، هنرمندانه و شاعرانهاش وضوح دارد و حتی در بیان مضاعف گفتگوها و قرائتهای متأثر از پذیرش هر نگاه به تنهایی میتواند بازتاب وسیعی را به همراه داشته باشد. معهذا این تعریف به اندازهی کافی و روشن است که رسا بودنش را در فضا و تمامی ویژگیهای کاربردی و توصیفی آن میتوان برشمرد و این بدانمنظور ذکر شده است که توصیف این بیان را از زبان هنرمندانه به گونهای و سبکی دیگر با عیار و سیاقی نو به عنصر و مواد آنکه عناصر ترسیمکننده یک اندیشه درونی است، برمیشماریم و بیش از هر چیز با ذکر نکتهای مجزا، همهی این وسعت را نیز با توجه به داشتهایی اتلاق میگردد که آن گستره هم مانند گونههای بیان هنرمندانه است که به یکپارچگی زبان و اندیشه در قومیتهای گوناگون منتهی و منجر میگردد، البته تنهایی اینگونه گفتار در قالب مرزهای جغرافیایی ضرورت انتقال اندیشه را از طریق برگردان یک اندیشه گفتاری ایجاد مینماید. و گونههای فرعی آن را در مجموع ایجاد زمینهی واحد و عام مسلط بر همهی آنها دانسته به صورت مشترک، واحد بودن فرهنگهای متفاوت مهمترین عوامل تشکیلدهندهی عناصر هنری در اندیشهی فرهنگی ملل است.
این گونهها، همه از گونههای تشریفاتی و گونههای خبری و گونههای فنی است و خود شامل گونههای اندیشهای برتر از قبیل گونههای تاریخی، گونههای اساطیری و جلوههای حیات ذاتی را نیز شامل میگردد و هرگاه روانشناسی هنرمندانه در حدود جامعهشناسی هنرمندانه را، از لحاظ سبک و روش تکوین، دستهبندی نماییم قاعدهی سبک عالی و اصلوب هنری را میتوان نمونههای برتر یک عرضهی هنری بیان داشت و مراد از این شیوه در عرضههای کلام روشن و درست و خالی از ضعف بودن شیوههای ارائه است و این روشهای صحیح را میتوان با بکارگیری نمونهای ذکر شده مقایسه کرد.
از دیگر عناصر تشکیلدهنده در بیانهای زیباییشناسانهی هنر به کارگیری ذوق روحی است و از آن جمله، میتوان از تجویزهای هنرمندانه در بیان تدوین و احتراز از فرمهای غیرطبیعی و نامفهوم را در هنر برشمرد، و این بدان سبب است که گاهی گذشته از ارائه یک فرم مطلوب، شیوههای بازشناسی هم در آن، مورد عنایت و توجه صاحب خاص اثر بوده است و برگشت به فرم و تشبیهات و بکارگیری استعارات بیان در قالبهای فرم نو غرابتی از بزرگترین نشانههای بیان هنرمندانه در عرضه یک اثر میتواند باشد، بیان عارفانه اندیشهی زیباشناسی انسان متعالی مخلوق را از لحاظ ارائه فرم و از ابتدای وقوع صحنههای هنر، تاکنون که سالمترین و معتدلترین گونههای بیانی را برخلاف نثرهای متکلف و عرضههای مصنوع در عبور از افراط و بکارگیری عناصر فرهنگی و با طرد نامأنوسها و اصطلاحات آن به گونهای در واژگان ضمیری از ورود به حریم بیان نیز راه جسته است.
هنرمند در بیان هنرمندانهی خویش چون بهار در رویش و جذبه عشق در امتداد اعصار است و ترجمان مقاصد آن نمونههای خوی خوب است که موجبات تداوم حیات پایدار را فراهم گشته است که با توانایی و عدم فرسودگی، به جنبههای مثبت آن شکل تحسین و آشتیپذیر میبخشد و از آنجا که بافت کلاسیک و قدیمیتری ارائه میشود و غیر امروزی بودنش ضرورت هویت شفاف عقاید گذشتگان را باز میشکافد و از کمی استعداد یا در نتیجهی عدم تسلط بر زبان حاصلیافته از تعقیبهای اعتقادی به تقلیدی از گذشتگان رو میآورد.
یکی از اقسام بیانهای تقلیدگرا در ارائه فرمهای شبههنرمندانه این نوع دریافتها و صور نظم نیافتهی اندیشههای وصفپذیر است که با توجه به رایج بودن شیوهی این گفتار، غالباً از همین نوع نگرش در طول تاریخ تغذیه کرده و همواره مایهی کمرنگی از اندیشه در بیان فرم بوده است که فرم و اجزاء بهوجودآورندهی آن نهایت یک اندیشه نیست و اندیشه در عرصهی فرم با تکوین دوبارهی صاحب اثر به وقوع و حصول معنا در عرصهی هنر بدون مرز و سرزمین یا گسترهی فصیح رسمیت نیافتهی آن با نمونههای همتراز و همگرا همواره رسمیت عامیانه را در آثار تحقیقی به عنوان عنصر اصلی در زبان و بیان که جنبهی متفاوت از هم دارد با ظهور جلوهای از بیانهای عامیانه به گونهای وسیع عرضه میشود.
گفتیم که بیـان رسمی هنرمندانه برخاسته از اندیشهای گویاست و این وضوح نمییابد الا به تعدد همهی بیانها و گونههای متفاوت به گونههای بیانی را در آثار وقوعیافته از گونههای نوشتاری تا گونههای ترسیمی هرکدام منفرد یا مشترک از دو شق و تقسیمبندیهای خاص برخوردار میباشد، بهطوری که این گونههای بیانی، خود شکل معین و اقسام و بیان تقسیم شدهای است و گونههای اصل این بیان نزدیکی دارد به بیان هنرمندانه، در قالبهایی است که قابل بازگشت است به عرصه وقوع، با همهی ویژگیهای دیگر خود. و، گفتیم عرصه و علائم و گونههای زبان هنرمند با عرصه و گونه و علائم زبان عام متفاوت و در پارهای از بیانها بصور خاص و به گونهای غیر از تشریفات معمول بروز میکند. گونهی دیگری از بیان هنرمندانه که نباید با گونههای غیر از ادبیات وقوعیافته باشد، گزارش بیانیه گروه ویژه در عرصهی مفاهیم گفتاری است که بازگشتی است به گونههای بیان و ویژگیهای آن و گفتیم که عملاً در انتقال مفاهیم تجسمیافتهی بیان در ویژگی زبان و گونههای هنرمندانه ویژگی عمدهی آن، بیان بدون بکارگیری اصطلاحات عام است و حوزهی زبان عموم در بیان عموماً شمول آن است. این بیان آمیزهی تازهای است از شکل تکوین بیان و گونهی تازهای است در عرصهی موجودیت تفکر در قالبهای تعیینشده و بازگشتی است از جداناپذیری مفاهیم اساطیر زبان که به سادگی فکر منجر است و اهتمام آن همواره از ذهن تا معنی از دریافت واحدهای بیانی و مکانی خاص را طلب میکند، و همواره سببی است تا مغلق و دشوار بودن مفاهیم ذهن به مخاطب به صورتی سهل برسد و بکارگیری مفاهیم دور از ذهن مستلزم ذکر جملهای است که توانایی مفاهیم آن با ویژگیهای این گفتار نزدیکی مجمل داشته باشد. نسل بعد از نسل معـاصر سالهاست که این گونهها را در شکل بخشیدن به بیانهای هنرمندانه ابزار و نیروی بکارگیری انتقال آرمانها و اندیشهها و آرزوهای دست نایافتنی انسان گذشته و حال دانسته است. سرچشمهی همهی این الهامات و این نوع نگرشها در درجه اول یافتن ماهیت حقیقتشناسانه انسان در طول تاریخ است و همواره یافتن پدیدههایی موزون از اعتقادات گوناگون عامیانه گرفته تا افسانههای مردمی که شکل اساطیـری دارنـد و کهن و کلاسیک هستنـد، این آثار گاه تشکیلدهنده و گاه تخریبکننده بودهاند.