سرویس تجسمی هنرآنلاین: قصهها با ویژگیِ نقلی بودن زیادشان، کیفیتی بسیار سیال دارند و به آسودگی قادر هستند در زمانها و مکانهای مختلف شکلهای مناسب و تازهتری به خود بگیرند. قصهها به شرطِ وجودِ شرایط اجتماعی و فرهنگیِ مناسب، میتوانند از مرزهای قومی و ملّی فراتر روند و سرزمینهای دور از هم و حتی دشمن با یکدیگر را درنوردند و موضوعها و بُنمایههای خود را حفظ کنند.
موضوع قصهها، مسایل بسیار متنوعی را در برمیگیرد و به همهی جنبههای حیاتِ جامعه میپردازد و انعکاسی از زندگیِ همهی طبقات است. از این نظر در قصهها میتوان با مسایل اجتماعی و فرهنگی بسیار گونهگونی روبهرو شد که هر یک به ادواری مختلف تعلق دارند.
قصهها دارای دیدگاههای ایدئولوژیکاند و به صورتی نمادین از الگوهای فرهنگی، از جمله الگوهای رفتاری و اخلاقی را منتقل میکنند. در مجموع، کارکردِ اصلیِ قصهها در این است که ادامهی آرامِ زندگیِ اجتماعی را در میانِ منافعِ متضادِ «صاحبان قدرت» و «فرودستانِ جامعه» امکانپذیر سازد و این امید را میبخشد که به سعی و کوشش، و به یاریِ نیروهای فوقِ انسانی میتوان آیندهی بهتر ساخت و در پناه طبیعت، انسان زیست و مطمئن بود که سرانجام جهان از کژی بریده و رو به راستی و درستی خواهد نهاد.
عوامل روانی انسانی و خواستهای عمیقاً پنهان در ناخودآگاه انسان نیز میتواند در بیانِ نمادینِ قصهها منعکس شود. قصهها بدین ترتیب از کارایی بسیار مهمی در ایجاد سلامت اجتماعی و فردی بهرهمنداند.
در بینِ ملل و نِحَلِ گونهگون، آبشخورِ قصهها و اساطیر، به تعبیری، آبشخوری مشترک است. قصهها و اساطیر چنان درهم تنیدهاند که در بیشترِ حوزههای فرهنگی، جدا کردنِ آنها از هم تقریباً ناممکن مینماید، این همنواختی، هم به جهتِ بُنمایههای همسان و مشترک و هم به علتِ درهمآمیختگیِ آن دو پدیدار گشته است. از آنجاییکه اسطورهها، عموماً به نوعی، به شکلِ ثبت شده و مکتوب باقی ماندهاند، بدان سبب امکان بررسی و تدقیق و تفحص را فراهم آوردهاند. درواقع، اسطورهها را باید صورتها و روایتهای اصیلتر و قدیمیترِ قصههای پسین دانست. بنابراین، بر بنیانِ چنان نگرشی و با توجه به تجانس جداییناپذیر قصهها و اساطیر، در این بررسی، عمدتاً به کاوش و ژرفش پیرامون اساطیر پرداخته و از این منظر به تبیینِ کلیِ موضوع مورد بررسی اقدام خواهد شد.
اسطوره نمادِ زندگیِ دوران پیش از دانش و صفت و نشانِ مشخصِ روزگاران باستان است. تحول اساطیرِ هرقوم، معرّفِ تحوّلِ شکل زندگی، دگرگونی ساختارهای اجتماعی و تحوّلِ اندیشه و دانش است. درواقع، اسطوره، نشانگرِ تحولی بنیادی در پویش بالاروندهی ذهنِ بشری است. اساطیر، روایاتی است که در نخستین دورانهای زندگی بشر ابداع شده است که از طبیعت و ذهنِ انسانِ بَدَوی ریشه میگیرد، و حاصلِ رابطهی متقابل این دو است.
آدمی از یک سو به سبب وجود طبیعیِ خود، به کل طبیعت پیوسته، و با «عمل طبیعت» مرتبط و هماهنگ است، مانند جانوران دیگری که خصایص طبیعیشان، آنها را با طبیعت به یگانگی میرساند. از سوی دیگر در پی کار و رشد ذهنی خویش هر دم از طبیعت فاصله میگیرد. داستانِ این روند و کششِ دوجانبه، در اسطوره به شکلهای مختلف نمودار شده است. نیاز و کشش انسان به طبیعت، او را به ستایش و همبستگی ذهنی با طبیعت هدایت میکرده، و ضرورت فاصلهگیری از آن، او را به درهم شکستنِ بندهای آن و ایجاد دگرگونی در آن وا میداشته است.
این روند دوجانبه، منشاء عواطف و احساسات متضادی نسبت به طبعیت شده است. ترس از آن، پناه گرفتن در آن، خشم نسبت به آن، مِهر ورزیدن به آن، و تصویرهایی ذهنی که هر یک نمودار چنین حالات و احساساتی است، از همین راه پدید آمده است. از همین طریق است که یک عنصر مشترک در ادراک حسی انسانهای ابتدایی از خود و پیرامونشان وجود دارد. این عنصر مشترک باور به کاراکتر جاندارِ غیر متشخص طبیعت یا اجزاء و بخشهای مجزای آن است. یعنی باور به ارواح برای این که هم انسان و هم پدیدههای طبیعی محدود و مقید شوند.
در چنین روندی است که انسان در تخیل و به مددِ تخیل خود بر نیروی طبیعت غلبه میکند و آن را تابع خویش میسازد و بدان شکل میبخشد و خود را به شکل آن درمیآورد. در نتیجه، این «شناخت» یک پدیدهی عقلانی و منطقی، به تعبیر و معنایی که امروز از این اصطلاح میشناسیم، نیست. بلکه نوعی معرفتِ عاطفی و شهودی در آن هست که سبب میشود پیوند احساسی میان انسان و پیرامونش برقرار شود. [19؛ 30]
هنگامی که انسان شکلِ خویش را به طبیعت میبخشد، شکل زندگی خویش و ساختمانِ جامعهی خویش را نیز، برای همهی اجزاء آن تصور میکند. ترکیب جهان از روی ساخت و ترکیب زندگی اجتماعیاش، و سازمان کار و رفتار و زیستش، و کنشها و کشاکشهای درونش، پدید میآید. آمیزهی روان و طبیعت و جامعه، از راه ذهن او، ترکیب واحدی مییابد و اسطوره در همین ترکیب تشکیل میشود. در این هماهنگی است که آدمی از خود به جامعه و طبیعت پناه میبَرَد و از جامعه و طبیعت به خود. از جهان به خود و از خود به جهان، و در نتیجه «عمل طبیعت»، «عمل نفسانی» و «عمل اجتماعی» به هم میپیوندد.
آیینها و اسطورهها رمز این رابطه و همرفتاری است. و داستان ویژهای پدید میآورد که در حقیقت سرگذشت ذهن و روان خودِ انسان در جامعه و طبیعت و جهان است. پس همهی حالات درونی و کششها و کنشها و تنشها و ترس و بیم و آرزو و انتظار و نیاز و خشم و غضب و اعتراض و نارضایتی و خشنودی و مهر و کین و... را در این تبلور و اتاب میکند.
از این راه، پیکرههای خیالی که نخست تنها نیروهای اسرارآمیزِ طبیعت در آنها بازتاب میشد، خصالی اجتماعی مییابد و نماینده نیروهای تاریخی میشود.
هنگام به کار بردن واژهی اسطوره عموماً به یاد فرهنگهای ابتدایی، باستانی و شکلهای اندیشهی پیش منطقی میافتیم و البته در این فرهنگهای ایستا و بسته، اسطورهها بهتر به چشم میخورند. جوامع مدرن ظاهراً به نظر آزادتر و استوارتر بر پایهی خرد میآیند؛ اما، چنین نیست. نه تنها اسطورههای کهنسال در این جوامع رسوب کردهاند، بلکه اسطورههای معلقی با دوامهای گوناگون و حتی نیمه عمرهای بسیار ناچیز دائماً ساخته و پرداخته میشوند. ذهنیت جوامع امروزی به گونهای حیرتانگیز توانایی ساختن اسطوره از رویدادهای روزمرهی سیاسی، اجتماعی، هنری، ورزشی و غیره دارد. گویی چرخههای عظیم اسطورهسازی فرهنگ لحظهای از چرخش باز نمیایستد و شگفت آنکه ماهیت اسطورهای فرآوردهی این روند، پنهان میماند... [3؛ 13]
اما فیلسوفان در نقادی دوران معاصر تاریخ بشر، به این نکته توجه بسیار کردهاند. نقد اسطوره در قرن بیستم به سویهی خطرآفرین گسترش اسطوره در فرهنگ بشری نظر دارد. از جمله فیلسوفان نامآور در این زمینه ارنست کاسیرر (1945ـ1874) است. او، از جمله نقادان اسطوره است که همزمان با اوجگیری نازیسم در آلمان، چیرگی اندیشهی اسطورهای بر اندیشهی خرَد باور را در نظامهای سیاسی هشدار داد. کاسیرِر که در دوران زندگی خود شاهد نضج اسطورههای سیاسی بود، آنها را به ماری تشبیه میکند که ابتدا شکار خویش را فلج میکند و سپس به آن یورش میبَرَد. مردم نیز بدون ایستادگی، تسلیم این اسطوره میشوند. فعالیت خرَد کُند میگردد و شخصیت و مسئولیت فردی ـ به سان جوامع بدوی ـ در میان اجرای مرتب و یکنواخت آیینها رنگ میبازند. به یک معنی انسان به مرحلهای نزول میکند که جوامع بَدَوی در آن به سر میبرند. اسطوره که در دوران چیرگی خرد، در واقع نابود نشده بود، از کنج انزوای خود بیرون میجهد و این زمانی است که انسان برای چیرگی بر دشواریها، دانش و خرد کافی را ندارد.
طرفه آنکه اسطوره بیانی نمادین دارد، در نتیجه رازآمیز و رمزآلود است. هرکس میتواند براساس علائق و منافع خود از آن استفاده کند. هنرمند میتواند آن را مایهی هر یک از آثار خود سازد، چنانکه فردوسی بخش مهمی ولی نه همهی اساطیر ایرانی را در شاهنامه آورده است. اسطورهشناس آن را با الگوهای ساخت و خویشکاری (عملکرد) منطبق میکند و غرق در سرور میشود. از آنجا که اساطیر با تاریخ پیوند خورده است، مورخ میتواند از آن برداشت تاریخی بکند و الگوی تاریخ قرار دهد. متخصص سیاست میتواند در آن مبارزهی نیروهای مختلف جامعه را ببیند و از دیدگاه فلسفهی سیاسی به آن بنگرد و... نیز، هرکه نقش خویش بیند در آب ...