سرویس تجسمی هنر آنلاین: سپیده صیاد دریابخش علاقه بسیاری به خلق پرتره‌ها دارد. او ریشه این علاقه  در به تصویر در آوردن پرتره‌ها را در کودکی خود و پیش از حضور در عرصه نقاشی جستجو می‌کند. او معتقد است که پرتره‌ها همه احساسات، عواطف و رنج‌های انسان‌ها را منتقل می‌کنند و انسان به واسطه آرایش و یا بزک کردن سعی دارد، این رنج‌ها را که به مرور زمان بر صورتش نقش انداخته پنهان کند. او بعد از پرتره‌هایی که در سال 90 و در نمایشگاهی با عنوان "آن‌ها" به تصویر کشیده رویکردی متفاوت در آثارش اتخاذ کرده و از قابلیت‌های چاپ دستی برای به تصویر در آوردن پرتره‌ها در نمایشگاه جدیدش با عنوان "پوست انداختن" که این روزها در گالری "دارگون" برپاست ، بهره برده است.

در ادامه گفتگوی این هنرمند با هنرآنلاین را به بهانه نمایشگاه آثارش در گالری دارگون بخوانید.

 

شما در آثار نمایشگاه قبلی خود در سال 90 با عنوان "آن‌ها" هم بر روی پرتره‌ها تمرکز داشتید؟ هر چند در آن آثار رویکرد شما متفاوت بود اما در کل تمرکز شما بر روی پرتره‌ها از کجا نشات می‌گیرد؟

من زمانی که به چهره آدم‌ها نگاه می‌کنم، احساس می‌کنم تمام حس‌های‌شان از طریق همان چهره منتقل می‌شود. از حالت چشم‌ها، حرف زدن، خندیدن، لب‌ها. حتی اگر کسی بخواهد خودش را کنترل کند این که حالش خوب هست یا نه؟ از همان حالت چهره‌اش نمایان می‌شود.

من در خیابان که راه می‌رفتم دائم به چهره‌های آشنایی بر می‌خوردم. چهره افرادی که در خیابان آن‌ها را می‌دیدم و برای من آشنا بودند، آن گونه بود که پیش خود می‌گوییم "من این فرد را یک جایی دیده‌ام"،  من زمانی که بیشتر به چهره‌ها خیره شدم احساس می‌کردم دیگر آن بشاشیت را در چهره‌ها نمی‌بینم و احساس می‌کردم همه تظاهر به شادمانی می‌کنند. بعدتر که خیره شدن به چهره‌ها برای من ابعاد گسترده‌تری پیدا کرد من این تظاهر به شادمانی را به خصوص در بین افرادی که در مهمانی‌ها به خودشان می‌رسیدند بیشتر مشاهده می‌کردم. از این فکرها به آن رسیدم که این افراد دوره به دوره رنج‌هایی کشیده‌اند و این رنج‌ها جایی در صورت آن‌ها انداخته است که ماندگار شده است و بعد هر بار پوست انداخته است. در نمایشگاه "آن‌ها" هم با کمی تفاوت رویکرد من با توجه به همین مسئله بود.

برای همین نام نمایشگاه را "پوست انداختن" انتخاب کردید؟

بله. من فکر می‌کردم که آدم‌ها صورت‌شان بعد از هر رنجی پوست می‌اندازد تا رنج بعدی حادث شود و دوباره زخمی دیگر بر چهره آن‌ها نقش ببندد. مثلا فردی که 60 سال دارد و رنج بر چهره‌اش نقشی انداخته است تاثیر آن رنج‌ها بر صورت‌شان هست. اما آدم‌ها با بزک و آرایش این رنج‌ها را می‌پوشانند.

یکی از دلایل شارپ بودن و تنوع رنگ‌ها هم به نظر می‌رسد بر مبنای همین بزک کردن شکل گرفته است؟

بله. این در واقع بر همین مبنا شکل گرفته است. در ضمن من به نظرم می‌رسد که این بزک کردن نه تنها این رنج را پنهان نمی‌کند، بلکه بیشتر نشان می‌دهد. مثل یک دلقک که خودش را آرایش می‌کند تا بیشتر دیده شود. من در بسیاری از جمع‌ها این را حس می‌کنم. این به خصوص در خانم‌ها بیشتر دیده می‌شود. این حس را کاملا به من می‌دهند و بر اساس این حس‌ها من به این پرتره‌ها رسیدم.

من احساس می‌کنم در کشیدن خطوط و یا رنگ‌گذاری در این آثار نوعی بداهه‌پردازی وجود دارد. یعنی این تاثیر در زمان کار به نوعی از ناخودآگاه شما نشات می‌گیرد و آن تاثیر به صورت یک استراتژی یا هدف در کشیده شدن خطوط و یا رنگ‌ها تاثیر نداشته است؟

دقیقا. من از پیش هیچ چیزی را طراحی نمی‌کنم.حتی زمانی که دفتر طراحی‌ام را برمی‌دارم همان موقع به این‌ها رنگ و لعاب می‌دهم و دیگر همان است که ثبت می‌شود. حتی زمانی که من بر روی "پلیت" (از ابزار چاپ دستی) کار می‌کنم همه چیز همان موقع از ذهنم بر روی "ورنی" (از ابزار چاپ دستی) نقش می‌بندد و در اثر نهایی شما آن را مشاهده می‌کنید. این گونه نبوده که طراحی کنم، اصلاح کنم و بعد به یک اثر نهایی برسم.

حتی زمانی که من روی ورنی کار می‌کنم از من می‌پرسند داری چه می‌کنی؟ من نمی‌دانم. مثل زمانی که روی پلیت کار می‌کنم  و وقتی آن را در اسید قرار می‌دهم و  بعد مرکب می‌زنم، مثل عکاسی که تصویر به واسطه قرار گرفتن در دارویی ظاهر می‌شود، تازه متوجه می‌شوم که چه کار کرده‌ام. این شجاعت را البته در دوران دانشگاه هم داشتم. آن زمان که کارهای آبستره هم انجام می‌دادم آن قدر کار می‌کردم، کار می‌کردم و بعد همه آن‌ها را از بین می‌بردم و من بر روی بوم همواره پاک می‌کنم و من بداهه کار کردن را دوست دارم.

جالب است بسیاری از دوستان و اساتیدم به من می‌گویند تو شبیه آقای حسینعلی ذابحی کار می‌کنی. من مصاحبه‌ای را اخیرا از ایشان گوش دادم و دیدم که من هم دقیقا بر همان منوال اثرم را خلق می‌کنم و این برای خود من هم جالب بود. او می‌گفت من تاشی را روی بوم می‌زنم و بعد می‌بینم مثلا شبیه بطری شده و یا شبیه پرتره و بعد آن را ادامه می‌دهم و چیزی از قبل نیست. این نوع برخورد به عقیده من باعث می‌شود که حس به خوبی منتقل شود. حالا نمی‌دانم که چقدر این حس منتقل می‌شود و مخاطب چه درکی دارد.

نمایشگاه چاپ و نقاشی‌های سپیده صیاد دریابخش در گالری دارگون

یکی از ویژگی‌های کار شما به واقع همین انتقال حس است که به خوبی منتقل می‌شود، اما به عقیده من رنگ‌هایی که شما انتخاب می‌کنید، فضای کار شما را به تصویرسازی نزدیک می‌کند و شاید این موجب آن شود که ما به دنبال قصه باشیم و از این حس غافل شویم، یعنی وجهی دوگانه دارد. از طرفی رنگ‌ها در این آثار رنگ خام نیستند و در واقع اگر رنگ سبزی هست، مختص خود این نقاشی‌هاست. هر چند این به واسطه همان بداهه‌پردازی به وجود می‌آید. یعنی احساس می‌کنم به واسطه همان وسواسی که از آن حرف زدید شکل گرفته است اما همین موجب تفاوت میان تفسیر مخاطب و قصد هنرمند می‌شود که نمی‌دانم تا چه اندازه اهمیت دارد. آیا شما با آگاهی این رنگ‌ها را بر روی بوم به وجود آوردید یا این که حاصل همان بداهه‌پردازی است؟

باید بگویم که خوب هر کدام از این کاراکترها برای من قصه دارند. در نمایشگاه "آن‌ها" هم این گونه بود. در آن جا تابلوها اسم هم داشتند اما این بار خواستم ذهن مخاطب بسته نشود و برای همین اسمی انتخاب نکردم. ولی برای خودم قصه دارد. به عنوان مثال در این نمایشگاه یک کاراکتر هست که من در سه وضعیت آن را به تصویر کشیدم. من یک سری از این چاپ‌ها را برای دوسالانه چاپ فرستاده بودم و آن زمان اسم داشت. مثلا یکی از آن‌ها نامش "مبهوت" بود. او بعد از سختی‌هایی که کشیده بود برای درمان روانی قرص خورده بود و در جمع حواسش نبود و به گوشه‌ای خیره می‌ماند. این داستانی بود که من در ذهن داشتم و خیلی داستان‌های دیگر. من اعتقاد دارم که آدم‌ها به دنیا که می‌آیند، رنج می‌کشیدند و این که چه خواهد شد؟ نوعی بی میلی به وجود می‌آورد یعنی یک نوع افسردگی به این واسطه به وجود می‌آید. این نگاه شاید مبنای کلی باشد برای نگاه من به پرتره‌ها.

اما درباره رنگ‌ها و نوع بداهه‌پردازی واقعا من نمی‌دانم که چرا این اتفاق برایم می‌افتد. می‌دانید یک رنگی‌هایی را نمی‌پسندم. مثلا زمانی که به تابلوی دیگران هم نگاه می‌کنم دلم می‌خواهد قلمی بردارم و روی آن کار کنم و اگر رنگ سبزی در آن هست، آن را تبدیل کنم به رنگ سبزی که دلخواه خود من است. حتی در مبانی هنر که رنگ‌ها را مخلوط می‌کردند من این کار را نکردم. حتی تقسیم‌بندی رنگ‌ها که در جدولی ترسیم می شد که مثلا همه سبزها، همه خاکستری‌ها و غیره در کنار هم قرار می‌گرفت،  من این‌ها را هم انجام نمی‌دادم و من حسی کار می‌کنم. من اعتقاد دارم آن رنگی زیباست که آن قدر ترکیب شود که نه به آن چرکی برسد و هم آن رنگی که بخواهم به دست بیاید. من به مکمل کاری ندارم، اگر بیایم و ببینم که دو رنگ به هم نمی‌آید همه را پاک می‌کنم و می‌گویم خوب دوباره از اول.یعنی بر اساس هیچ تئوری کار نمی‌کنم.

نمایشگاه چاپ و نقاشی‌های سپیده صیاد دریابخش در گالری دارگون

داشتم فکر می‌کردم چاپ‌هایی که در نمایشگاه هستند و بی‌رنگی آن‌ها به واسطه خود تکنیک موجب ایجاد تضادی میان آثار نمایشگاه شده است؟ ابتدا به ذهنم آمد که می‌خواستید صرفا این صورت‌ها را در رسانه‌ای مثل چاپ دستی هم امتحان کنید اما از طرفی به واسطه بدون رنگ بودن و یا شاید عدم همان بزک شدنی که از آن حرف زدید، این پرتره‌ها اسکلت و یا تصویر خام این پوست انداختن را به تصویر می‌کشد؟ قصد شما از ارائه این آثار یعنی چاپ و نقاشی در کنار هم چه بود؟

از ابتدا که وارد چاپ دستی شدم از این سیاه و سفید بودنش خوشم می‌آمد. اما دائم از خودم می‌پرسیدم چرا اگر بخواهیم مرکب رنگی کار کنیم یا مثلا ده مقوا بسازیم و بعد رنگ کنیم و روی آن چاپ کنیم نمی‌شود؟ من رنگ را خیلی دوست داشتم. بعد فکر کردم که چاپ قوانین خودش را دارد و اگر بخواهید رنگی کار کنید همه ادیشن‌ها باید رنگی باشد. مثلا کار "لینو" که یک تکه‌هایش رنگی است باید در همه ادیشن‌ها به صورت یکسانی آن رنگ لحاظ شود. من از قانون‌های سفت و سخت چاپ خوشم نمی‌آید، یک دلیلی که برخی چاپ‌ها را رنگ کردم این بود که می‌خواستم این قوانین سفت و سخت را بشکنم.

ولی جالب است، چرا که شما به ایده مورد نظر من اشاره کردید و آن این که همه این هفت پرتره سیاه و سفید، نمونه رنگی‌شان هم در نمایشگاه وجود دارد. این همان پوست انداختن است. یعنی یک هسته ثابت است که پوست انداخته و یک بار آبی شده و یک بار به سرخی گراییده و در هر کجا یک نوع سختی کشیده‌اند و این دقیقا ربط این چاپ‌ها با کلیت نمایشگاه است.