گروه تئاتر«هنرآنلاین»: محمودرضا رحیمی، نویسنده، بازیگر و کارگردان تئاتر، پس از شش سال دوری از صحنه، نمایش «روزی روزگاری سمنگان» را از 25 بهمن ماه روی صحنه مجموعه تئاترشهر برده است.
«روزی روزگاری سمنگان» به قلم نازنین گودرزیان و محمودرضا رحیمی نوشته شده است و روایتی از زمان جنگ و بمباران تهران است.
به بهانه این نمایش، با محمودرضا رحیمی به گفتوگو پرداختهایم که در ادامه میخوانید؛
آقای رحیمی درمورد روند شکلگیری نمایش «روزی روزگاری سمنگان » برایمان بگویید.
محمودرضا رحیمی_نمایش« روزی روزگاری سمنگان» بر اساس چند فلش فیکشن بوده که توسط همسرم نازنین گودرزیان نوشته شد و هرکدام مرتبط با یک شخصیت بود. من احساس کردم که این فلش فیکشنها موقعیت خوبی برای کار صحنهای است. به همین جهت با همکاری یکدیگر، این فلش فیکشنها را در بافت دراماتیک قرار دادیم که بخشی از آن خیال است و برخی از موقعیتها گسترش پیدا کرده، امروزی شده و بنیانها تغییر کرده است. گاه حرفها گسترش معنایی پیدا کرده است؛ گاه ناچار شدیم قسمتی از خاطرات را به نفع موقعیت حذف کنیم یا ازدحام تصویری به وجود بیاوریم؛ چرا که اساسا هدف اصلی ما واگویه کردن چهار کلمه حرف نیست. مسئله ایجاد یک تصویر از محله در دهه 60 است که به طور ذاتی در این سالها تغییر کرده است.
هرکدام از شخصیتهای نمایش داستان خودشان را داشتند و به همین جهت پراکندگی در صحنهها وجود داشت که به نظر میرسد انتخاب شما بوده است. علت این انتخاب چه بود و چرا تصمیم گرفتید صحنهها به عقب برگردند؟
محمودرضا رحیمی_این همان موقعیت دراماتیکی بود که دنبالش میگشتم؛ این که زمان عقب و جلو برود. درمورد پراکندگی هم باید بگویم این کلاژ در زندگی همه ما وجود دارد؛ ما سریالهای ناتمام بسیاری دیدیم و بسیاری از کارهایی انجام دادیم که سببیت آن را نمیدانیم.
این اثر بازگشتی به کارهای سابقم است که مبتنی بر آلبومهایی بود که به صورت منسجم یک داستان بود اما به صورت مونولوگ جلو میرفت. من اسمش را آلبوم عکس گذاشته بودم. وقتی شما عکسها را تک تک میبینید مجموعهای از خاطرات به سراغ شما میآید. در همین اطراف تئاترشهر توجه کنید که آدمها در گعدههای مختلف ایستادهاند و با هم صحبت میکنند و ما از کنارشان عبور میکنیم. این فارغ از این که بدانم سرانجامش چه میشود، یک موقعیت است. سرانجام نمایش ما هم همان کودکی است که مثل یک شیشه دو طرفش دیده میشود و یعنی آینده همواره نامعلوم است.
نمایش «روزی روزگاری سمنگان» هم نوستالژیک است و هم از عناصر امروزی استفاده کرده است؛ مثل حضور گریمور در صحنه، طراحی لباس، یا حتی وجود اسکوتر در صحنه. علت آن چه بود؟
محمودرضا رحیمی_از این موارد برای نشان دادن چندلایه بودن داستان استفاده کردم؛ یعنی همان تکثیر روایت. تصاویر، گریمور، موزیسین، هرکدام روایت دارند. وقتی میخواهیم این تصاویر تکه تکه را طوری ببینیم که در هم تنیده نشوند، از بافت اپیزودیک استفاده میکنیم تا تصاویر را به صورت چندتکه ببینیم و در عین حال بر هم تاثیر نگذارند. من فردی آنتی نوستالژی هستم و تلاش کردم که اثر چندان نوستالژیک نشود اما به دلیل این که آن گونه محله دیگر وجود ندارد و امروز هرکسی در جهان و فضای خودش است، این باعث شده است که برای تماشاگر ایجاد نوستالژی کند. نوستالژی زمانی رخ میدهد که احساس به طور کامل تمکین شود که من سعی کردم از این مورد جلوگیری کنم.
به این مسئله اشاره کردید که دیگر آن سبک محله قدیمی و رفت و آمد همسایهها وجود ندارد. در نمایش شما به یک فرهنگ عمومی در دهههای گذشته اشاره کردید که همانطور که اشاره کردید، به دلیل منزوی شدن افراد، دیگر وجود ندارد. از اهمیت پرداختن به یک فرهنگ عمومی در اثر هنری برایمان بگویید.
محمودرضا رحیمی_فرهنگ شناسی یک رشته کاملا مستقل است و سخت است که درموردش حرف بزنم اما چیزی که وجود دارد این است که ما بسیار سریع از مسائلی که در گذشته بوده فاصله گرفتیم. مقداری از آن تاثیر فرهنگ غلط معماری ما بوده که در این چهل سال شهر را در خودش بلعیده است. شاید هم واقعا به واسطه بالا رفتن جمعیت شهرها چارهای نبوده است. اما این معماری دیگر اجازه نمیدهد فضای قدیم به وجود بیاید. آن فضا نیازمند خانههای نقلی با حیاط و حوض است که بیشتر فضایی برای خوردن و خوابیدن باشند و مردم بیشتر وقتشان را در کوچه بودند؛ باهم سبزی پاک میکردند، با هم نذری میدادند، شادمانی میکردند و... .در واقع فضای غم و شادیشان اشتراکی بود. اکنون فضاها جدا و تفکیک شده است. در روستاها اگر فضای معماری هنوز مثل قدیم باشد، مشاهده میکنید که فضای مردم این گونه است که دور هم باشند.
شهرسازی نقش بسیار مهمی دارد. فضای شهری ما آیا امکان ایجاد این فضا را به وجود آورده است؟ تمام شهر ما فقط ساختمان و خیابان و ماشین و البته دستفروش است. در فلسفه هم بسیار بر معماری اشاره شده است. زمانی بود که همه میگفتند نمایشنامههای ایرانی، تئاتر ایرانی را به وجود میآورد و ما داد میزدیم و میگفتیم که معماری از نمایشنامهنویسی هم مهمتر است.ابتدا باید به سمت معماری ایرانی رفت. محلی که ما هستیم به ذهن و رفتار ما شکل میدهد و باعث میشود کلمات از ذهن ما تراوش کند.
ما اکنون دچار شکست رفتاری هستیم و این روزها دور شدن از یکدیگر به چشم میآید.در دین هم صله ارحام داریم اما آیا در ازدحام شهری این امکان وجود دارد؟ مسئله فرهنگ چگونگی درست استفاده کردن از آن چیزی است که داریم و چگونگی ایجاد مسیرهایی برای استفاده درست از آن است.
شما قصههایی را روایت کردید که در آن بازیگر میگوید بعد از جنگ دیگر هیچ چیز مثل قبل نخواهد بود اما در انتها امیدوارانه عشق و زندگی را زنده نگه داشتید.
محمودرضا رحیمی_من نه، بلکه انسان عشق را زنده نگه میدارد. بدون عشق زندگی معنا پیدا نمیکند. اگر انسان همه تلاشش را کند تا همه چیز را از زندگی حذف کند، حتی اگر روشنفکرانه عشق را رد کند، مایه حیات عشق است و این تغییرپذیر نیست. الزاما هر کلامی که در متن وجود دارد نظر نویسنده یا کارگردان نیست؛ بلکه نمایشنامه یک فعل ناتمام است که با اجرا تمام میشود. این چیزی است که در زندگی وجود دارد و ما به خاطر عاشقی حرکت و زندگی میکنیم. تئاتر در همه جای دنیا به دنبال اصلیترین و بنیادیترین استعارههای مشترک انسانی میگردد که از اصلیترینهای آن عشق است.
هانیه علینژاد