به گزارش هنرآنلاین، عباس غفاری در ابتدای این برنامه گفت: این جلسات را به این بهانه برگزار میکنیم که هم نمایشنامههای ارزشمندی که روی صحنه رفتند را با یکدیگر ببینیم و هم اینکه اینجا محفلی برای گفتوگو کردن و برقراری دیالوگ بین شما مخاطبان و منتقدانی که در اینجا حاضر میشوند باشد. زیرا فکر میکنیم یکی از چیزهایی که این روزها میتواند کمی حال ما را بهتر کند، برقراری دیالوگ است. چه بسا این دیالوگ درباره فرهنگ و هنر باشد.
رامتین شهبازی در ادامه این نشست گفت: درباره نمایشنامه «در انتظار گودو» صحبت کردن، خیلی سخت است. زیرا باتوجه به اینکه مطالب بسیاری درباره این نمایشنامه نوشته شده است، از زمانی که برای این برنامه دعوت شدم به این موضوع فکر کردم که از چه منظری به این متن بپردازم که تازگی داشته باشد. اگر بخواهیم درباره اجرا صحبت کنیم باید بگویم که این اجرا را خیلی واجد ویژگی خاصی نمیبینم که در دیگر آثار خوب اجرا شده از این نمایشنامه نباشد. اما شاید این موضوع ویژگی مثبت آن نیز به شمار بیاید؛ چون به هر ترتیب گودو را برای مخاطبان خوب اجرا میکند. بنابراین باید بگویم که از نظر فنی اتفاقی خوبی در این اجرا رخ داده است.
او افزود: نکتهای که در خواندن دوباره نمایشنامه برایم جالب بود؛ کلید واژهای است که روی آن بحث وجود دارد؛ به صورتی که آثار بکت یا نویسندگانی که آنها را به عنوان نویسندگان ابزورد میشناسیم؛ با مسئله پوچی گره خورده است. در حالی که گره زدن ابزرود با نیهیلیسم یا پوچی، تعبیری اشتباه است. زیرا ابزورد قابل ترجمه نبوده و بیشتر ایجاد امری غریب است. مانند اینکه در این جلسه فردی با لباسِ کابویی وارد شود، روی سن بیاید و شروع به گیتار زدن کند. این اتفاق باعث تعجب همه ما میشود و از این ابزورد است.
این منتقد تئاتر با اشاره به ارتباطی که متنهای بکت با ابزورد ایجاد میکند، این اتفاق را جالب توجه توصیف کرد و ادامه داد: در واقع بکت مرز بین متون مدرن و پست مدرن است. اگر بخواهیم مواجهه پدیدار شناسانه با نمایشنامه «در انتظار گودو» داشته باشیم، باید بگوییم که شما در این متن با دو شکل سوژگی مواجه هستید. اول سوژگی کلی که ما را به امر قابل تعمیم میبرد و دیگر سوژگی خرد که ما میتوانیم درباره آن بحث کنیم و متوجه شویم که چطور امری که پوچ نیست اما پوچ ترجمه میشود شویم.
او با طرح این پرسش که چگونه متن «در انتظار گودو» از پوچی فاصله میگیرد؟! درباره سوژگی کلی بیان کرد: دو شخصیت اصلی داستان منتظر گودو هستند؛ هر دو آنها میخواهند از وضعیتی اسفناک نجات پیدا کنند. یعنی پیکان آنها به سمت نیروی خیری است که قرار است از بیرون وارد شود و آنها را از وضعیتی که در آن هستند نجات دهد. مدور بودن صحنه نشان از تکرار و اسارت آن دو در این وضعیت است. آنها میخواهند نجات پیدا کنند و هر روز منتظر گودو هستند که آنها را نجات دهد. خب این پوچی نیست و اتفاقا سراسر معناست. حال اینکه گودو نمیآید؛ و این وضعیت به تعویق میافتد، ما را از جهان مدرن به سمت پست مدرن میبرد.
او افزود: اینکه گودو چه کسی است در طول نمایشنامه وجود دارد. زیرا ما مشخصاتی را در متن در توصیف او میشنویم. ما در این اثر با حس انتظار مواجهیم که با مدلولهای مختلف به تعویق میافتد. در واقع ما در اینجا با بازی معنا مواجهیم. زیرا بکت دائم با اطلاعات دادن در طول متن به ما میگوید میتواند شرایطی فراهم شود که گودو بیاید. این همان سوژه گی کلان است که معنا وجود دارد اما شکل آن متفاوت است.
شهبازی در ادامه صحبتهایش گفت: سوژگی خرد بین روابط آدمهای متن رخ میدهد. ما اینجا با یک جور گنگی در شکل برقراری ارتباط مواجهیم. این چیزی جز ابتذال زبان نیست. عنصر ابتذال زبان بسیار در جامعه و تفکرات مدرن مورد توجه قرار میگیرد و همان چیزی است که یونسکو نیز درباره آن صحبت کرده و در نمایشنامه درس او شاهدش هستیم. ابتذال زبان در نمایشنامه در انتظار گودو بکت هم وجود دارد. بحثی که امروز با آن مواجهیم، ایدهای است که در قرن بیستم نیز بسیار مورد توجه قرار گرفته و از آن با عنوان زندگی روزمره یاد میشود. این موضوع در بحث مطالعات فرهنگی بسیار زیاد درباره آن صحبت شده است. زندگی روزمره موضوعی است که در تعریف علمی، زمانی رخ میدهد که ما از امر قهرمانی دور میشویم. امر قهرمانی یعنی هرچیزی که ما بر اساس تکرار آن را فراموش میکنیم. غذا خوردن یک خانواده دور یکدیگر یا خواندن کتاب نیز مثالهایی برای آن است.
این منتقد تئاتر در ادامه بیان کرد: گودو برای دو شخصیت داستان نمایشنامه «در انتظار گودو» امر قهرمانی غایب است. معلوم نیست قرار است چه کند اما چیزی است که شرایط را درست میکند. این امر قهرمانی است که آنها از آن دور شدهاند. کنش این دو آدم، کنش انتظار است که به کار معنا میدهد. کنش ولادمیر انتظار کشیدن است و از همین رو معنا دارد. آنها منتظر برگشت امر قهرمانی هستند و ما به عنوان مخاطب نظارهگر زندگی روزمره آنها هستیم. بخشی از این روزمره گی در عادت و تکرار شکل میگیرد.
او ادامه داد: عنصر بعدی در زبان است. در متن به قدری از زبان، قهرمان زدایی میشود که همان چیزی که شما در انتهای متن میبینید رخ میدهد. در متن گفته میشود: ولادمیر: بریم، استراگون: بریم ولی هیچ کدام حرکت نمیکنند. یعنی زبان از آن کارکردی که باید داشته باشد، کاملا تهی میشود. به همین خاطر در سوژگی خرد شما نمیتوانید مطمئن شوید که آن چیزی که بین این آدمها رد و بدل میشود، یک عامل ارتباط است که قرار بوده ما از آن به یک موقعیت برسیم که میتواند موقعیتی اجتماعی تلقی شود. ما موقعیتهای اجتماعی را در بازیهای زبانی که بینمان شکل میگیرد تعریف میکنیم. در نمایشنامه «در انتظار گودو»، زبان به اندازهای که باید، خرج نمیشود تا بتواند ارتباط و معنا ایجاد کند. عنصر دیگری هم وجود ندارد. این آدمها آنجا هستند که فقط حرف بزنند. بنابراین درباره مسائلی حرف میزنند که ممکن است دامنهدار باشد اما لزوما ما را به معنای مشخصی هدایت نمیکند. البته این خودش در متن کارکرد دارد اما بیرون متن اتفاقی را ایجاد نمیکند. به همین خاطر است که میگوییم متن در حال صحبت از عدم ارتباط است و ارتباطی شکل نمیگیرد.
شهبازی در بخش دیگری از صحبتهایش گفت: وقتی ارتباطی شکل نمیگیرد و زبان خودش را از درون خود، واسازی میکند. بنابراین اگر به سوژه کلان بر گردیم، این اتفاق میافتد که بگوییم آن انتظار هم اینجا نمیتواند معنا دهد. به این ترتیب میپرسیم وقتی میگوییم منتظر گودو هستیم، یعنی چه که منتظر گودو هستیم؟ زیرا قوانین زبان بازیهای زبانی که نیاز است ما از طریق آدمهای نمایش، گودو را هم بشناسیم، از طریق آنها جهانی ساخته نمیشود. ذهن ما به صورت ناخودآگاه دنبال واقعیت میگردد و وقتی نمیتوانیم آن را پیدا کنیم، اسمهای چون امر آخرالزمانی، عدم ارتباط، پوچ، بیمعنایی و... را به کار میبریم. بکت در اینجا از انتظار میگوید ولی در آخر نیز گودو نمیآید و گفته میشود که فردا میآید. انگار اصلا جهانی شکل نگرفته که بخواهد این اتفاق رخ دهد.
این منتقد تئاتر در ادامه عنوان کرد: در اجرایی که دیدیم، مبهوت بودن در شخصیتها دیده میشد. انگار ۴ شخصیت مسخ شدهاند. تنها کسی که میمیک کمی دارد، شخصیت بچه است. اما حرکت بدنی که افراد دارند، آنها را شبیه درخت روی صحنه میکند. آنها خودشان هم از شرایطشان سوال دارند. اما بکت آگاهانه اجازه نمیدهد که مخاطب به شخصیتهای نمایش نزدیک شود.
او در پایان گفت: همه ما درگیر زندگی روزمره هستیم. من نگاه چپ ندارم و با نگاه مارکسیستی هم مشکل دارم اما باید بگویم که اکنون همه ما درگیر نگاهِ سرمایه داری و اسیر یک جبر سرمایه داری هستیم. فرار کردن از آن نیز ممکن است آسیبهای بسیاری را به ما وارد کند. ممکن است در شرایطی قرار بگیریم که زندگی ما دچار تحول شود. دیدیم که وقتی کسی میخواهد سنتی را بشکند، چقدر باید بابت آن تاوان دهد. این همان خروج از وضعیت روزمره است. در نمایشنامه نیز ولادمیر شخصیتی است که میخواهد خارج شود و برای آن هرگونه تاوان دادن را میپذیرد اما نتیجه برای او حاصل نمیشود، چون روابط خردی که نیازمند آن است تا این شرایط را ایجاب کند شکل نمیگیرد.