سرویس استانهای هنرآنلاین: مسعود حقپناه بازیگر، نویسنده و کارگردان تئاتر و اهل آمل است که فعالیت هنری خود را از سال ۱۳۸۰ آغاز کرده است. وی شاگرد استادانی چون حمید سمندریان، بهرام بیضایی، میکائیل شهرستانی، اسماعیل شنگله، مسعود کیمیایی، دکتر مسعود نجفی، پیام دهکردی، رضا کیانیان و محمد چرمشیر بوده است. متداکتینگ به سبک ایرانی، لعبتکان، گذرگاه، دوزخیان، مالیخولیا و سلام من خدا هستم، در سابقه نویسندگی او دیده میشود. همچنین حق پناه آثاری چون در انتظار گودو، متداکتینگ به سبک ایرانی، مسجد کوفه، سحر سرگردان، دوزخیان، مالیخولیا، کابوسهای پیرمرد بازنشسته خائن ترسو را کارگردانی کرده است و نیز در کارهای مختلفی در مقام بازیگر به ایفای نقش پرداخته است. به بهانه اجرای تئاتر "نمایش" با وی گفتگویی کردهایم.
لطفاً از اجرای پیشرو و تمرینهای گروه صحبت کنید.
اسم این کار "نمایش" است. در واقع نام انگلیسی آن play است که از نوشتههای ساموئل بکت بوده و خودم آن را ترجمه کردهام. پروسه ترجمه، تحلیل و دراماتورژی آن حدود ۹ ماه زمان برد و تقریباً هر روز و به مدت سه ماه تمرین داشتیم.
چرا play را "نمایش" ترجمه کردید؟
البته play میتوانست "بازی" هم ترجمه شود، ولی در مسیر تحلیل این اثر احساس کردم اگر نمایش ترجمه شود، بهتر و منطقیتر است.
آیا قبلاً این کار اجرا شده است؟
تا جایی که من اطلاع دارم و گروه تحقیق من پیگیری کردهاند، خیر. دستکم اجرایی در سطح حرفهای و یا فستیوالی در ایران نداشته است. این کار در سال ۱۹۶۲ نوشته شده و البته در دنیا گروههای بزرگی آن را اجرا کردهاند. اولین اجرای این اثر توسط یکی از دوستان نزدیک ساموئل بکت در سال ۱۹۶۳ در آلمان ترجمه شده و روی صحنه رفته است.
چه انگیزهای برای اجرای کار ساموئل بکت در شما وجود داشت؟ البته در رزومه شما کارگردانی یکی از معروفترین آثار بکت، یعنی در "انتظار گودو" هم دیده میشود.
من خیلی اتفاقی این نمایشنامه را پیدا کردم. در واقع به دنبال یک کار کم پرسوناژ از ساموئل بکت بودم و در اینترنت سیناپس انگلیسی کوتاهی از این کار خواندم و از آن خیلی خوشم آمد. وقتی کار را به فارسی جستجو کردم چیزی پیدا نکردم، یعنی این نمایشنامه ترجمه نشده بود. در ابتدا برای خواندن و لذت بردن خودم تصمیم به ترجمه آن گرفتم و قصد اجرا نبود، اما به مرور به ترجمه مقالههای تحلیلی که در مورد این نمایشنامه و توسط استادان بزرگ و بکت شناسان معروف نوشته شده بود، پرداختم. در واقع هرچه بیشتر به سراغ این کار رفتم، بیشتر به آن علاقهمند شدم. ضمن اینکه تازه متوجه شدم بعد از حدود ۲۰ سال کار کردن در حیطه تئاتر، متأسفانه گویا من بکت را اشتباه فهمیده بودم یا چیزهای جدیدی که پیدا کردم، علاقهام به این شخص به عنوان یک معلم زیاد شده است. شما توجه کنید که کل این نمایشنامه ۱۲ صفحه است، ولی ما در حدود ۳۰۰ صفحه متن تحلیلی راجع به این ۱۲ صفحه با کمک گروه تحقیقی ترجمه کردیم که شاید بعداً آنها را به چاپ برسانیم و منتشر کنیم. ضمن اینکه تفکرات، اخلاقیات و جریان فلسفه کارهای او و نیز فلسفه زندگی و دیدگاه شخصی بکت، من را شدیداً تحت تأثیر قرار داد و به او علاقهمند شدم. از طرفی وقتی شما نوشتههای افراد بزرگ و صاحبنظری چون تئودور آدرنو یا آلن بدیو را راجع به ساموئل بکت میبینید، بیشتر تحت تأثیر قرار خواهید گرفت! کتابی هم در ایران ترجمه شده از آلن بدیو به نام "در باب بکت" که مجموعه مقالات این فیلسوف فرانسوی راجع به ساموئل بکت است.
آیا فضای اجرای این کار هم ابزورد است؟
من "در انتظار گودو" را ۱۲ سال قبل در تهران اجرا کردم و آن را با همان تحلیل کلی که همه ما در آن دوران داشتیم و یا در کتابها راجع به آن خوانده بودیم، کار کردم.حتی پایان نامه نظری من خدمت استاد سمندریان، مبحث ابزورد بود؛ اما از آن زمان تا امروز در اثر مطالعه و تجربه، هم سیستم فکری خودم تغییر کرده و هم موضوع جدیتری وجود دارد که خود هنرمندان خیلی به آن دقت نمیکنند. همه بکت شناسان و نزدیکان به او معتقدند که ساموئل بکت پس از دهه ۶۰ میلادی، دچار تحولی کلی شد و از لحاظ دیدگاه و شیوه اجرایی به سراغ جریان دیگری رفت. "در انتظار گودو" در اوایل دهه ۵۰ نوشته شده بود، ضمن اینکه بکت هرگز معتقد نبود که ابزورد کار میکند و همواره مخالف این موضوع بود. در واقع این اسم را دیگران روی کار گذاشتند و خود بکت در همه جا این موضوع را رد کرده است. حتی آلن بادیو هم روی این مسئله تأکید میکند. ولی همین چیزی را که بکت اجرا میکرد و دیگران نام ابزورد روی آن نهادند نیز بعد از ۱۹۶۰ متحول شد. کتابی است که هنوز ترجمه نشده و راجع به سبک بکت و آثار متأخر او است. در واقع این نظر من نیست، بلکه نظر بکت شناس های بزرگ دنیا و افراد نزدیک به او مانند همسرش است. "نمایش" هم بعد از سال ۶۰ نوشتهشده و نوع نگرش و شیوه اجرایی من در کار هیچ شباهتی به فضای ابزورد ندارد. البته با اطلاعاتی که راجع به بکت به دست آوردم، شاید اگر قرار باشد "در انتظار گودو" را کار کنم، کاملاً با آنچه قبلاً اجرا کردم متفاوت خواهد بود!
مسعود حقپناه را به عنوان کارگردانی شناختیم که با فکر خاص و ویژه، اثری را برای اجرا انتخاب میکند. شما در کارهایی که روی صحنه میبرید، این توقع را در مخاطب ایجاد کردهاید که یک اندیشه ژرف را در آن بیابد. نظر خود شما در این مورد چیست؟
این نظر لطف شما و مخاطبینی است که اینگونه مرا تحلیل میکنند. ولی حقیقت این است که من بیشتر به دنبال تجربه کردن هستم و هر اجرایی برای من یک تجربه جدید و یک آزمایش است. هنگامی که اثری را کارگردانی میکنم و یا آن را به اجرا میرسانم، واقعاً نمیدانم با چه عکسالعملی از سمت مخاطب مواجه خواهم شد! هدف من در این مسیر همین است و بدون هیچ فروتنی و تواضع، هم خودم و هم افرادی مانند خودم را صرفاً یک هنرجو میدانم. در واقع با هر کاری که انجام میدهیم درسی جدید میگیریم و یک تجربه جدید را میآزماییم و با آن پیشرفت میکنیم.
پس چون برای من قالب تجربه دارد، خیلی به این فکر نمیکنم که چه واکنشهایی ممکن است پس از اجرا به وجود آید و یا چه برداشتهایی ایجاد شود. فقط میتوانم عرض کنم دیدگاه مثبتی که نسبت به کارهای من در چند سال اخیر به وجود آمده، سبب خوشحالی بنده است.
نظر شما راجع به ترجمههایی که از آثار خارجی در ایران میشود و اجرای آن کارها چیست؟
نمیتوانم به طور کلی نظر دهم، چرا که همه منابع اصلی را در دسترس ندارم و نخواندهام. ولی در موردی که من با آن مواجه شدم، به این نتیجه رسیدم که بعضی از ترجمهها با دیدگاه شخصی مترجم آمیخته شده است و شاید به دلایل مختلفی مثل سرعت در کار و رسیدن زودتر به پول، ترجمه درستی از اثر انجام نشده است. متأسفانه خیلی از کارها اشتباه ترجمه میشود و خصوصاً در مورد آثار ساموئل بکت، چنین اتفاقی زیاد افتاده است. موضوع دیگری هم در این زمینه است که البته با سند و مدرک عرض میکنم. فکر میکنم برخی از مترجمین که آثار ساموئل بکت را ترجمه کردهاند، با تکیه بر این که فکر میکنند سخت فهم است، به ازای چیزی که خودشان نفهمیدند، هرچه دلشان خواست نوشتند و اگر این منابع را من در اختیار شما قرار دهم، پی به عرضی که مطرح کردم خواهید برد. در بسیاری از موارد، به این نکته اشاره میکنم؛ شاید اینکه متأسفانه اجراهای متوسط هم از کارهای بکت کم میبینیم، مقصر کارگردانهای ما نیستند، بلکه خوراکی که به آنها داده میشود ضعف دارد! یعنی وقتی شما در یک نمایشنامه میبینید جملهای کلاً به صورت دیگری ترجمه شده و مسیر تحلیلی را خراب میکند، نتیجه آن همین اجراهای نه چندان خوب میشود!
نظر شما در مورد تئاتر ما در کشور، مازندران و آمل چیست؟
من در مورد تئاتر ایران حرفی ندارم! در مورد مازندران، باز هم حرفی ندارم! اما در مورد تئاتر آمل، باید عرض کنم که باز هم حرفی ندارم!
آیا از ارگانهای مربوطه مثل اداره ارشاد و شورای شهر برای خلق یک اثر هنری حمایتی هم شدهاید؟
خیر، هیچ حمایتی وجود نداشت. در واقع نخواستم، چرا که وقتی خواسته بودیم هم حمایتی نشدیم. به همین خاطر خودم را سبک نکردم و درخواستی ندادم. البته اگر مکان تمرین را جزئی از حمایت به حساب آورید، بله از طرف اداره فرهنگ و ارشاد حمایت شدیم!
شما به عنوان یک هنرمند عرصه تئاتر فکر میکنید چه کمکی میتوانید به جامعه امروز ما با شرایط خاص آن داشته باشید؟
من فکر میکنم تئاتر در هر صورت و تحت هر شرایطی برای جامعه نجات بخش است. چه در شرایط بحرانی و چه در شرایط ایدهآل. در فیلم "آخرین مترو" ساخته فرانسوا تروفو موضوع جالبی را میبینیم. زمانی که آلمانها پاریس را اشغال کردند، مردم در شرایط بسیار سختی قرار گرفته بودند. هم گرسنه بودند و هم در دل زمستان سیستم گرمایشی نداشتند. مسئولین آمفی تئاترها، فضای آنجا را گرم کردند و به مردم غذای رایگان میدادند. مردم هم برای این که گرم و سیر شوند، مجبور بودند بروند و تئاتر ببیند. مطمئن باشید اگر جامعه فرانسه امروز به این سطح رسیده است، به خاطر آن گونه تفکر است. ما پس از اجرای شهری نمایش "مالیخولیا" و قبل از اینکه به جشنواره فجر برویم، تمام عواید این نمایش را به کلینیک بیماران سرطانی آرین آمل اهدا کرده بودیم. ضمن اینکه این موضوع دغدغه من است و اخیراً نمایشنامهای راجع به کودکان سرطانی نوشتهام. همچنین تصمیم دارم عواید اجرای کار "نمایش" را هم به همین کلینیک در جهت حمایت از بیماران سرطانی اهدا کنم. اطلاع دارید که این بیماران شرایط بسیار سختی را تحمل میکنند، چه خود بیمار و چه خانواده آنها. معتقدم هر چه در توان داریم باید دست به دست هم دهیم و در چنین شرایط سختی از یکدیگر حمایت کنیم. البته دفعه قبل به خاطر اینکه ذهنیت خاصی پیش نیاید به صورت عمومی اعلام نکرده بودم، اما امروز تصمیم گرفتم آن را اعلام کنم که اگر به قول شما طرفداری وجود دارد و کسی کارهای من را دوست دارد، به این فرهنگ حمایتی کمک کند.
چقدر خوب است که بخشی از درآمد تئاترها، کنسرتها و هر اتفاق فرهنگی و هنری به این موضوع اختصاص پیدا کند.
در واقع ما ایرانیها از قدیم اینگونه بودهایم و چنین فرهنگی داشتیم و این چیز تازهای نیست، اما شاید شرایط سخت امروز جامعه باعث شده که کمتر به آن بیندیشیم!