سرویس استانهای هنرآنلاین، سیامک بهرام پرور، متولد 1355 مشهد و ساکن آمل مازندران است. وی پزشک عمومی است و به طبابت مشغول است. دکتر بهرام پرور فعالیت ادبی خود را از ۱۷ سالگی شروع کرده و به سرایش شعر روی آورد. انتشار مقالاتی در زمینه نقد ادبی در نشریات فصلنامه شعر، روزنامه جام جم، فرهیختگان و همشهری بخشی از فعالیتهای ادبی ایشان است.
همچنین مجموعههای نقد ادبی که به همراه آثار منتقدین دیگر به صورت کتاب منتشر شدهاند مانند: از انقلاب تا جمهوری (مجموعه ترانه و نقد ترانه جوان)، از ترانه و تندر (بررسی و تحلیل آثار حسین منزوی) و انتشار سه مجموعه شعر کلاسیک "عطر تند نارنج" ، "به رنگ نارنگی" و "قلب پرتقال خونی" در سالهای ۸۴ تا ۹۴ در کارنامه هنری وی موجود است.
بهرام پرور ترجمههایی از اشعار نزار قبانی را با همکاری زهرا پورشیری به چاپ رسانده تحت عنوان "بر تابی از ترانه" و نیز ترجمه "گمگشتگان" (نوولی از ساموئل بکت) از اوست.
دو کتاب تألیفی دکتر بهرام پرور که اخیراً منتشر شده به نام "مینویسمت" (مجموعه نامه، نثر ادبی) و "سرایشی برای هزار خوانش" (مجموعه نقد تحلیلی از شعر معاصر ) است و حضور در نمایشگاه کتاب، بهانهای شد جهت گفتگو با ایشان پیرامون شعر و ادبیات که با هم میخوانیم:
از نظر شما نقش شعر و ادب در فرهنگ جوامع چگونه است؟
شعر برآیند وضعیت احساس و اندیشه جامعه است. ما در هر بازه زمانی دغدغههای اصلی هر جامعه را در شعر آن میبینیم، چه دغدغههای اجتماعی مثل فقر، جنگ، تبعیض و چه دغدغههای احساسی که طبیعتاً برجستهترین آن عشق است. اما اینکه تعریف آن جامعه از عشق چیست و چه نگاهی به آن میشود، در ادبیات هر دوره و هر جامعهای قابل بررسی است. از دید یک ناظر بیرونی به ادبیات و هنر، میتوان یک نگاه جامعه شناختی به آن دوره زیستی داشت. اما برای خود مردم آن جامعه، هنر به منزله یک زبان گویاست و بیانگر تمام دغدغههاست. از سوی دیگر تأثیر هنر در جوامع برای شکل دادن به جهتها و مسیرها، چه در جنبه اجتماعی و چه اندیشگی، بسیار واضح و ملموس است. برای مثال، هنر دنیا پس از جنگ جهانی به تبع اندیشه و فلسفه آن دوران، حرکتی دارد به سمت ساختن و در ادامه شاهد شکلگیری مدرنیسم هستیم اما پس از دوران صنعتی شدن جهتگیری فلاسفه و به دنبال آن ادبیات و به طور کلی هنر، درونیتر میشود و با رجعت به گذشته، پست مدرنیسم شکل میگیرد.
ادبیات در حقیقت گاه تعالی جامعه است و از جامعه اثرپذیری دارد و گاه هم در بُعد اندیشگی به ارائه راهکار میپردازد و در واقع پیشرو است. پس یک ارزش تاریخ ادبیاتی داریم و یک ارزش اکنونی و این برای مردم هر جامعه میتواند بسیار ارزشمند باشد. حتی در ابعاد غیر اجتماعی و مثلاً همان بُعد احساسی که به عشق منجر میشود که البته این عشق میتواند به وطن باشد و منظور فقط روابط انسانی نیست. آن احساس در حیطه و در هر موقعیتی دارای کارکردی مهم است. سیف فرغانی که هم دوره سعدی نیز است و بارها ارادت خود را به سعدی ابراز داشته است؛ شعر معروفی دارد در حمله مغولهایی که در آن زمان ایران را چپاول میکردند:
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد
آنکس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
البته فرغانی به واسطه چنین اشعاری توسط مغولها کشته میشود. ما در این اشعار دغدغه وطن پرستی را به صورت تهاجمی میبینیم و صرفاً به شکل حمد و ثنای وطن نیست. در حالی که شعرهایی در باب وطن و در زمان حکومتهای مستقر، بیشتر رمانتیک و احساسی است که مشخصاً به مادر وطن و تجلیل و مدح آن دارد. اینها برآیند پاسخ زمانه به احساس وطندوستی در جامعه است. پس در زمینههای حسی هم نگاهها نسبت به شرایط جامعه متفاوت است. مثلاً در دوره سبک عراقی و خراسانی ما به دلایل مختلف از جمله حضور ادبیات عرفانی، شیوه عاشقانگی خاصی داریم که به عنوان مثال نگاه عاشق به معشوق از جایگاه پایین به بالا است و مانند رابطه گدا و شاه است، اما در مناسبات شعر معاصر عاشقانه، رابطه انسانی را رابطهای همسطح میبینیم و موضوع فرا دست و فرو دست وجود ندارد. یا مثلاً در قرنهای ده و یازده، مکتب وقوع را داریم که در آن رابطه بین عاشق و معشوق به گونهای است که عاشق دائماً در حال کنایه زدن یا گلایه کردن نسبت به معشوق است.
مانند وحشی که میگوید:
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم !
و ما چنین ادبیاتی را در قرن هشتم به هیچ وجه نمیبینیم یا بسیار نادر داریم. در آنجا معشوق اگر جفا هم داشته باشد، عاشق در پی اوست! چنان که حتی در شعر سعدی داریم که:
هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم...
یعنی به نظر شما این موضوع وابسته به جامعه و دوره زندگی افراد است؟!
بله، اما ممکن است استثناهایی نیز در این موضوع داشته باشیم. باز مثالی از سعدی میآورم؛ شعری دارد که به لحاظ فضای معنایی مال قرن هفتم نیست:
با این مطلع :
ای لعبت خندان لب لعلت که مزید است ،...
تا آنجا که :
این کِشته رها کن که در او گله چریدست!
این یک شعر واسوخت کامل است. اما در نگاه جریان شناسی، این نگاه عاشقانه آن دوران نیست و این تک شعرها و یا تک شاعران، همیشه بوده و ارتباطی به جریان کلی یک دوره ندارد. نگاه کلی قرن هفتم و سبک عراقی، همان نگاه "هم جور به که طاقت شوقت نیاوریم" است! اما شما میبینید که چنین نگاهی در مکتب وقوع کاملاً متفاوت و مستقر میشود، شرایط متفاوت اجتماعی، اندیشگی، نوع معشوق به لحاظ الهی بودن و یا زمینی بودن در این جهتدهی مؤثر هستند. جمعبندی کنیم، پس ادبیات یک رسالت تاریخی دارد و با بررسی ادبیات هر جامعه میتوان به وضعیت جامعه، اندیشگی و زیستی افراد آن دوره پی برد. همچنین یک بخش اکنونی دارد که در حقیقت پیش برنده جامعه است و در عرصههای مختلف اندیشه، فلسفی، زندگی روزمره و حسی، میتواند پیشنهاداتی برای جامعه داشته باشد.
جایگاه ادبیات در جامعه ایران کجاست؟! ما خود را بسیار شعر محور و اهل ادبیات میدانیم و همچنان بسیاری از بزرگان شعر و ادب خود را میستاییم!
در دنیا بعضی از زبانها به واسطه ویژگیها و ظرفیتهای تصویرسازی و بازیهای زبانی که دارند، زبان ادبیات هستند. مثلاً در ادبیات فارسی کلماتی که معانی مختلفی دارند، بسیار داریم؛ مانند: رود، شیر و غیره. این ظرفیت زبانی سبب میشود بتوانیم خیلی راحتتر از صنعت ایهام استفاده کنیم. یا مثلاً کلمات نزدیک به هم زیاد داریم و این ظرفیت جناس را بالا میبرد. یا اینکه موسیقی کلام در زبان فارسی بسیار دلنشین است و آن را راحتتر به سمت شعر میبرد و شاید به همین خاطر در خیلی از منابع، هنر اول ایرانیان را شعر دانستهاند!
سابقه تاریخی ما هم گویای همین موضوع است. به عنوان مثال همان سیف فرغانی غزلهایی دارد که بسیار بلند است. معمولاً غزل را بین ۷ تا ۱۲ بیت میدانند و با این نگاه اشعار سیف باید قصیده باشد! اما به نظر من با توجه به بافت تغزلی این اشعار اطلاق غزل به آنها با وجود اینکه ۳۰ تا ۵۰ بیت دارند مناسبتر است، چون واقعا از نظر محتوا، باب مغازلهاند. نکته جالب این است که فرغانی از ردیفهای اسمی بسیار استفاده میکند؛ مثلاً ردیف انگشت، ردیف لب، ردیف عسل و .... او غزلی دارد با ردیف دندان و اینکه شما در هر بیت با ردیف دندان، تصویری تازه بسازید بسیار سخت است. جالبتر اینکه این کار ۳۲ بیت دارد، درست به تعداد دندانها! این حد از توجه به فرم واقعاً شایان توجه است. سیف در دوره سعدی میزیست و عملاً در سایه نام و هنر بلند سعدی قرار گرفته است و خود هم این را پذیرفته است! عرضم این است که نه تنها شاعران بزرگ ما، بلکه شاعرانی که خیلی شناخته شده هم نیستند، کارهایی کاملاً قابل تأمل دارند، پس بیراه نیست که میگویند: هنر اول ایرانیان شعر است!
آیا میتوان گفت قلم به دستان پیشتاز هفت هنر هستند؟!
تأثیری که یک قلم به دست در جامعه خود میتواند داشته باشد، شاید از عهده سایر اهالی هنر برنیاید! ضمن اینکه شعر و ادبیات و داستان، عملاً در حوزههای دیگر هنر نیز ورودی پرجذبه دارند و میتوانند همواره محوریت کار را بر عهده گیرند، چه در بسیاری از کشورهای جهان و بخصوص کشور خودمان! لطفاً در این زمینه صحبت کنید.
شاید جهانی کردن این قضیه خیلی خوب نباشد! در کشوری مانند اتریش موسیقی از ادبیات آن بسیار جلوتر است و این بیشتر به ذائقهها و عادتهای فرهنگی هر جامعه وابسته است. در کشوری که یکی از اسباب اصلی یک خانه پیانو است، مشخص است که زبان اصلی بیان هنری آن جامعه موسیقی است. اما در ایران با استناد به خصوصیات فرهنگی که در جامعه ما وجود دارد، به نظر میرسد هنرهای کلامی جایگاه اول را دارند و در کشور ما به وضوح میبینیم که شعر نسبت به حتی داستان هم بسیار برجستهتر است، نه تنها در قدیم، بلکه در دوره معاصر نیز همینگونه است! ما داستانهای قدیمی خود را هم منظوم کردیم؛ مثل خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، ویس و رامین و غیره. حتی با وجود اینکه منابع اصلی شاهنامه نثر بودهاند، اما از وقتی که به نظم درآمد شهرت و فراگیری و به تبع آن مانایی یافته است و این ویژگی فرهنگی کشور ماست. البته به این نکته هم باید توجه کرد که قابلیت به ذهن سپردن شعر بیشتر است و با توجه به اینکه تعداد مردم دارای سواد نوشتاری در قرونگذشته کم بود، آهنگین بودن شعر کمک کرد و سبب شد تا شاهنامه منظوم ما فراگیرتر از داستانهای منثور گردد.
در مورد قیاس بین ادبیات کلاسیک و معاصر لطفاً صحبت کنید.
هردوی اینها مال یک مدیا هستند، پس قابلیت قیاس دارند. اما نکته این است که ساز و کارهای متفاوتی دارند، چه در بحث زیبایی شناختی و چه در بحث اندیشگی. اتفاقاً بخشی از کار ادیبان و منتقدین همین بررسی تطبیقی است که مثلاً در دوره قدیم و معاصر، نگاهها به یک موضوع خاص چگونه بوده است.
حافظ میگوید: گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سر آید... و این را مقایسه کنیم با شعر کوچه فریدون مشیری که میگوید: تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن، ...، حذر از عشق ندانم، سفر از پیش تو هرگز نتوانم!
شعر کوچه، اندیشگی جالب توجهی دارد و قیاس این دو شعر نشان از تفاوت معیارهای زیبایی شناختی و اندیشگی دو دوره قدیم و معاصر دارد و اتفاقاً بسیار مهم است که چنین قیاسی انجام پذیرد و ما ببینیم که از کجا به کجا رسیدیم.
بگذارید یک مثال شاید مناقشه برانگیز دیگر بزنم:
ما صنعت شعری به نام (تزریق) داریم که یک جور صنعت طنز بوده است، مثلاً یکسری کلماتی که به هم ربط دارند و مراعات نظیر دارند، در بیت کنار یکدیگر مینشینند مانند می، میکده، جام، محتسب و صراحی، ولی بیت معنایی مشخص ندارد! در ظاهر معنا دارد و کلمات به هم مربوطاند، ولی مفهوم کلی نمیشود برای آن در نظر گرفت و این تناقض و تضاد بین معنا داشتن ظاهری و عدم معنا داشتن واقعی و فصیح طنز ایجاد میکرد! نمونههای آن در تاریخ ادبیات ما بسیار هست. دکتر امینی یک کتاب بسیار عالی در این مورد جمعآوری کرده است، کتابی جیبی در مورد طنز و نمونههای طنز ادبیات کلاسیک، با تفکیک صنعتهایی که در آنها استفاده میشده است. اگر اشتباه نکنم اخوان ثالث هم به این صنعت اشارهای داشته است.
مورد مناقشه برانگیزی که عرض کردم این است که متأسفانه بسیاری از اشعار دوران معاصر را که میخوانیم، اینگونه هستند! شما کلمات مرتبط را در کنار هم میبینید، اما نمیتوانید کل شعر را معنایی فصیح کنید و وقتی از شاعر آن هم میپرسید، در جواب میگوید: شعر که نباید معنی دهد! بماند که (معنا گریزی) در شعر، از ادبیات غرب آمده و اصولاً مفهوم (معنا نداشتن) ندارد. استاد شفیعی کدکنی اشارهای جالب دارند که: "ملت ما ملتی است که چرخ را هزار بار اختراع میکند"!
و دلیل آن را نخواندن و ندانستن گذشته خود بیان میکنند. ما کارهای گذشتگان را تکرار میکنیم و فکر میکنیم این از اندیشه و نوآوری ما است! مثلاً شعر کانکریت را از ادبیات غرب وارد میکنیم و فکر میکنیم از آنهاست! نمونههای آن، خصوصاً در ادبیات قرن بیستم فرانسه به وفور یافت میشود و آن را در شعر مدرن خود پیاده و استفاده میکنیم. اما جالب این است که بسیاری از این بزرگواران یا ندیدند و یا خود را به ندیدن میزنند! ما از قدیم شعر مطیّر داشتیم ، شعر مشجّر داشتیم، شعری نوشته میشد که در نگاه به شکل یک پرنده بود و یا به شکل یک درخت بود. ما در قرنها قبل این کارها را در ادبیات ایران گذراندیم و همواره به آن به عنوان یک سرگرمی ادبی نگاه شده و هرگز جزء ادبیات جدی ما نبوده است.
شما به شعر بیدل نگاه کنید؛ فضای سورئالی که شعر بیدل ایجاد میکند، به بسیاری از تئوریها و جریانهایی که به عنوان شعر آوانگارد مطرح میکنند نزدیک است. یا حافظ میگوید:
بادت به دست باشد اگر دل نهی به هیچ،
در معرضی که تخت سلیمان رود به باد...
این در نگاه اول معنای مشخصی دارد؛ یعنی به هیچ دل نبند که اگر دل ببندی مثل این است که باد در دستت گرفتی و چیزی در دستت نمیماند و تختی که منسوب به سلیمان بود هم از بین رفت و نابود شد! ولی بازیهای زبانی و مفاهیمی که در کار وجود دارد، کاملاً فضای دیگر ایجاد میکند! تخت سلیمان واقعاً بر باد میرفت و حرکت میکرد، یا میتوان در مصرع اول گفت که باد مسخر توست، همانگونه که باد مسخر سلیمان بود! یا اینکه "در معرض" را استفاده میکند و در معرض باد بودن، ترکیبی است که بسیار استفاده میشود. وقتی مفاهیمی ایهامی و مفاهیم رویه شعر را کنار هم قرار میدهیم، دو فضای مختلف ایجاد میکند و شعر در فضای بین این دو سطح معلق است و به این دلیل شما نمیتوانید آن را معنا کنید، اینکه در مفاهیم مدرن گفته میشود شعر را نمیشود معنا کرد و شعر معنا گریز است، به این دلیل است که شعر معنای متکثر دارد، نه اینکه بیمعناست!
ما متأسفانه از معنا گریزی به سمت بیمعنایی رفتیم ! در هیچ جای دنیا ادبیات بیمعنا وجود ندارد !
مثلاً ما در شعر حجم، حجمی از معنا ایجاد میکنیم و مثالی که از شعر حافظ زدم، دقیقاً حجم است. یعنی یک معنای بالاتر و یک معنای زیرین دارد و شعر در بین این دو یک حجمی را ایجاد کرده و در آن حجم معلق است و دائماً بین دو فضا بازی میکند و این بازی در ذهن ادامه پیدا میکند. مثال دیگری بزنم. مؤلفه اصلی پست مدرنیسم، بازگشت به گذشته است، خوانش متون و یا اساطیر کهن به یک شیوه جدید. و چون شما یک چیز شناخته شده را آشناییزدایی میکنید، بار طنز ایجاد میکند. شما اگر پیشینه چیزی را ندانید از پست مدرنیسم نمیتوانید لذت ببرید. شما وقتی "ونه گات" میخوانید، باید علمی- تخیلیها را خوانده باشید، باید اقلاً تا حدی متون مقدس مسیحی و کلیمی را بدانید! شما وقتی "همه نامها" ژوزه ساراماگو را میخوانید، باید اسطورههای یونان را بدانید. پس هر کسی که میخواهد ادبیات امروز را کار کند، باید پشتوانه ادبیات کلاسیکاش محکم باشد.
آیا شما بازه زمانی ۲۰ تا ۴۰ را دوره طلایی ادبیات ما میدانید؟!
ما دوره بسیار شکوهمندی را در ادبیات آن زمان گذراندیم و در این شکی نیست! آدمهای بزرگی در آن زمان داریم و اینها محصول دوران خود هستند. در آن دوران دانش در جامعه ما به صورت آکادمیک در حال مطرح شدن بود. خروج جوانان را برای تحصیل به غرب داشتیم. ترجمه در آن دوران رونق گرفت و تمام این موارد پنجرههایی شد برای حرکتی که شکل گرفت و طبیعتاً دستاوردهایی بزرگ داشتیم.
اما اگر از خود دهه بیستیها چنین پرسشی را در همان زمان میپرسیدید، شاید میگفتند: قدیمیها بهتر بودند! چون این ویژگی ادبیات و هنر است که وقتی دورهای به سر میرسد، برمیگردیم و به گذشته نگاه میکنیم و آن را تجزیه و تحلیل میکنیم و بزرگیهایش را کشف میکنیم و بر آنها دقیق میشویم. بر همین اساس معتقدم که ما ویژگیهای بارزی در دوران معاصر هم داریم. مثلاً ما در دوره وسعت ارتباطات قرار داریم. این دنیای ارتباطات، خوبیها و بدیهای خود را دارد! مثلاً این که قابلیت دسترسی فرد افزایش پیدا میکند، اما همین نکته سبب میشود پروپاگاندا هم زیاد شود! سبب میشود که با مانورهای رسانهای چیز کوچکی را بزرگ و یا برعکس چیز بزرگی را کوچک جلوه دهید! البته که اینها مقطعی است و دوره دارد اما به هر حال ویژگی این زمانهست. آدمهایی که نامشان را در همه جا میشنویم، اما پس از یک دوره کوتاه خبری از آنها نیست! متأسفانه برخی منتقدین فقط به این اشاره میکنند که سطح سواد و سلیقه مردم پایین آمده است، اما باید توجه کرد که این توجیه نه درست است و نه کامل!
به نکته مهمی اشاره کردید. به نظر شما سواد و سلیقه مخاطب امروز در حوزه شعر و ادب در چه سطحی است؟! آیا مخاطبین ما، آثار افراد برجسته را درک میکنند؟!
من فکر میکنم در هیچ دورهای عامه مخاطبین به درک کامل هنرمندان برجسته نرسیدهاند! شما چه درصدی از جامعه را میتوانید بیابید که دست کم به درکی ۵۰ درصدی از اشعار حافظ و مولانا و سعدی که قلههای ادبیات ما هستند، رسیده و یا اصلاً از آنها خوانده باشند؟! در تمام دنیا همینگونه است و نباید تصور داشت مثلاً هومر را در یونان همه خواندهاند! اسطورهها را شاید بشناسند؛ چنان که رستم و سهراب و اسفندیار را شاید همه بشناسند، اما شاهنامه را خیلی نخواندهاند!
از طرف دیگر در همه دنیا افراد مطرح و چهره، مورد اقبال عموم هستند و در واقع این برد رسانهای است. در دورهای که همشهری کین ساخته شد، شاید در مقابل فیلمهای دیگر آن دوره فروش کمتری داشته است، ولی همچنان جزو فیلمهای برتر دنیا قرار دارد و شاید اثری از فیلمهای پرفروش آن دوران نیست!
پس این مشکل صرفاً مربوط به جامعه ما یا صرفاً مربوط به ادبیات نیست.
از سوی دیگر من معتقدم همانطور که پروپاگاندا میتواند به طور مقطعی کوچک را بزرگ کند، میتواند بزرگ را هم با بیتوجهی کردن و اهمیت ندادن، کوچک کند! مثال میزنم. ما دائم اصرار داریم که میزان کتابخوانی در کشور کم است و در عین حال شاهد ازدحام شگفت انگیز جمعیت در نمایشگاه کتابی هستیم که ده روز در سال برگزار میشود! و بخش عمدهای از کتاب فروشی ما در همین نمایشگاه کتاب انجام میشود.
همین امسال نشرها یا برخی از فرهیختگان مطرح کردند که از نمایشگاه کتاب نخریم، چرا که سبب زمین خوردن کتابفروشیها میشود! در ظاهر شاید جهت کار کردن چرخه نشر و پخش، این حرف منطقی به نظر برسد؛ اما من معتقدم اینجا یک مغلطه شکل گرفته است! آن هم این است که ما کتاب فروشی خوب که این حجم کتاب منتشر شده را یکجا داشته باشد و مخاطب ببیند و انتخاب کند، نداریم!
من فکر میکنم اگر مردم ما پفک نمکی را بیشتر از کتاب میخرند، علت این است که پفک نمکی را دائم میبینند! ما چیزی را که ببینیم میخواهیم، ولی وقتی کتاب را نمیبینیم، چطور باید آن را طلب کنیم؟! پس این منطقی نیست که مخاطب را تخطئه کنیم که ما خود جزو مخاطبان ادبیات و وضعیت دسترسیها و معرفیها و دیدنها بر خواندنهای ما مؤثر است.
راجع به کارهای آخر خودتان صحبت کنید، کتاب مینویسمت و مجموعه نقد...
ببینید در تاریخ ادبیات ایران و دنیا همواره اینگونه بوده است که نامهها و مکتوبات یک نفر زمانی منتشر میشود که آن فرد چند کار انجام داده باشد و برای مخاطب این پرسش پیش میآید که این فرد که چنین نگاه و تفکراتی در نوشتار خود دارد، زندگی شخصی او چگونه است و ریشه نوشتارش در کجای زندگی او قرار دارد؟! از سوی دیگر نامههای چخوف یا کافکا را میخوانیم به این دلیل که ابتدا ارزشی تاریخ ادبیاتی دارند. البته که اینها افراد بزرگی هستند و ربطی به من ندارند، اما بخش نخست که آن را تاحدی به خود مرتبط میدانم اینکه ریشه این داستان اندیشگی که در آن کتابها آمده ، از کجاست؟! بسیاری از این نامهها در کتاب "مینویسمت" برای کسانی که مجموعههای مرا خوانده باشند، نمایانگر ریشه و حال و هوای سرودنهاست و با آنها تناظر دارد. اما مهمترین چیزی که من را مجاب کرد برای انتشار این نامهها چیز دیگری بود! اینکه این نامهها صرفاً یک مجموعه نامههای عاشقانه به عنوان یک نثر ادبی نیستند! نادر ابراهیمی مجموعهای دارد به اسم "چهل نامه کوتاه به همسرم" و خود ایشان هم در مقدمه کتاب چنین بیان میکند که در حال تمرین خطاطی بودند و به جای اینکه مشق معمول خط را بنویسند، هر روز یک نامه به عنوان تمرین خط به همسرش نوشتهاند و یکی از پرمخاطبترین کتابهای نادر ابراهیمی اینگونه شکل گرفته است. به نظرم به این دلیل این کتاب محبوب و پرمخاطب و البته بسیار قابل تأمل میشود که نادر ابراهیمی در آن اندیشه عاشقانهاش را ترسیم میکند. اندیشهای که املا نگاه خاص نادر ابراهیمی به عشق را در خود دارد و دوم اینکه نگاهی به شدت درست است! او اندیشه عاشقانه و نگاه خود را به عشق تبیین میکند و دلایل نگاه متفاوت خود را به رخ میکشد!
مثال میزنم. شما اگر از فردی معمولی بپرسید: به چه دلیلی عاشق فلانی شدی؟ شاید پاسخ این باشد: ما خیلی با هم تفاهم داریم! و نگاه عمومی و عرفی به تفاهم این است که هر دو طرف به چیزهایی یکسان علاقهمند باشند. اما نقل به مضمون میکنم از نادر ابراهیمی در همان کتاب که میگوید: عشق ناشی از تفاوتهاست، نه شباهتها!
میگوید: بگذار ما با هم متفاوت باشیم، نگذار هر دو مثل هم بشویم! البته این نگاه را جبران خلیل جبران هم دارد؛ میگوید: با هم نان بخورید، اما از یک نان واحد نخورید! در واقع حرف این است که صفحه مشترک باید داشته باشیم، اما نقاط ما نباید الزاماً مشترک باشد! جایی نوشتم که سادهترین تعریف عشق این است که ما یک نفر را بیش از خودمان دوست داشته باشیم. اگر عشق بر مبنای شباهتها باشد، چه کسی از من به خودم شبیهتر است که او را بیش از خودم دوست بدارم؟! این یک تناقض است و بنابراین شباهت باعث ایجاد عشق نیست و تفاوت سبب ایجاد عشق است!
اینها اندیشه و محور نگاه عاشقانه است و اینهاست که در نامههای کتاب (مینویسمت) وجود دارد البته با بیان و پرداختی شاعرانه. اینکه تبیین عشق از نگاه من چیست و اینکه چه چیزهایی باعث افزایش و کاهش آن میشود و.... ارزش این کتاب برای خود من از این جنبهها است.
اما دومین کتابی که امسال منتشر کردم، کتاب "سرایش برای هزار خوانش" است که مجموعه نقدی است که در طی ۱۵ تا ۲۰ سال آنها را نوشتم و گزینش کردم و تحلیلهایی است که برای شعر شاعران شناخته شده ایرانی و غیر ایرانی نوشتهام. برای مثال خوانشی بر شعر و نگاه عاشقانه استاد حسین منزوی، خوانش ترانهها و فولکلورهای شاملو، مروری بر ادبیات اجتماعی، خوانش دو شعر از قیصر امین پور و یا شعری از ژاک پرِه وِر و شعری از نزار قبانی و....
در واقع این مجموعه شامل نقدهای تحلیلی است و توضیح دادم که شاعر در شعر خود به چه نکاتی اشاره کرده و زیبایی شناسی شعرش چگونه شکل رفته است. در حقیقت، کار بیان آکادمیک ندارد، بلکه گفتار کسی است که شعر را خوانده و از آن لذت برده و دلیل لذت خود را توضیح میدهد با بیان نکاتی که برجسته بوده و سبب لذت ادبی شعر گشته است.