گروه سینمای خبرگزاری هنر ایران: انیمیشن «inside out» از جمله انیمیشنهای خوب و پرقدرتی بود که در سال ۲۰۱۵ به کارگردانی «پیت داکتر» منتشر شد و علاوه بر فروش جهانی ۸۵۸ میلیون دلاری، موفق به کسب جایزه اسکار بهترین انیمیشن بلند ۲۰۱۶ شد. میل شدید مخاطبان حتی با گذشت سالها از پخش آن، موجب شد تا 9 سال بعد، قسمت دوم این انیمیشن با افزوده شدن کاراکترهای جدید، ساخته و منتشر شود. حال انیمیشن Inside Out 2 با عبور از انیمیشن Frozen2 تبدیل به پرفروشترین انیمیشن تاریخ سینمای جهان شده است. این اتفاق موجب شد تا بخواهیم نگاه عمیقتری به این انیمیشن روانشناسانه داشته باشیم و مفاهیم و محتوای آن را با کمک یک روان درمانگر بررسی کنیم.به همین جهت با خانم معصومه ترابی، درمانگر فردی به گفتوگو پرداختهایم که در ادامه میخوانید.
خانم ترابی، انیمیشن «درون و بیرون» شمایلی از بستر ذهنی ما و جایی که احساسات مختلف کنترل میشوند را نشان میدهد. چقدر فضای کنترل احساسات و سازماندهی خاطرات و به طور کل تصویری که از فضای ذهنی انسان در این انیمیشن ساخته شده، منطبق بر واقعیتِ انسان است؟
انیمیشن «درون و بیرون» به سادگی توانست پیچیدگی ذهن انسان را در ردههای سنی مختلف (سن کودکی و نوجوانی رایلی و گریزی کوتاه به مرکز هیجانی بزرگسالان یعنی والدین رایلی) به تصویر بکشد. بگذارید دقیقتر در رابطه با این پیچیدگیهای ذهنی و هیجانی انسان صحبت کنیم. به طور کلی، اگر بخواهیم فضای هیجانی که انسان از بدو تولد و در دوره نوزادی با آن درگیر است را در جملات ساده بیان کنیم، این گونه است که نوزاد انسان با ملغمهای از هیجانات که هیچ اطلاعاتی از نام، ماهیت و کارکرد آنها ندارد، متولد میشود. این هیجانات مانند کلاف سردرگمی است که کودک به ناچار با آن، بدون هیچ دانشی روبرو میشود و آن را تجربه میکند. شاید بتوانید تصور کنید که با این میزان از ندانستن، یک نوزاد چقدر میتواند وحشتزده شود و اگر حضور و آغوش فردی ایمن مانند مادر نبود با این میزان ندانستن و ترس، نوزاد دچار گسستگی میشد.
حال بعد از تولد وظیفه مادر یا مراقب اصلی، ایجاد فضای امن برای تجربه این احساسات، توسط کودک است. مادر مانند آینهای عمل میکند که هیجانات خام و پرتلاطم کودک را دریافت میکند یا به عبارتی زهر آن را میگیرد و به شکل زیباتر و قابل تحملتری آن را به کودک باز میگرداند. در دو سال اول تولد، با توجه به فقر کلام در کودک، میتوان فهمید که این کارکرد آینهوار مادر چقدر میتواند مبنایی برای تابآوری کودک در مقابل این هیجانات خوشایند و ناخوشایند باشد.
اجازه دهید مثالی بزنم. مثلا فرض کنید کودکی شروع به گریه کردن کند و مادری را تصور کنید که با ظاهر مضطرب یا کلافه به او نزدیک میشود. تصویری که کودک در مقابل این هیجان ناخوشایند خود دریافت میکند، تصویری از نگرانی است که آن را در صورت مادر مشاهده میکند که این مواجهه، هیجان نامعلوم و ناخوشایند کودک را ناخوشایندتر میکند و تاب آوری این هیجان، برای کودک سخت و سختتر میشود.
حال برای همین کودک، مادری را فرض کنید که در مواجهه با هیجان ناخوشایندی که کودک در حال تجربه آن است با الفاظ آرام نزدیک میشود و با اعتباربخشی به هیجانات کودک سعی در آرام کردن او میکند؛ بدون اینکه پیامی مبنی بر توقف احساس کودک به او ارسال کند و در همین آرامش، کم کم نامگذاری احساسات کودک هم توسط مادر اتفاق میافتد. در اینجا کلاف سردرگم و پیچیده هیجاناتِ کودک، توسط مادر تفکیک میشود و کودک همراه با تجربه احساسات (هر چه که باشد)، چه خوشایند و چه ناخوشایند، دچار سردرگمی نمی شود. برای موفق بودن نسبی این فرآیند ، بهترین حالت این است که دو سال اول مراقبان اصلی کودک یک نفر یا حداکثر دو نفر باشند، زیرا افزایش تعداد مراقبان و ایجاد بازتابهای متعدد، این فرآیند را دچار اختلال میکند. پدرها نیز در کنار مادر هم از نظر ایجاد احساس امنیت برای مادر و هم از منظر تفکیک احساسات کودک نقش پرررنگی دارند.
حال با توجه به این توضیحات، انیمیشن inside out که در دو فصل جداگانه منتشر شد، در بستری زیبا، پیچیدگی احساسات در چند بازه سنی متفاوت که زمینهساز ساختن هویت انسان است را بررسی کرده است. در فصل اول، تصویر پدر و مادر، نشان از والدینی دارد که نسبتا امن هستند و به هیجانات کودک توجه کافی دارند. خیالپردازیها و بازی که لازمه سن کودکی هر انسانی است همراه با تجربه همه احساسات اصلی ، برای «رایلی» به میزان کافی وجود دارد.
به طور کلی اگر امنیت برای کودک مسیر درستی را توسط والدین بپیماید، احساسات اصلی کودکانشان به شکل تفکیک شدهتر و مشخصتری با کمترین میزان آشفتگی، توسط کودک شناسایی و درک میشود؛ احساساتی اصیل مثل غم، خشم، ترس، شادی. ولی ماجرا به اینجا ختم نمیشود و با افزایش سن، کودکِ انسان با احساسات پیچیدهتری روبرو میشود که عبور از این احساسات پیچیده و شناخت آن، در ساخت هویت منسجم انسان نقش اساسی دارند.
این پیچیدگی در فصل دوم انیمیشن، و چالشی که افراد در این گروه سنی ( سنین بلوغ ) با احساسات پیچیده در جهت حل و فصل آن، مواجه هستند، به خوبی به نمایش درآمده. چون این احساسات پیچیده در بسیاری از مواقع به شکل همزمان، فرد را درگیر میکنند، تفکیک آن بسیار سختتر خواهد بود و شاید حتی در بسیاری از مواقع نتوان مرز مشخصی برای آنها در نظر گرفت. اما با وجود این سختی، اگر در دوران کودکی، تفکیک احساسات اصلی توسط والدین امن و آشنا به فرزندپروری درست، نسبتا به درستی اتفاق افتاده باشد، عبور از این پیچیدگی و رسیدن به هویت منسجم، بسیار هموارتر و با آشفتگی اضطرابی کمتری همراه خواهد بود.
ممکن است ما از این انیمیشن برداشتهای عمیقی داشته باشیم. سوالی که وجود دارد این است که آیا کودک و نوجوان درمورد این انیمیشن همان مفاهیمی که بزرگسال دریافت میکند را برداشت میکنند؟ یعنی همین تفکیک هیجانات و فضا دادن به آنها؟
دیدن این فیلم شاید حتی برای بسیاری از بزرگسالان هم تازگی داشته باشد. متاسفانه ما امروز با بزرگسالانی مواجه هستیم که از مرحله شناخت هیجانات پیچیده، عبور نکردند و بسیاری از آنها در همان مرحله پیچیدگی هیجانی و حتی پایینتر از آن هم دچار مسئله هستند. برخی نتوانستند از این مرحله به درستی عبور کنند و هویت منسجمی از خود ایجاد کنند و تنها با یک سری بایدها و نبایدها و الگوهای یادگیری شده به طور اتوماتیک زندگی روزمره خودشان را پیش میبرند.
ما بزرگسالانی داریم که رفتار کودکانه ناپخته مثل لجبازی، قهر ،ناسزا یا متلک و مسخره کردن، شیوه زندگی روزانه آنهاست. در واقع آنها دارای هویت به تعویق افتاده هستند. با وجود این، شاید کودک بتواند این فیلم را جایگزین والدینی کند که خودشان هم به تازگی با این مفاهیم و این تصویر سازی ها آشنا شده اند.احتمال اینکه کودکان و نوجوانان به واسطه ی چالشی که در الان و اکنونِ خود، با آن مواجه هستند و به دنبال جوابی برای این آشفتگی میگردند درک بهتری نسبت به این فرآیند در مقابل بزرگسالان داشته باشند. (البته منظور بزرگسالانی هستند که دارای هویت منسجم نیستند)
اگر به هیجانات پدر و مادر رایلی دقت کنید، در اتاق ذهنی والدین رایلی، باز هم همان چند هیجان اصلی، به شکل بسیار آرامتر و با یک حد تعادل مناسب، به تفکیک، در پشت صندلیهای جداگانه خود نشستهاند که این خود نکتهسنجی در ساخت این فیلم را برجستهتر میکند و گویای این است که اگر فرایندی رشدی به درستی پیش رود همان هیجانات اصلی این بار به پختهتر و کارآمدتر کنترل اوضاع را به دست میگیرند. البته این در مورد والدین با هویت منسجم است. نه همه بزرگسالان یا والدین. در مقابل فرض کنید هویت منسجم شکل نگرفته باشد، پس احتمالا در ذهن یک بزرگسال ۵۰ ساله ممکن است همان آشفتگی هیجانی یک کودک ۱۳ ساله را مشاهده کنیم. بخشی از فرآیندهای درمانی، در واقع نزدیکسازی سن جسمی با سن روانی افراد و ایجاد هویتی منسجم است .
به پدر و مادرها توصیه شده که حتما این انیمیشن را ببینند. از نظر شما مهمترین نکات تربیتی این انیمیشن چیست؟
«درون و بیرون» تلنگری است مبنی بر این که از خودم بپرسم، فرزندپروری من چگونه باشد تا فرزندم به تنهایی بتواند از این پیچیدگی به سلامت عبور کند. همان طور که در انیمیشن میبینید در این سن (نوجوانی) ارتباط کلامی رایلی با پدر و مادر کمرنگتر از گذشته شده است و این ویژگی این سنین است که نیاز به استقلال فکری هم در این بازه زمانی پررنگتر میشود و باعث کمرنگ شدن رابطه والدین با فرزندان میشود. بنابراین باید به یاد داشته باشیم که فرزندپروری مبتنی بر نیازهای هیجانی و ارتباط موثر با فرزندان از زمان نوجوانی آغاز نمیشود. بلکه این فرآیند، با هدف ساخت روانی سالم برای فرزندان از همان بدو تولد آغاز میشود. از این جهت فرزندپروری با هدف ساخت روان سالم را مطرح کردم که منابع بسیار متفاوتی برای فرزندپروری وجود دارد. بنابراین یادگیری فرزندپروری مطابق با هیجانات و خلق و خوی فرزندان، چیزی فراتر از صرفا تماشای انیمیشن، یا خوانش کتابهای کمکی یا فیلمهای کوتاه فضای مجازی خواهد بود. این نگاه، نگاهی سادهانگارانه در مورد روان انسان است .
اگر بخواهم مثالی از تحریفهای احتمالی و فرافکنیهای بیمارگونه برخی از اشخاص، بعد از دیدن این قبیل انیمیشنها بزنم این است که گاهی مشاهده میشود والدینی که فرزندپروری درست را آموزش ندیدند و خودشان هم هویت منسجمی ندارند، با دیدن این انیمیشن، به جای ایجاد بینشی نو برای فرزند خود، این پیام کلامی را میدهند که مثلا یادت هست فلان روز، فلان کار را انجام دادی و من مثلا عصبانی یا ناراحت و... شدم، عصبانیت من از تو شبیه این فیلم بود. با بیان این نکات نه تنها کودک یا نوجوان نمیتواند روی مسائل خود تمرکز کند، بلکه باید احساس گناه و شرم، نسبت به کاری که انجام داده و حسی این چنینی را در وجود مادر ایجاد نموده است را با خود حمل کند. متاسفانه ما والدین همیشه در مقام قربانی، کم نداریم. این نکته در نقد این است که انیمیشن لزوما به تنهایی نمیتواند پیامد مناسب یکسانی برای همه افراد داشته باشد.
یکی از نکات این انیمیشن این است که به احساسات مختلف از جمله غم باید فضای بروز داد. این درحالی است که خانوادهها طی تربیت اشتباه تاکید بر همیشه شاد بودن دارند. چقدر این شیوه درست است؟ اصلا شاد بودن ممکن است آسیب هم داشته باشد؟
احساسات، چه خوشایند و چه ناخوشایند، نباید سرکوب شوند. بلکه باید به شکل درست با آنها برخورد کرد. سرکوب، منشأ بسیاری از بیماریهای روانی عصر حاضر است. تمام احساسات ما اعتبار دارند و باید نحوه پردازش آنها را بیاموزیم و این جز در اتاق درمان امکان پذیر نیست. والدینی که به شکل مداوم از سرکوب در هیجانات خودشان استفاده میکنند، چطور میتوانند فرزندانی با روان سالم پرورش دهند؟ هیجانات، قطبنمای روان ما انسانها هستند. فرض کنید در یک مهمانی از فردی عصبانی هستید (خشم اصیل یا خشمی که بر اثر تحریف یک موقعیت به وجود نیامده باشد) ولی به دلایل مختلف، واکنشی خلاف آن چه احساسات به شما اطلاع میدهد، داشته باشید. مثلا به جای اینکه با فردی که شما را عصبانی کرده، یک صحبت محترمانه و جدی انجام دهید، شروع به خنده و شوخی با آن شخص کنید. یعنی به جبر خودتان را شاد نشان دهید؛ در این جا بدن مانند یک زندانی میشود که دستانش را از دو طرف توسط دو ماشین در خلاف جهت میکشند. این تعارض، برای بدن فرسایشی و وارث بیماری خواهد بود. بنابراین میتوان شادی را جایگزین هر احساسی کرد اما به بهای سرکوب و و پیامد های ناشی از سرکوب .
در فصل دوم انیمیشن درون و بیرون در رابطه با اضطراب هم صحبت شده است. نسل جدید نسبت به گذشتگان اضطراب بیشتری که محصول دنیای مدرن است، دارند. اصلا چطور میشود این اضطراب را در نسل جدید مدیریت کرد؟
بگذارید با شما مخالف باشم. اضطراب فقط محصول اکنون نیست و همواره جزیی از وجود انسان بوده و هست. فقط شاید زمینههای بروز آن به واسطه کمالگرا بودن انسان متفاوت شده باشد. هر چند شاید کمالگرایی کلمهای کلیشهای محسوب شود ولی بهتر است بدانیم که بیماری مزمنی محسوب میشود که از ساختار شخصیت نابهنجار نشات میگیرد و دلیل بسیاری از فروپاشیهای روانی است که در لباسِ اضطراب و افسردگی به نمایش در می اید. ولی این اضطراب ها و افسردگیهای منشی، تنها پوسته بیماری، محسوب میشوند و در زیر آن بیماری های مزمنی در ساختار شخصیت وجود دارد .
در واقع تفاوت ترس و اضطراب در این است که ترس در مواجهه با یک فرآیند یا موقعیت واقعی بیرونی اتفاق میافتد ولی اضطراب در مواجهه با چیزهای مبهم و پیشبینیهای مربوط به آینده. اینجا اهمیت پردازش اضطراب، پررنگتر میشود که با پردازش، میزان این پیشبینیها را از حالت بیمارگونه به حالت متعادل، نزدیک کنیم.
اما کجا اضطراب یا هر هیجان دیگری، بیماریزا میشود؟ زمانی که از حد تعادل خارج میشود. یک انسان بهنجار، با توانایی پردازش خود، سعی میکند تمام هیجانات را بدون سرکوب، در حد تعادل خودش نگه دارد. سلامت در گرو متوسط بودن بشر است و این تعادل چیزی است که هر فرد با فرد دیگر، بسته به ظرفیت روانی و خلق و خو، متفاوت است. باز هم مشخص میشود که یک فرمول مشخص برای همه افراد وجود ندارد و در فرآیند درمان این نقطه تعادل، برای هر فرد به شکل جداگانه و یکتا، مشخص و روشن میشود. ولی به طور کلی اگر اضطراب وجود نداشت، هیچ پیشرفتی در علم و تکنولوژی به وجود نمی آمد و رشد انسان هم محقق نمیشد. پس ما نیازمند اضطراب هستیم و بدون اضطراب که نیرو محرکه انسان است، رکود به وجود می آمد .
به اتاق درمان اشاره کردید. به عنوان سوال پایانی، برخی برای شناخت و خودآگاهی به انیمیشنها پناه میبرند و اصطلاح انیمیشنتراپی را به کار میبرند. آیا اصطلاح انیمیشنتراپی یا انیمیشن درمانی اصلا پایه علمی دارد؟
خیر! چیزی به نام انیمیشنتراپی یا فیلمتراپی مبنای علمی ندارد . همان طور که اشاره کردم، هر انسان در اتاق درمان، یه فرد بیهمتا با داینامیکهای روانی منحصر به فرد خودش است و وقتی موضوع، بررسی ساختار روان و انسجام درونی باشد، یک فرآیند یا مسیر یا تکنیک ، واحد برای همه انسانها وجود ندارد. کتاب، فیلم و انیمیشن، ابزارهای کمکی در حد افزایش بینش هستند؛ و تنها میتوانند این کنجکاوی را به وجود آورند که آیا در درون من مسئلهای وجود دارد؟ وچطور باید به آن رسیدگی کنم؟ در واقع تنها در صورتی کارایی دارد که افراد را به تکاپو و جستجو در درون خودشان، با کمک فردِ آگاه به این علم، ترغیب کند. در غیر این صورت، کارکرد درمانی برای آن نمیتوان متصور شد.
خبرنگار: هانیه علینژاد
بیشتر بخوانید»» ستارهکُشی و برندسوزی به سبک رسانه ملی!