سرویس سینمایی هنرآنلاین: این روزها فیلم سینمایی "هزارتو" به کارگردانی امیرحسین ترابی با بازی شهاب حسینی، ساره بیات، پژمان جمشیدی و غزاله نظر روی پرده سینماهاست.
فیلم درباره هزارتوی روابط آدمها در زندگی است که در بستر یک اتفاق دستشان برای یکدیگر رو میشود. "هزارتو" نخستین فیلم بلند سینمایی امیرحسین ترابی است که با استقبال خوبی از سوی مخاطبان نیز مواجه شده است. فروش قابل توجه فیلم تا زمان نگارش این گزارش، دو میلیارد و 638 میلیون تومان بوده است و این نشان از آن دارد که اگر فیلمی در ژانر اجتماعی خوب ساخته و تبلیغ شود نیز میتواند مخاطب را به سالن سینما بکشاند.
به بهانه اکران موفق "هزارتو" که به گفته ترابی لقب پدیده اکران پاییز را دریافت کرده است با این کارگردان جوان به گفتوگو نشستیم که ماحصل آن را در زیر میخوانید:
آقای ترابی، با توجه به این که "هزارتو" اولین فیلم سینمایی شما محسوب میشود بد نیست که ابتدا کمی از پیشینه فعالیتهای خودتان در حوزه سینما بگویید.
من کارشناسی کارگردانی سینما دارم و در مقطع فوقلیسانس هم رشته پژوهش هنر خواندهام. از سال 70 با دستیاری کارگردانی وارد سینما شدم و تا سال 80 در سینمای ایران برنامهریزی و دستیاری میکردم و از آن به بعد بهصورت مستقل کارگردانی کردم. در این سالها هزاران تیزر تبلیغاتی، پنج شش تلهفیلم، 13 فیلم کوتاه و برنامههای متعدد برای تلویزیون ساختهام که مهمترین و معروفترین آنها سری اول سریال "شاید برای شما هم اتفاق بیفتد" باشد. در طول این سالها همیشه انگیزه و هدفم این بوده که فیلم سینمایی بسازم که سال گذشته این اتفاق افتاد و فیلم "هزارتو" را ساختم.
در حال حاضر چقدر از وضعیت اکران فیلم "هزارتو " راضی هستید؟ چقدر از آن چیزی که مدنظرتان بوده و در این سالها برایش تلاش کردهاید محقق شده است؟
خوشبختانه اکران فیلم "هزارتو" بسیار خوب پیش میرود. دوستان لطف داشتند و در هفته اول اکران فیلم "هزارتو"، عنوان پدیده اکران پاییزی را به این فیلم اختصاص دادند. "هزارتو" یک فیلم اجتماعی است. متأسفانه در سینمای ایران آنقدر که بایدوشاید به فیلمهای اجتماعی پرداخته نمیشود ولی ما از فروش فیلم "هزارتو" بسیار راضی هستیم. خدا را شکر استقبال بسیار خوبی از این فیلم صورت گرفته است.
با وجود فیلمهای کمدی و طنزی که این روزها روی پرده میروند و استقبال خوبی که از آنها صورت میگیرد، فیلمهای اجتماعی ما کمی مهجور واقع شدهاند و این مسئله باعث شده بسیاری از تهیهکنندگان و سرمایهگذارها احساس خطر کنند و فکر کنند که سرمایهگذاری در فضای ژانر اجتماعی چندان جوابگو نیست. فیلمهای اجتماعی تکوتوک میتوانند خودشان را نشان بدهند و در گیشه موفق شوند. فکر میکنید فیلم "هزارتو" به خاطر قصه و داستان فیلم موفق شده که در اکران پاییزی لقب پدیده را از آن خود کند یا به خاطر بازیگرانی که در آن بازی میکنند؟
باید صحبتهای شما را به دو قسمت تقسیم کنم. در بخش اول باید بگویم بسیار متأسفم که ذائقه مردم بیشازحد به سمت آن مدل سینما سوق پیدا کرده است. گاهی یک فیلم کمدی به معنای واقعی کمدی ساخته میشود و اگر بیننده از آن فیلم استقبال کند اصلاً چیز عجیبی نیست. حق بیننده است که برود انتخاب کند چه فیلمی ببیند ولی متأسفانه در سالهای اخیر فیلمهای کمدی ما به جای این که متکی به کمدی موقعیت و ژانر و قصه باشند، اغلب بر اساس کمدیهای دیالوگ استوار شدهاند. به نظرم دیالوگهای آنها هم سخیف و مستهجن است و چنین فیلمهایی ناخودآگاه سطح ذائقه مردم را پایین آورده است. برای من عجیب است که مردم هنوز به این مدل فیلم علاقه نشان میدهند و از آنها استقبال میکنند. برخلاف همه جای دنیا، در ایران صاحبان سینما تصمیم میگیرند چه فیلمی روی پرده برود و آنها هم ترجیحشان این است که فیلمهای کمدی آن مدلی اکران شود. چنین نگاهی روی تهیهکننده هم تأثیر میگذارد و تهیهکننده ترجیح میدهد روی فیلمی سرمایهگذاری کند که میتواند از آن نتیجه بگیرد. همین مسئله باعث شده که سینمای اجتماعی ما مهجور باقی بماند. در پاسخ به بخش دوم سؤالتان نیز باید بگویم که فکر میکنم بحث اصلی و اول، بحث قصه است. اگر قصه خوب نباشد همان بازیگران حاضر نمیشوند در فیلم بازی کنند. یک بازیگر حرفهای را ابتدا قصه ترغیب میکند تا در یک فیلم بازی کند. من داشتم فیلم اول خودم را میساختم و بازیگران نمیتوانستند بگویند که کار کردن با این کارگردان میتواند خوب باشد و اعتماد کنند و به همین دلیل بازیگرها به قصه اعتماد کردند. متأسفانه در سینمای ما قصهگویی و داستانگویی کمی کمرنگ شده است ولی مردم ما قصه شنیدن را دوست دارند و اگر آن قصه تصویری هم باشد برای مخاطب جذابتر و بهتر است. بنابراین علت اصلی استقبالها قصه فیلم است. از طرفی بدون شک بازیگران خوب و حرفهای که ما در فیلم "هزارتو" داریم هم مخاطبان را به سینما جذب میکنند ولی من فکر میکنم این کار فقط برای یک هفته است. در ادامه ماجرا خود مخاطبان هستند که با تبلیغات دهانبهدهانی که انجام میدهند عملاً جوری بازو و یار کناری تهیهکننده و فیلمساز میشوند که دوستانشان را ترغیب کنند تا بیایند فیلم ببینند.
البته شما تبلیغات خوبی هم در سطح شهر و هم در تلویزیون داشتهاید.
از آنجا که من سالهاست در حوزه تبلیغات کار میکنم، شناخت بسیار درست و خوبی نسبت به این ماجرا داشتم و با توجه به این که تهیهکننده محترم فیلم هم خودش صاحب یک آژانس تبلیغاتی است، همهچیز درست و علمی پیش رفت. ما از یک ماه و نیم پیش از این که فیلم "هزارتو" اکران شود، کمپینی تشکیل دادیم و کمکم فضای فیلم را به مردم معرفی کردیم. فکر میکنم تاکنون در سینمای ایران به لحاظ تبلیغاتی به هیچ فیلمی اینقدر تحقیقی و تخصصی نگاه نشده باشد.
به نکته بسیار درستی اشاره کردید چون بسیاری از فیلمها ضعف تبلیغاتی دارند. فکر میکنید این تبلیغات درست تا چه اندازه توانسته جذب مخاطب برای شما به همراه بیاورد؟ آیا اگر فیلمهای اجتماعی دیگر نیز یک کمپین تبلیغاتی برای فیلمهای خودشان داشته باشند میتوانند در جذب مخاطب موفق شوند؟
قطعاً میتوانند. فیلم هم مثل یک کالا میماند و شما باید کالای خودتان را به مخاطب بشناسانید. مخاطب باید با آن کالا آشنایی پیدا کند تا ترغیب شود که آن را بخرد. بنابراین شما اگر فیلم را خوب معرفی نکنید کسی آن را نمیخرد. بسیاری از فیلمها هستند که هزینه بیشتری از ما برای تبلیغات فیلمشان خرج کردهاند ولی چون نوع تبلیغاتشان علمی نبوده است جواب درستی نگرفتهاند. ما با امکاناتی که داشتیم و با هزینه بسیار کم این حرکت را شروع کردیم و از ابتدا برای تمام هفتههای اکران استراتژی داشتیم. چند ماه قبل از اکران فیلم دور همدیگر جمع شدیم و ایدههای مختلف را بررسی کردیم تا این که به کمپین "بردیا گمشده است" رسیدیم. یک پروپوزال بسیار جدی و درستی تعریف شده که مرحلهبهمرحله اکران، هر کدام از این پروپوزالها اجرا و ارائه میشود.
چرا اسم "لابیرنت" را تغییر دادید و به "هزارتو" رسیدید؟ این سؤال را از این جهت میپرسم که انگار اسم "هزارتو" از ابتدا بیشتر به قصه شما میآمد چون شما دارید روابط پیچدرپیچ افراد یک خانواده را نشان میدهید.
معنای لغوی "لابیرنت" همان "هزارتو" میشود. فیلم ما با نام "لابیرنت" پروانه ساخت گرفت و ساخته شد. حتی در جشنواره جهانی فیلم فجر با همین اسم نمایش داده شد ولی زمانی که میخواستیم پروانه نمایش بگیریم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بسیار مصر بود که نام فیلم باید فارسی باشد. این در حالی است که درست زمانی که ما با وزارت ارشاد جلسه گذاشتیم تا اسم فیلم را تغییر بدهیم، سه فیلم دیگر بودند که با نام خارجی پروانه نمایش گرفتند. در حقیقت این تغییر نام گریبانگیر ما شد. نام فیلم ما زمانی تغییر کرد که یک سال از ساخت فیلم گذشته بود و مردم با نام "لابیرنت" آشنا شده بودند ولی ما مجبور شدیم که نام فیلم را برای اکران تغییر دهیم. به هر حال ما از این تغییر نام بهعنوان یک موقعیت استفاده کردیم و با توجه به زمان کمی که داشتیم توانستیم نام "هزارتو" را جای بیندازیم تا مردم بفهمند چنین فیلمی وجود دارد.
این تغییر نام به فیلم شما ضربه نزد؟
میتوانست ضربه بزند ولی ما اجازه چنین کاری را ندادیم.
ایده شکلگیری فیلم "هزارتو" از کجا آمد و چطور شد که به این موضوع رسیدید؟
ایده اولیه فیلم بر اساس یک پرونده جنایی واقعی بود. در آن پرونده بچهای گم شده بود. ایده اولیه فیلم "هزارتو" از آنجا شکل گرفت و من به همراه خانم طلا معتضدی کمکم آن ایده را پرورش دادیم تا این که درنهایت به ایده و خط اصلی فیلم "هزارتو" رسیدیم.
شما در رسانهای خوانده بودید که یک بچه گم شده است یا این که آن پرونده به دست شما رسیده بود؟
روزی یکی از دوستان چنین ماجرایی را تعریف کرد که اتفاق افتاده است. من در کنار خانم معتضدی بهعنوان نویسنده صحبت و گفتوگو میکردیم و طرحها را میپروراندیم و دوباره آن را به نگارش درمیآوردیم تا این که درنهایت به فیلمنامه اصلی "لابیرنت" رسیدیم.
روابط آدمهای قصهتان چطور شکل گرفت؟ آیا آن روابط هم بر اساس یک داستان واقعی بود یا خودتان در حین نگارش فیلمنامه شخصیتها را به تکامل رساندید؟
همانطور که عرض کردم فقط موضوع اصلی فیلم را از یک قصه واقعی گرفتیم، وگرنه آدمهای قصه یکی یکی در طول نگارش شکل گرفتند و کشف شدند. ما برای آنها شناسنامه تعریف کردیم و ماهیتشان را مشخص کردیم که از کجا آمدهاند و میخواهند به کجا بروند.
به نظر من قصه اصلی شاید گم شدن بچه نباشد، قصه اصلی همان ارتباطها و خیانتهایی است که دارد در خانوادهها شکل میگیرد و شما آن را به نمایش گذاشتهاید. آدمهایی که با هم رفتوآمد دارند و در یک اجتماع زندگی میکنند اما اطلاع ندارند که پشت آن ماسکی که روی صورتشان زدهاند چه چهره دیگری وجود دارد و شما این مسئله را بهدرستی نشان دادهاید و از آن استفاده کردهاید.
در حقیقت گم شدن "بردیا" بهانهای است که ما به ماجرای این خانواده ورود کنیم، وگرنه در اصل هسته مرکزی تمام اتفاقات در خانواده شکل میگیرد. گم شدن بچه در حاشیه فیلم ما وجود دارد تا ما به دل این خانواده و اجتماع کوچک رسوخ کنیم و وارد شویم تا آدمهای پیرامون خودمان را کشف کنیم. همه ما در درونمان یک بخش سفید داریم و یک بخش سیاه. چیزی که اهمیت دارد این است که کدام یک از آن بخشها پُررنگتر است و میتواند به آن رنگ خاکستری که در میانه وجود دارد رنگ درستتری ببخشد.
شما در عین حال که روابط را بهدرستی به نمایش میگذارید، انگار یک سری روابط هم مجهول باقی میماند. مثلاً چرا دایی از گم شدن برادرزادهاش به نفع خودش استفاده میکند یا ما نمیفهمیم که شخصیت "داریوش" چرا اینقدر مبهم باقی ماند؟ ما اصلاً نمیفهمیم که چرا این آدمها آمدند و چرا رفتند؟ انگار نخواستهاید به این روابط ورود پیدا کنید.
همیشه در خانوادههای خود ما یک سری آدمها هستند که نقش اصلی و پُررنگتر خانواده را دارند و یک سریها هم در حاشیه هستند. آدمهایی که در حاشیه هستند با وجود این که دیده نمیشوند ولی گاهی یک سری رفتارها انجام میدهند که تأثیر آن سالها در درون ما باقی میماند. آدمهای اصلی این قصه، آدمهایی هستند که در طول این سالها کلی حرف داشتهاند ولی نزدهاند و یا کلی توقع نسبت به همدیگر داشتهاند ولی توقعهایشان را بیان نکردهاند. گفتوگوهایی باید بین آنها شکل میگرفته ولی نگرفته است و به همین خاطر همه این حرفها جمع شده و یک روزی تبدیل به انفجار شده است و حالا ترکشهای آن انفجار اعضای خانواده را میگیرد. من معتقدم اصلاً نیازی نیست همه آدمهای قصه را نشان بدهیم. اگر قرار بود من یک سریال بسازم لازم بود که به تکتک شخصیتها بپردازم و زندگیشان را بررسی کنم و کاراکترشان را برای بیننده شرح دهم ولی یک آدمهایی در این قصه وجود دارند که شما فقط راجع به آنها میشنوید. قرار نیست ما در یک فیلم سینمایی به قصه تکتک آدمها بپردازیم.
برداشت من این است که شما هم خواستهاید پیامدهای یک اتفاق را در طی سالها در زندگی یک انسان نشان بدهید و هم نبود گفتوگو بین اعضای یک خانواده را نمایش بدهید که این ماجرا یک تلنگری برای مخاطب است. این روزها اکثر ما آدمها یا درگیر کارهای خودمان هستیم و یا درگیر گوشیهای موبایل. هر چه که هست گفتوگوهای ما کم شده و انگار تمام گفتوگوها به دل همین پیامهایی رفته است که در فضای مجازی ردوبدل میکنیم. از طرفی هر کدام از آدمها ممکن است در زندگیشان یک خطاهایی انجام بدهند که فکر کنند عواقبی ندارد ولی رد آن همچنان میتواند در زندگی آدمها وجود داشته باشد.
یک پروانه در یک نقطه جهان بال میزند و در نقطه دیگری سونامی شکل میگیرد. "امیرعلی" یک روزی مست پشت فرمان مینشیند و فکر میکند اتفاقی نمیافتد چون تاکنون چندین بار این کار را انجام داده است ولی یک شب برای او حادثه رقم میخورد. بعد به خاطر عذاب وجدان درونی میآید یک حادثه جدیدتری شکل میدهد. در دل آن حادثه، کلی حادثه دیگر شکل میگیرد. همینطور این مارپیچ شکل میگیرد و وقتی دوربین به بالا میرود، میبینیم یک لابیرنتی در آن وسط وجود دارد که همه آدمها در آن سرگردان و گم شدهاند و نمیدانند از کجا باید بروند. شما فقط باید مرکز آن قرار بگیرید تا متوجه شوید راه خروج آن کجاست.
از زمانی که نگارش فیلمنامه را انجام دادید تا زمانی که تصمیم گرفتید فیلم "هزارتو" را بسازید و درنهایت به اکران برسانید، فیلمنامه چقدر دچار تغییر تحول شد؟ چقدر نزدیک به آن چیزی بود که در ذهن شما ساخته شد؟
اصولاً معتقدم فیلمنامه هرچقدر بازنویسی شود اشکالی ندارد ولی آن متنی که با خودتان به سر صحنه فیلمبرداری میبرید باید نسخه پایانی باشد. من و خانم معتضدی فیلمنامه نهایی را به سر صحنه فیلمبرداری بردیم ولی در دورخوانی که با بازیگران داشتیم بدون شک چیزهایی کم و اضافه شد که این اتفاق عجیبی نیست. به هر حال هر بازیگری سعی میکند آن کاراکتری که میخواهد بازی کند را به خودش نزدیک کرده تا بتواند آن را بازی کند.
اشاره کردید که دورخوانی داشتید. اغلب کارگردانهای سینمایی چندان به دورخوانی اعتقادی ندارند و معمولاً بیشتر کارگردانهایی که از فضای تئاتر آمدهاند از دورخوانی بهره میگیرند. جدای از کموزیاد کردن دیالوگها، دورخوانی فیلمنامه چقدر به کار شما کمک کرد و اثرگذار بود؟
به نظرم یکی از اتفاقهای خوبی که در جلسات دورخوانی میافتد این است که همه با هم فیلمنامه را میخوانند. در همین با هم خواندنها است که گاهی یک حفرههایی در قصه پیدا میشود که شما بهعنوان نویسنده متوجه میشوید که اصلاً به آن توجه نکردهاید.
درواقع دورخوانی به شما در کارگردانی فیلم کمک کرد؟
در کارگردانی کمک نکرد ولی برای این که یک فیلمنامه دقیقتر و بدون باگ داشته باشیم کمک کرد.
با توجه به این که شما یک کارگردان فیلم اولی هستید، طبیعتاً جلب کردن نظر بازیگران برایتان دشوار بوده است. میدانم آقای شهاب حسینی الآن چند سالی است که با کارگردانهای جوان همکاری میکنند. این همکاریها برای شما به چه شکل بود؟
خوشبختانه من در این پروژه قرار نبود خودم را به کسی ثابت کنم چون به هر حال من در حوزه تخصصی خودم آدم ثابتشدهای بودم. در حوزه تبلیغات و تیزرسازی، بزرگترین تیزرهای تاریخ ایران را من ساختهام. مثلاً تیزر سریال مارکوپولو، شرلوک هلمز، بانک ملت، چای محسن و ... را من ساختهام. تمام آدمها به لحاظ تکنیکی کار من را قبول و دوست داشتند. اگر اغراق نباشد جزو آدمهایی هستم که جوایز بینالمللی بسیاری گرفتهام. به هر حال بازیگران نسبت به من و فعالیتهای من شناخت داشتند. مهمترین بخش ماجرا، رفاقت و دوستی چند ساله من با شهاب حسینی است. من سالیان سال با شهاب دوست بودم و همیشه میخواستیم با هم کاری انجام بدهیم ولی فرصتش پیش نمیآمد. حضور او در گروه بازیگران فیلم "هزارتو" ناخودآگاه برای بسیاری از بازیگران یک اعتبار بود. سایر بازیگران پیش خودشان میگفتند اگر شهاب حسینی با این سابقه و افتخارات در یک پروژهای حضور پیدا کرده، حتماً آن پروژه یک پروژه قابل اعتماد است و به همین خاطر وارد این پروژه میشدند.
ما در فیلم "هزارتو" نه از شهاب حسینی بازی جدیدی میبینیم و نه از ساره بیات و پژمان جمشیدی. آنها ممکن است چنین نقشی را بارها بازی کرده باشند. آیا از این تکرار بازیها نترسیدید؟
آنها گزینههای خوبی بودند چون قبلاً تجربه بازی در چنین نقشهایی را داشتند و در فیلم "هزارتو" تجربیاتشان را پختهتر کردند.
یعنی شما معتقد هستید آنها چون قبلاً تجربه بازی در چنین نقشهایی را داشتند پس بهتر میتوانند آن را بازی کنند؟
بله. به نظرم این بخشی از ماجرا است. البته من معتقدم شهاب حسینی در فیلم "هزارتو"، کسی بود که ما مدتها او را اینطور ندیده بودیم. فکر میکنم او در فیلم "هزارتو" کمی پرانرژیتر و فعالتر بود. خانم بیات هم همینطور. البته من در مورد پژمان جمشیدی مخالف هستم که نقش او تکراری است. به نظرم حضور او در این فیلم لبه تیغی بود. شما در این فیلم نه طنازی همیشگی پژمان جمشیدی را میبینید و نه یک پژمان جمشیدی تلخ و جدی را مشاهده میکنید. در کنار این دوستان، خانم غزاله نظر هم بازی ویژه و درستی انجام دادند. به نظرم بازی او جزو شگفتیهای فیلم "هزارتو" است.
این گروه بازیگران همان گروهی بودند که از ابتدا انتخاب کردید؟
بله، خوشبختانه از همان ابتدا این بازیگران را انتخاب کرده بودم. من فقط در مورد نقش "بیتا" میخواستم بازیگر چهره آن را بازی نکند و به همین خاطر به بازیگران تئاتر مراجعه کردم چون بهترین گزینه برای پیدا کردن چنین بازیگری یک بازیگر از تئاتر بود. ما حدود 30 نفر از بازیگران خوب تئاتر را دعوت کردیم و از آنها تست گرفتیم تا این که به 10 نفر رسیدیم و درنهایت با سه بازیگر دورخوانیها را شروع کردیم. وقتی دورخوانیها انجام شد همه با اتفاق نظر به این نتیجه رسیدیم که غزاله نظر برای نقش "بیتا" از آن دو نفر دیگر بهتر است.
شما در فیلمبرداری از دوربین روی دست استفاده کردهاید. گاهی حرکتهایی که دوربین دارد ممکن است این حس را به مخاطب بدهد که تنشها در این سکانس زیاد است و میخواهد یک اتفاقی رخ بدهد، اما در تمام سکانسها این حس نیست. چرا از دوربین روی دست بهره گرفتید؟
از ابتدا تا انتها فیلم دوربین روی دست است چون ماهیت چنین فیلمی میطلبد که این مدلی آن را نگاه کنید. به قول شما آن تنش و اضطراب در دل دوربین که دانای کل قصه است شکل میگیرد.
استفاده ابزاری از این حرکت تا چه اندازه میتواند روی کار شما تأثیرگذار باشد که بتواند درست عمل کند؟
جایی ممکن است شما از این ابزار استفاده کنید و جایی امکان دارد سوءاستفاده کنید. ما تمام سعیمان را کردیم که استفاده کنیم. استاد بزرگوار، مسعود فراستی یک جمله قشنگی دارد که میگوید: "دوربین روی دست مبتذل". به اعتقاد منِ کارگردان، دوربین روی دست فیلم "هزارتو" مبتذل نیست، بلکه یک دوربین روی دست به جایی است.
در نقدهایی که از فیلم "هزارتو" خواندم، بسیاری از افراد سینمای شما را به سینمای آقای فرهادی تشبیه کرده بودند. خود شما چقدر به این نوع نگاه معتقد هستید و چقدر آن را قبول دارید؟ این نوع نگاه ممکن بود که برای فیلم شما خطرناک شود و حتی با این مقایسهای که وجود دارد به آن آسیب هم بزند.
خوشبختانه تاکنون آسیب نخورده و دارد مسیر خودش را میرود. بیننده امروز بسیار باهوشتر از بیننده 10 سال پیش است و درک میکند که چنین نگاهی نمیتواند فقط نگاه منحصربهفرد آقای فرهادی باشد، بلکه یک نگاه جهانشمول و کلی است که بسیاری از فیلمسازان دنیا دارند از این روش استفاده میکنند. قبل از آقای فرهادی هم چنین فیلمهایی در سینمای ما ساخته شده بود ولی آنقدر به آن توجه نکرده بودند. به هر حال سینمای آقای فرهادی یک سینمای قابل احترام است. شما نمیتوانید انکار کنید که آقای فرهادی در سینمای ایران جریانسازی نکرده است. آقای فرهادی نظام درست مهندسی نوشتن یک فیلمنامه را در سینمای ایران متحول کردند. به نظرم اگر الگوبرداری شما در جهت این کار باشد که اتفاقات آن مدل سینما و نگاه را بردارید و فیلم خودتان را بسازید چیز بدی نیست.
بنابراین اعتقاد دارید که راهیافته همان مسیر هستید؟
من راهیافته آن مسیر نیستم. ببینید من چند سال پیش یک فیلم کوتاه به نام "آلزایمر" ساختم که به فستیوالهای بینالمللی مختلفی راه پیدا کرد. ماجرای آن فیلم در مورد خانمی است که در محل کارش نشسته و دارد کار میکند که یکدفعه با او تماس میگیرند و او با عجله محل کارش را ترک میکند. یک تنش و اضطراب عجیبی در این خانم وجود دارد. یک لحظه که میخواهد از خیابان عبور کند یک ماشین به او میزند و راهی بیمارستان میشود. شب در بیمارستان میخواهد سرم دستش را بکند و برود. دکتر از او میپرسد کجا میخواهی بروی؟ میگوید من باید بروم چون مادرم منتظر است. دکتر به همسر آن خانم میگوید با مادر همسرش تماس بگیرد و بگوید او نمیتواند امشب بیاید. آن مرد با تمسخر میگوید آقای دکتر مادر ایشان فراموشی دارد و اصلاً یادش نمیآید که دختر دارد. بعد آن خانم میگوید درست است که او فراموشم کرده ولی من او را فراموش نکردهام. این دیالوگ در سکانس آغازین فیلم "جدایی نادر از سیمین" آقای فرهادی هم وجود دارد، حالا من باید بگویم که آقای فرهادی از روی فیلم من الگوبرداری کرده است؟ اینطور نیست. به هر حال ما در طول زندگیمان فیلمهای زیادی دیدهایم که روی نگاه ما تأثیر گذاشتهاند. من معتقدم فیلمهای آقای فرهادی جزو فیلمهای برجسته سینمای ما هستند چون قصه، داستان، ریتم و تمپو دارند. هم به لحاظ هنری فیلمهای قابل تأمل و احترامی هستند و هم به لحاظ صنعتی. بنابراین فیلمهای ایشان یک الگو درست و شیک است که شما اگر به شکل درست از آن استفاده کنید، نهتنها کار اشتباهی نکردهاید، بلکه یک کار درست انجام دادهاید.
شما آن جرئت و جسارت را در انتهای فیلمتان به پایان میرسانید و پایانبندی تلخی را برای فیلم انتخاب میکنید. جدای از سینمای آقای فرهادی که میگویند همیشه پایان بازی دارد، شما برای فیلم "هزارتو" یک پایان انتخاب کردهاید که تاوان بسیار سختی برای آن آدمها است. چرا چنین پایانی را برای فیلمتان انتخاب کردید؟ حس نمیکنید این تاوان بسیار سنگینی است.
خوشحالم که شما میگوید فیلم "هزارتو" چنین پایانی دارد چون این روزها برخی در حال وارد کردن هجمهای هستند که "هزارتو" پایان باز دارد. پایان "هزارتو" یکی از بستهترین پایانهایی بود که میشد انتخاب کرد. متأسفانه مخاطب سینمای ایران کمی تنبل شده است. دوست دارد تکلیف همه چیز ته فیلم مشخص شود. مخاطب معمولی سینما دوست دارد وقتی از سینما بیرون میرود تکلیفش مشخص شود. من این پایان را برای فیلم "هزارتو" انتخاب کردم چون به نظرم تأثیرگذاری این پایانبندی بیشتر از هر پایانبندی دیگر است. این پایان است که منِ مخاطب را کمی میلرزاند. من معتقدم این پایانبندی نهتنها روی مخاطب تأثیر میگذارد، بلکه بر روی کاراکترهای فیلم هم بهمراتب تأثیرگذار است.
این پایانبندی برای من سکانس بسیار تلخ و تکاندهندهای بود چون تصور همه چیز را داشتم، جز این که بخواهم آن بچه را در آن حالت ببینم.
صدای بچه را آدمبزرگها بریدهاند. به نظرم این سکانس یک تلنگر و احساس خطری است که باید برای نسل آینده کنیم. اگر ما بزرگترها از همین الآن به فکر نسل آینده نباشیم، نسل آینده ما در همان سوله تکوتنها و دور از جامعه میماند.
فکر میکنید چند درصد از مخاطبان به این نکتهای که میگویید رسیدهاند و با دیدن فیلم "هزارتو" این تفکر را پیدا کردهاند که ممکن است در آینده برای بچه آنها نیز چنین اتفاقی بیفتد؟
من در طول این دو هفتهای که فیلم "هزارتو" اکران شده است هر شب به سینما میروم و با مخاطبان صحبت میکنم. فیلم "هزارتو" دو مدل مخاطب دارد. برخی از مخاطبانش از قشر باسواد و بافرهنگتر جامعه هستند که نهتنها پایان فیلم را میفهمند، بلکه حتی فیلم یک تأثیر عجیبی هم روی آنها میگذارد. برخی دیگر از مخاطبان همینطور گذری آمدهاند فیلم را ببینند. آنها همان کسانی هستند که فکر میکنند پایان فیلم "هزارتو" باز است. حاضر نیستند که به خودشان زحمت بدهند و راجع به این سکانس فکر کنند تا ببینید پشت این سکانس چه چیزی وجود دارد.
مخاطب ما عادت کرده که یک اتفاقی را شروع کند، به میانه آن برسد، نقطه عطفش را ببیند و درنهایت به پایانش برسد و چندان به این نکته آشنا نیست که در سینمای امروز ممکن است با توجه به تغییر و تحولاتی که وجود دارد هر اتفاقی در فیلمنامه بیفتد. ذهن مخاطب عام ما هنوز چندان به این نکته عادت نکرده است. بخشی از این مسئله ممکن است به فیلمسازان ما برگردد که در این زمینه کمکاری و کملطفی کردهاند.
امیدوارم من با این حرکت این مسیر را آغاز کرده باشم که بیننده عامتر هم کمی بیشتر به این نکته عادت کند. جالب است که من وقتی نظرات مردم راجع به فیلم را میخوانم، از نظر آنها فیلم "هزارتو" یا صفر است یا صد. آنهایی هم که از فیلم بدشان میآید گاردشان نسبت به پایان ماجرا است چون فکر میکنند تکلیف پایان فیلم روشن نیست، در حالی که پایان فیلم روشن است و مخاطب باید تکلیف خودش را از این نوع فیلم دیدن روشن کند. ما باید متوجه شویم که هر فیلمی پاپ کورنی نیست و برای هر فیلمی پاپ کورن نخریم به سینما ببریم، بلکه ما برای برخی از فیلمها باید فکر کنیم. بدون اغراق میگویم که من پس از پایان فیلم دنبال مردم میروم تا ببینیم راجع به فیلم چه میگویند. 90 درصد آدمها از دم سینما تا جایی که ماشینشان را پارک کردهاند راجع به فیلم حرف میزنند و صحبت میکنند. وقتی مردم راجع به فیلم صحبت میکنند، یعنی این فیلم حرفی برای گفتن داشته است.
در دو سه سال اخیر موضوع بچهها بسیار مطرح بوده است و ما یک سری فیلمها از جمله "تابستان داغ" و "اتاق تاریک" را داشتهایم که در این زمینه تابوشکنی کردهاند. قصه از بچه شروع میشود و به اتفاقهای دیگری ختم میشود. درنهایت آن سرنوشتی که برای بچه رقم میخورد سرنوشت تلخی است و همین مسئله ممکن است باعث دلزدگی مخاطب شود.
به نظر خودم تلخ نیست. بیشتر از این که تلخ باشد، تأثیرگذار است. مخاطب با دیدن این سکانس تأثیرگذار حتماً آزردهخاطر میشود ولی چیزی که برای من اهمیت دارد این است که به یک عده معدودی تلنگر زده شود.
بحث حضور بینالمللی فیلم "هزارتو" به چه صورت است؟
فیلم "هزارتو" جزو مدعوین جشنواره فیلم آسیا پاسیفیک بود و در جشنواره فیلم ولز هم به نمایش درآمد. در حال حاضر نیز در جشنواره سائوپائولو نمایش داده شده است. ضمن این که قرار است در فستیوال فیلمهای ایرانی در کانادا و در شهرهای سیدنی، ملبورن و آدلاید هم نمایش داده شود.
برای اکران خارجی آن هم برنامهای دارید؟
پخش خارجی فیلم "هزارتو" به عهده شرکت "الی ایماژ" است و آنها دارند این فضا را برای ما فراهم میکنند. طبق صحبتهایی که با هم داشتیم احتمالاً این فیلم پس از اکران در ایران، در آمریکا و کانادا هم اکران خواهد شد.
پروژه بعدی شما به چه شکل است؟ آیا دوباره به سراغ سینمای اجتماعی میروید؟
در حال حاضر مشغول کار روی یک فیلمنامه جدید هستم که آن فیلمنامه هم در حوزه اجتماعی است و فیلم دغدغهمندی خواهد شد. در کنار آن یک فیلمنامه کمدی هم نوشتهام که همین الآن دو تهیهکننده آمدهاند و میخواهند با من همکاری کنند ولی هنوز در جو اکران فیلم "هزارتو" قرار دارم. شاید برای این که خستگی پروژه دو ساله "هزارتو" از تنم در برود تصمیم بگیرم آن فیلم کمدی را اول بسازم تا کمی روحیه بگیرم و بعد با پولی که تهیهکننده احتمالاً از فروش آن به دست میآورد سراغ فیلم اجتماعی بروم. به نظرم این فیلم اگر ساخته شود یکی از فیلمهای پُرفروش خواهد شد. هنوز هیچی مشخص نیست و شاید زمستان امسال آن فیلم اجتماعی را کار کردم.
بنابراین شما هم در هزارتو ساخت فیلم اجتماعی یا کمدی گیر کردهاید؟
خیر. ما یک مقوله به نام کارگردان داریم و یک مقوله به نام فیلمساز. من معتقدم فیلمساز باید در هر ژانری تجربه کسب کند تا از فیلمسازی خودش لذت ببرد.
ما در سینما ژانر نداریم و فقط ترکیبی از یک درام اجتماعی و طنز را داریم. آیا نمیخواهید ژانرهای جدید را در سینمای ایران تجربه کنید؟
تخصص اصلی من تیزرسازی است. من در تیزرسازی تمام ژانرهای مختلف سینمایی را تجربه کردهام. در همه ژانرها از جمله ژانر کودک و نوجوان، وحشت و ... تیزر ساختهام. آنقدر علم، آگاهی و تخصص دارم که اگر وارد هر کدام از این حوزهها شوم با تلاش میتوانم فیلمهای درجه یکی بسازم. به همین دلیل میگویم من حتماً ژانرها و گونههای مختلف فیلمسازی را تجربه خواهم کرد چون مهمترین بخش ماجرا برای من این است که ابتدا با آن فیلم حرفی برای گفتن داشته باشم و بعد خودم و گروهم از ساخت فیلم لذت ببریم.
و سخن آخر؟
خوشبختانه فیلم ما بسیار خوب فروش میکند، اما باز هم میخواهم از مردم دعوت کنم که حتماً بیایند فیلم "هزارتو" را ببینند. مطمئن هستم که دیدن فیلم "هزارتو" بدون شک یک دریچه جدیدی را به روی آنها باز خواهد کرد.