سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: بیتا ملکوتی متولد ۱۳۵۲ تهران، فارغالتحصیل رشته تئاتر (نمایشنامهنویسی) دانشکده هنر و معماری دانشگاه آزاد تهران است. او از سال ۱۳۷۶ تا ۱۳۸۴ در مطبوعات ایران به عنوان منتقد تئاتر فعالیت کرده و از سال ۱۳۷۶ نوشتن شعر و داستان کوتاه را به صورت جدی آغاز کرده است. داستانها و شعرهای او در مطبوعات و رسانههای ایران و خارج از ایران به چاپ رسیدهاند. برخی از اشعار و داستانهای او به زبانهای انگلیسی، فرانسه، سوئدى، چکى، ایتالیایى، کردى، ترکى استانبولى، نپالى و اسپانیایی ترجمه شدهاند. او از سال ۱۳۸۴ به آمریکا مهاجرت کرده است. تاکنون در فستیوال ادبى "گلاویژ" در سلیمانیه (کردستان عراق)، فستیوال شعر "مرسى پوئسى" گوتنبرگ سوئد، فستیوال "هنرمندان خاورمیانه" در دو شهر پراگ و پلزن در جمهورى چک و فستیوال "شعر جهان" در شهر میلان ایتالیا، به شعرخوانى پرداخته است. او اکنون چند سال است که در شهر پراگ اقامت دارد.
از آثار منتشر شده میتوان به مجموعه شعر "مسیح و زمزمههای دختر شاهنامه" نشر خورشید سواران ۱۳۷۸، مجموعه داستان کوتاه "تابوت خالی" نشر کتاب آوند ۱۳۸۲، تالیف و گردآوری "اسطوره مهر" زندگی و فیلمهای "سوسن تسلیمی" نشر ثالث ۱۳۸۴، مجموعه داستان "فرشتگان، پشت صحنه" نشر افکار ۱۳۸۹، رمان "مای نیم ایز لیلا" نشر ناکجا، پاریس ۲۰۱۳، مجموعه داستان "سیب ترش باران شور" نشر نوگام لندن ۲۰۱۷، مجموعه شعر "پلههای لرزان یوسف آباد" نشر نصیرا ١٣٩٧، اشاره کرد.
به بهانه چاپ "پلههای لرزان یوسف آباد" گفتوگویی با ملکوتی داشتهایم که در ادامه میخوانید:
بیتا ملکوتی پس از خواندنِ رشته نمایش و نوشتن و فعالیت ژورنالیستی در حوزه تئاتر، چطور یکباره از دنیای شعر و قصه سر درمیآورد؟ هرچند میدانیم اولین مجموعه شعر را در سال ۷۸ منتشر کردی، اما ورود به نوشتن قصه و شعر از کجا شروع شد؟
جوابم برای این سؤال کمی کلیشهای است؛ نوشتن را از انشاهای مدرسه شروع کردم. ادبیاتم خوب بود و انشا نوشتن برایم لذتبخش. اصلا بهترین ساعات من در تمام دوازده سال مدرسه، زنگهای انشا و هنر بود. فکر میکنم علاقهام به ادبیات و نوشتن از کودکی برمیگردد به شغل پدر و مادرم؛ علایق آنها و کتابخانه بزرگی که داشتند. هر دو دبیر ادبیات بودند و هر دو عشق کتاب. پدرم جلسات حافظخوانی و شاهنامهخوانی داشت و من قبل از این که مدرسه بروم، کلی شعر حافظ را از حفظ بودم. مهمترین نویسندگان ایرانی و خارجی را اول از کتابخانه پدر و مادرم شناختم. جمالزاده، هدایت، بزرگ علوی، صادق چوبک، ساعدی، چخوف، بکت، ویلیام فاکنر، رومن رولان، آندره ژید و حتی نمایشنامهنویسانیچون یونسکو و ژان ژنه. کتاب برای کودکان و نوجوانان هم همیشه جزو هدیههای همیشگی مادرم بود. از طرفداران کیهان بچهها هم بودم از همان هفت هشت سالگی. یادم میآید برای امتحان عملی کنکور تئاتر در دانشگاه هنر و معماری آزاد باید یک تابلو از یک نمایشنامهنویس معروف را آماده میکردیم و من یکی از متنهایی که خودم نوشته بودم را کار کردم که مورد توجه هیأت ژوری قرار گرفت. اما به طور جدی داستان کوتاه نوشتن برایم از چهار واحد درسی در دانشگاه شروع شد در سال ۷۳ که چهار واحد داستاننویسی داشتیم با آقای جمال میرصادقی، زمانی که من در رشته تئاتر گرایش نمایشنامهنویسی تحصیل میکردم.
آیا شما در حوزه شعر هیچ کارگاه، دوره یا آموزههای جدی داشتید؟ در حوزه قصه چطور؟ در این زمینهها هر فرایند کارگاهی که در ایران گذراندید را برای ما توضیح دهید و این که تا زمانی که ایران بودید یعنی تا پایان سال ۸۴ چه کتابهای دیگری از شما منتشر شده است؟
به جز چهار واحد درس داستاننویسی در دانشگاه هنر و معماری، من به طور مستقیم هیچ وقت آموزش ندیدم و یا استادی برای یادگیری نوشتن داستان کوتاه، رمان یا شعر نداشتم. اما در طول زندگیام آنقدر خوشبخت بودم که به انسانهایی برخورد کردم که از آنها خیلی آموختم. آموختم که جستجوگر باشم، تجربه کنم، از اشتباه نترسم، بنویسم و خیلی نگران نباشم که چقدر پسندیده میشود. اولین استادم پدرم بوده بدون شک و البته مادرم که اصلا عشق به ادبیات داستانی، رمان و شعر را از او دارم. دورهای هم در ۱۸ سالگی گذراندم در حوزه هنری که اساتید کمنظیری در آن دوره تدریس میکردند از جمله زندهیاد نادر ابراهیمی نازنین. در دوران دانشگاه هم آقای محمود دولتآبادی استادم بودند در درس مبانی نمایشنامهنویسی. یادم میآید از اولین مشوقهای من در نوشتن بودند. در سال ۷۶ با شیوا ارسطویی آشنا شدم و یک دوره سبکهای ادبی در کلاسهای او گذراندم. این کلاسها باعث شد با یک گروه داستاننویس آشنا شوم و هر هفته داستان بنویسیم و برای هم بخوانیم. محصول آن دوران اولین مجموعه داستان من است به اسم "تابوت خالی" که در سال ۸۲ با نشر کتاب آوند منتشر شد. من از خانم ارسطویی مهمترین چیزی که یاد گرفتم این بود که زبان و سبک شخصی خودم و امضای شخصی خودم را داشته باشم و از این که سبک شخصی دارم نترسم، حتی اگر خیلیها آن را نپسندند یا مورد انتقاد قرار دهند. اولین کتابی که منتشر کردم مجموعه شعری بود به نام "مسیح و زمزمههای دختر شاهنامه" در سال 78 با نشر شبستان که بیشتر شبیه نسخههای افستی کتابهای ممنوع در دهه چهل و پنجاه بود تا کتابی که از مجوز گرفته باشد. اما من سالها به طور مشخص و متمرکز داستان کوتاه مینوشتم و علاقهام به طور مشخص بیشتر روی داستان کوتاه است، چون فکر میکنم داستان کوتاه مدیوم مربوط به عصر ما است، مربوط به امروز است. حاصل این تلاشهای حدود بیست ساله، سه مجموعه داستان است که دوتای آنها در ایران منتشر شده و یکی در لندن، "تابوت خالی"، "فرشتگان پشت صحنه" با نشر افکار، "سیب ترش، بارانش شور" با نشر نوگام. اما از آنجا که از سال ۷۶ در مطبوعات ایران شروع به نوشتن کردم و مقالات و نقدهایی در حوزه سینما و تئاتر داشتم به همین دلیل کتابی به من محول شد در مورد زندگی و سینمای خانم سوسن تسلیمی که سه سال روی آن کار کردم و با نشر ثالث در سال ۸۴ منتشر شد. کتابی که برای اولین بار در مورد زندگی و کارنامه هنری خانم تسلیمی در ایران منتشر میشد. این کتاب در سالهای اخیر هم دوباره تجدید چاپ شده است.
پیش از رفتن، در ایران کوشش کردید برای این که بتوانید کار تئاتر هم داشته باشید ولی موانعی سر راه بود که گویا هرگز هیچ کدام از کارها به نتیجه نرسید. آیا برای شما پرونده تئاتر و نوشتن نمایشنامه بسته شده است؟ در این سال، تئاتر فقط برای شما به عنوان یک بیننده حرفهای این حوزه قابل دریافت و عرضه است یا این که هنوز وسوسه و سودای کار کردن تئاتر چه در خارج از کشور چه در ایران یا نوشتن دربارهاش را هم دارید؟
من هشت سال در مطبوعات مختلف ایران نقد و یاداشت و مقالات تئاتری مینوشتم و بیشترین علاقه و حوزه فعالیتم در حیطه نقد تئاتر بود و همچنان هست. اما گاهی وسوسه کارگردانی هم داشتم که حاصلش دو نمایشنامهخوانی در تئاتر شهر بود؛ و دیگر، کارگردانی مشترک نمایش "دایی وانیا"، با علی راضی (که سالهاست او هم مقیم فرانسه است). هانیه توسلی، نگار جواهریان و کوروش تهامی بازیگرانش بودند. این نمایش در ایران به روی صحنه نرفت و در فرانسه چند اجرا داشت با میترا حجار. نمایشنامهای هم نوشته بودم که تنها یک بار در جشنواره تئاتر در خانه هنرمندان روی صحنه رفت. اما متاسفانه رابطه من با دنیای تئاتر بعد از مهاجرت محدود شده به دیدن تئاترهایی به زبان انگلیسی آن هم گاهی، اما ارتباطم را با تئاتر ایران قطع نکردم و از طریق شبکههای اجتماعی همچنان خیلی جدی جریانهای تئاتری را دنبال میکنم و فیلمهای تئاتری هم از ایران کمابیش به دستم میرسد. هنوز هم نقد تئاتر نوشتن و یا کار تئاتر کردن از بزرگترین علایق من است، چون فکر میکنم تئاتر خردمندانهترین و زیباترین آیین جهان است.
آغاز سفرهای شما اگر اشتباه نکنم از آمریکا شروع شده و به پاریس و پراگ رسید. اگر ممکن است دقیقتر توضیح دهید در چه کشورهایی و هر کدام را برای چه مدت اقامت داشتید؟ ضمن سختیهایی که برای مهاجران در این کشورها وجود دارد، آیا شرایط کار فرهنگی هم در آن فضاها برای شما ایجاد شد یا نه؟ یا اگر با ناشرین و بنگاههای نشر آن کشورها همکاری کردید به چه صورت بوده است؟
من قبل از مهاجرتم به آمریکا مدتی پاریس بودم اما اولین حسم این بود که ما در آنجا شهروند درجه دو هستیم و به ایران برگشتم. وقتی به آمریکا و نیویورک رفتم، احساس درجه دوم بودن نداشتم چون اکثریت با کسانی بود که خودشان مهاجر بودند و کشور آمریکا به نوعی کشور مهاجرها و فرصتها بود. اما سالهای اول مهاجرت معمولا به این میگذرد که خودت را در فضای جدید پیدا کنی، کار و درآمد، تهیه مسکن و پیدا کردن راه و چاهها. دوران خیلی سختی است، دلتنگی شدید است و غربت و احساس "هیچکس بودن". من در همان دوران، اولین رمانم را شروع کردم برای مبارزه با (سنگینی بار هستی) در آن زمان و نمایشنامهای هم نوشتم که قرار بود به زبان فارسی و در محیط ایرانی کار شود. دست سرنوشت مرا از آنجا برگرداند به اروپا و پراگ که متاسفانه به علت دور بودن زبان و فرهنگشان از ما، از تئاتر هم خیلی دور شدم. اما هم چنان شعر و داستان نوشتم و کارهایی از من به زبان "چک" ترجمه شد و جلسات شعرخوانی هم در سه شهر "پراگ"، "برنو" و "پلزن" داشتم. مجموعه شعری از من و چند شاعر زن ایرانی دیگر هم به زبان "چک" ترجمه و به صورت کتاب منتشر شده است. انجمن قلم جمهوری چک هم برایم یک جلسه شعرخوانی و معرفی گذاشت و در فستیوال هنرمندان خاورمیانهای پراگ هم شعرخوانی داشتم.
کدامیک از فضاهای شهرهایی که در آن حضوری بیش از چند ماه یا نزدیک به یک سال داشتید برای کار کردن یک نویسنده و کار کردن هنرمندان فضای بهتری دارد؟ برای شما کدامیک از این شهرها بیشتر این فضا را ایجاد کرده است؟
اگر در آمریکا اثری به انگلیسی بنویسید و شانس کار کردن با ناشرهای معتبر داشته باشید، دست کم صد هزار نسخه از کتابتان به فروش می رسد. کافی است موفق شوید داستان کوتاهی مثلا در "نیویرکر" منتشر کنید یا در یک نشریه معتبر ادبی یا کافیست سیناپس رمانتان را برای یک ناشر معتبر بفرستید و آنها تصمیم به چاپ کتاب بگیرند، احتمال این که جهانی شوید خیلی خیلی بیشتر است تا در اروپا. در جمهوری چک تیراژ کتابها پایینتر است، ناشران متوسط زیادی هستند که تعداد محدودی از اثرتان را چاپ میکنند و فروش هم آن قدر بالا نیست اما میتوانم بگویم فضای مالیخولیایی قدیمی و اصیل پراگ برای یک نویسنده همیشه میتواند الهامبخش باشد و همیشه سوژه برای نوشتن زیاد است.
در چند کنگره مختلف برنامه شعرخوانی یا قصهخوانی داشتید. از آنها برایمان بگویید؟
به جز شعرخوانیهایی که در جمهوری چک داشتم، در فستیوال شعر "مرسی پوئسی" در شهر "گوتنبرگ" سوئد هم شرکت کردم و شعر خواندم. در این فستیوال شعرای ایرانی چه در داخل و چه خارج از ایران دعوت میشوند و در کنار شعرایی از سوئد و دیگر کشورهای جهان شعر میخوانند. دو سال پیش در جشنواره ادبی "گلاویژ" در سلیمانیه عراق هم شرکت کردم. هم شعرخوانی داشتم وهم رونمایی از ترجمه کردی رمانم "مای نیم ایز لیلا"؛ که این کتاب توسط آقای نریمان حلبچهای ترجمه و در کردستان عراق منتشر شده است و انتشار آن به چاپ دوم هم رسیده است. امسال در فستیوال شعر بینالمللی "میلان" شرکت داشتم و در موزه هنرهای جهان این شهر همراه گروهی از هنرمندان ایتالیایی و ایرانی شعر "مرز" را به صورت پرفورمنس اجرا کردیم.
با ناشرین خارج از ایران چه همکاریهایی داشتید؟ اگر اشتباه نکنم یک مجموعه قصه و یک رمان از شما خارج از ایران درآمده است، "مای نیم ایز لیلا" و مجموعه داستان "سیب ترش، باران شور". این کتابها را چه زمان نوشتید و به صورت کتاب منتشر شد؟ اصولا ارتباط نویسنده با ناشر به لحاظ مالی و کاری در خارج از ایران با ناشران ایرانی چطور تعریف میشود و چطور شکل میگیرد؟
در سال ۲۰۱۳ اولین رمانم را در پاریس منتشر کردم با نشر ناکجا که این رمان از بقیه کارها بیشتر نقد و دیده شده است. رمان "مای نیم ایز لیلا". در سال ۲۰۱۷ هم مجموعه داستان کوتاهی منتشر کردم در لندن با نشر "نوگام" به اسم "سیب ترش باران شور" که یک نشر الکترونیکی است و بعد از پرداخت حق التالیف، کتاب را به صورت رایگان در اختیار مخاطبان در سایتش قرار میدهد و مخاطبان در هر کجای دنیا میتوانند کتاب را دانلود کنند. این کتاب شامل ده داستان کوتاه است که به جز یکی، سایر آنها را در سالهای مهاجرتم نوشتهام. تجربه با هر دوی این ناشران آموزنده و متفاوت بود. مخصوصا کار با نشر نوگام که با حمایت مالی مخاطبان و کتاب دوستان اداره میشود. یعنی در ابتدا ناشر به دنبال حامی مالی میگردد و وقتی به اندازه کافی حامی مالی پیدا شد حق التالیف نویسنده را میپردازد و کتاب را به صورت الکترونیکی و رایگان روی سایت قرار میدهد. گاهی میبینید کتابی در این سایت تا بیست هزار بار هم دانلود میشود.
بازخورد کتابهای خارج از کشور شما چطور بوده و برای شما چه دستاوردی داشته است؟
هر بار کاری از یک نویسنده ترجمه میشود انگار یک پنجره به دنیای جدیدی به رویش باز میشود و معمولا بسیار هیجانانگیز است. مثلا برخورد و برداشت مخاطبان رمانم در کردستان عراق و نگاهشان به اثری که نوشته بودم خیلی متفاوت بود از مخاطبان فارسیزبان. حقیقت این است که تو به عنوان نویسنده مدام در حال یاد گرفتن از فرهنگ و نگاه هستیشناسانه مردمی هستی که با اثر تو ارتباط برقرار میکنند. به عنوان مثال برخورد مخاطبین ایتالیایی با ترجمه ایتالیایی شعر "مرز" خیلی برایم غافلگیرکننده بود. شاید برایتان جالب باشد بدانید در پایان پرفورمنس ما، بسیاری از آنها گریه میکردند؛ ولی من همین شعر را در شهر پراگ هم خواندهام اما مخاطبان خیلی جاها خندیدند. این شعر در مجموعه شعر جدیدم "پلههای لرزان یوسف آباد" منتشر شده است.
اشاره شد که کتابی دارید به نام "اسطوره مهر" درباره سوسن تسلیمی، این میان درباره این کتاب هم توضیح دهید که از طریق نشر ثالث در ایران منتشر شد. با توجه به این که به دو سه چاپ هم رسیده درباره این کتاب هم برایمان توضیح دهید؟
کتاب "اسطوره مهر- زندگی و سینمای سوسن تسلیمی" اولین کتابی است که در مورد این بازیگر مهم تاریخ سینما و تئاتر ایران منتشر شده است. من خانم تسلیمی را هرگز در زندگیام از نزدیک ندیده بودم و تا همین امروز هم ندیدهام. تئاتری هم از او ندیده بودم. فقط فیلمهایش و سریال "سربداران" را دیده بودم، اما به بازی او بینهایت علاقه داشتم و بسیار شیفتهاش بودم. نشر ثالث میخواست برای ۱۰ سینماگر مهم ایرانی ۱۰ کتاب بیوگرافیک منتشر کند و مدیر این پروژه دوست داشت کتاب "سوسن تسلیمی" را حتما یک زن کار کند و به من پیشنهاد دادند. میدانستم راه پر پیچ و خم و بسیار سختی پیش رو دارم اما از آنجا که همیشه کارهای چالش برانگیز را دوست دارم، قبول کردم. منبعی در کار نبود. تنها نوار شش فیلم از خانوم تسلیمی و تکههایی از سریال "سربداران". خودش حاضر به مصاحبه نبود و اصلا باور نداشت کتابی درباره او در ایران منتشر شود، تنها سه مقاله پیدا کردم که در مورد بازیهای او نوشته شده بود. در حقیقت من بودم و یک استخر خالی. چارهای نبود که با سر شیرجه بزنم، حتی اگر سرم بشکند. رفتم سراغ همکاران و کسانی که با او کار کرده بودند. استاد بهرام بیضایی هم آرشیو مهمی از تکه جراید و روزنامهها و همچنین عکسها و نامههای محرمانه مهمی در رابطه با کارنامه حرفهای و هم چنین اخراجش از تئاتر شهر در اختیار من گذاشت. در مورد بازیاش در شش اثر سینمایی هم در یک فصل جداگانه، نقدهای مفصلی نوشتم و از دوستانی خواستم که در مورد بازیهای او بنویسند و در نهایت خود خانوم تسلیمی متنی برای کتاب فرستاد و همین طور برادرش سیروس تسلیمی متنی دیگر به همراه عکسهایی از دورانِ کودکی خانوم تسلیمی. آیدین آغداشلو هم طرح جلد را کشید. این کتاب بیش از ۴۰۰ صفحه شد. سه سال کار بیوقفه بود و نتیجه آن شد کتاب "اسطوره مهر" که در سال ۸۴ منتشر شد. در سالهای اخیر هم نشر ثالث دوباره منتشرش کرده، بدون جلد کالینگور و با کاغذ کاهی، بدون آلبوم عکسها که در آخر کتاب بود و البته روی جلد هم دیگر اثری از طرح آقای آغداشلو نیست و عکسی از خود خانم تسلیمی است.
درباره آخرین اثرتان، مجموعه شعر "پلههای لرزان یوسف آباد" که چندی پیش در ایران منتشر شد، توضیح دهید؟
این مجموعه ابتدا قرار بود با نشر بوتیمار منتشر شود، به ارشاد رفت بعد از چند ماه با حذف چهار شعر مجوز گرفت اما خود نشر بوتیمار لغو مجوز شد. بعد از آن مجموعه را به نشر "نصیرا" (که روی شعر متمرکز است) سپردم و از کار با این ناشر بسیار راضی هستم. خوش قول، منظم و دقیق هستند و از مؤلفین مستقل حمایت میکنند؛ مضاف بر این که حتی خود را موظف به پرداخت حقالتالیف میدانند. مجموعه "پلههای لرزان یوسف آباد" شامل بیست و نه شعر است؛ در نود و هشت صفحه که تمام این شعرها بدون یک کلمه کم و کاست منتشر شد. تمامی آنها به جز یکی، شعرهایی است که من در دوران مهاجرت و در ده سال اخیر نوشتهام. در این سالها درواقع دوباره رجعتی داشتم به شعر؛ چون لحظاتی در زندگی یک انسان مهاجر هست که تنها در شعر مینشیند و بس. در حقیقت شعر برایم نوعی پناه و وطن بوده است، برای من که در حال حاضر انسانی هستم بیوطن.
بیشتر از همه خودتان را قصهنویس میدانید یا شاعر یا هر دو؟ به کدام دلبستهتر هستید؟ چه وقتهایی قصه مینویسید و چه وقتهایی شعر؟
پاسخ به این سوال سخت است من بیشتر خودم را داستاننویس میدانم اما به شعر دلبستهترم. شعر برایم بیشتر یک واکنش عاطفی، غریزی و درونی است خیلی ابژکتیو است. وقتی خیلی غمگینم یا شادم، وقتی ترسیدهام یا ناامیدم یا خیلی امیدوارم وقتی سرشار از شکستم یا پیروزی، شعر مینویسم. اما میتوانم ادعا کنم داستاننویسی تکنیکی هستم و تکنیک و فرم برایم حرف اول را میزند در داستان کوتاه. اگرچه دیگر مثل سابق فرمالیست نیستم و سعی کردم به یک تعادل برسم، اما باید در کل بگویم آثار من چه در داستان کوتاه چه در شعر کمی سیاه و تلخ است؛ به قول "سوزان سانتاگ" فکر میکنم تا در اثری دردی نباشد، ماندگار نمیشود.
هیچ وقت فکر کردهاید در چالش منحنی پر تغییر شعر و قصه دهه هفتاد، هشتاد و نود در کجای آن قرار میگیرید؟ این که از جریان خاصی تبعیت کرده باشید و شعر و قصه خودتان را در زمره جریان خاصی میبینید یا نگاه مستقل خود را دنبال کردید؟
من در ابتدا وقتی به طور جدی شروع به شعر نوشتن کردم خیلی تحت تاثیر سبک رضا براهنی و شعر زبانی بودم. کم کم کوشیدم زبان، سبک و امضای شخصی خودم را پیدا کنم. نمیتوانم بگویم در کجای شعر معاصر ایران ایستادهام. شاید اصلا در جایی نایستادهام. چون در دهه هفتاد در حیطه شعر نماندم و الان بعد از سالها دوباره به شعر برگشتم. فکر میکنم این کارِ مردم و منتقدان است که جایگاه هر هنرمندی را پیدا کنند و این در طول زمان اتفاق میافتد. اما شعرهای مجموعه "پلههای لرزان یوسف آباد" تلاش من است برای ایجاد پلی میان شهری که زاده شدم و عاشقش هستم و از وجب به وجبش خاطرههای خوش و ناخوش دارم و شهری که در آن با دلتنگی اما با امنیت و صلح زندگی میکنم. پلی میان دو سرزمین، پلی از آرزوهای بزرگ و کوچک برای زندگی در دنیایی زیبا، امن و بدون جنگ.