به گزارش هنرآنلاین به نقل از ایسنا؛ قاسم آهنینجان متولد 1337 در اردبیل و بزرگشده اهواز است. هرچند در کارنامه هنری او بازیگری سینما و کارگردانی فیلم مستند هم دیده میشود، حضور او به عنوان شاعری با زبان و بیان ویژه خود پررنگتر مینماید.
نخستین مجموعه شعر این شاعر "ذکر خوابهای بلوط" است که از سوی نشر نوید شیراز و از سری حلقه نیلوفری (زیر نظر زندهیاد شاپور بنیاد) چاپ و به بازار کتاب روانه شد.
آهنین جان میگوید: فیلمسازی را با کیانوش عیاری آغاز کردم. عیاری تازه از سربازی آمده بود و هفتهای یک جلسه با ما تمرین میکرد. اولین تجربه هنری ما این بود که من و محمد جمالپور (پیشکسوت تئاتر) در یک فیلم هشت میلیمتری بازی کردیم اما آن فیلم گم شد. حاضرم همه دار و ندارم را بدهم تا آن را به دست آورم.
آهنینجان بیان کرد: همیشه از خدا تشکر میکنم که مرا با کتاب آشنا کرده است اما این که چقدر توانستهام برای خودم برداشت کنم آن مساله دیگری است که به زعم خودم خیلی اندک است. الان نیز دیگر فرصت نمیکنم مثل آن وقتها کتاب بخوانم.
او درباره این که چرا شعر و شاعری را برگزیده است تصریح کرد: ابتدا از شعر نو بدم میآمد چون آن را نمیفهمیدم. تا این که در کتابخانه کنار خانهمان با صفحههای سی و سه دور آشنا شدم. این صفحهها شامل صدای شاعر همراه با موسیقی بود. وقتی آنها را شنیدم قضیه عوض شد چون دیگر یاد گرفتم شعر را چطور باید خواند و به محض آن که یاد گرفتم همه آن شعرها را حفظ کردم.
این شاعر اضافه کرد: کمکم به شعر نو علاقه پیدا کردم. اما هرگز به خودم نمیدیدم که روزی شعر خواهم سرود. چون درگاه شعر را آن قدر قدسی و والا میدیدم که به خودم اجازه نمیدادم و هنوز هم احساسم بر این است و فکر میکنم اگر کاری کردم بازیهای بچهگانه بوده و با آن سطحی که مطلوب خود آدم باشد خیلی فاصله دارم.
او گفت: به خاطر قدسی بودن و معنویت شعر مطمئن بودم که هرگز نمیتوانم شعر بگویم. در سال 56 اولین دیدار من با سیروس رادمنش بود؛ او کتابی از لورکا شاعر اسپانیایی میخواند و آن قدر آن را عاشقانه میخواند و با تعصب از آن دفاع میکرد که حالتها و برخوردهای او مرا جذب کرد و من هم احساس میکردم میتوانم شعر بگویم.
چیزی نوشتم که نمیدانستم اسمش را چه بگذارم!؟
آهنینجان خاطرنشان کرد: روزی چیزی نوشتم و ماهها آن را پنهان کردم و همه دغدغهام این بود که آن را به سیروس رادمنش نشان دهم چراکه سیروس بدون تعارف نظرش را میگفت. روزی او را دیدم و گفتم که کاری نوشتهام که نمیدانم اسمش را چه بگذارم. آن را خواندم و گفت که اتفاقا این شعر است و بعد از آن سرودن را ادامه دادم.
او اظهار کرد: همیشه به دنبال این بودم که چیزی من درآوردی اختراع نکنم و خودم باشم. اخیرا باب شده که میگویند من میخواهم متفاوت باشم. اما متفاوت با چه چیزی؟ یکی از اصول متفاوت بودن این است که برتر هم باشیم. متفاوت در سینما یعنی هیچکاک یعنی جان فورد. آنها متفاوت هستند به خاطر شاخصهای هنریشان.
او ادامه داد: افراد زیادی سمفونی ساختند اما سمفونی چهل موتسارت یا پنج بتهون یا شش چایکوفسکی به خاطر عالی بودن متفاوت است نه این که مجموعهای از صداهای ناهنجار تولید کنند و بعد بگویند متفاوت است. امروزه متاسفانه سرنا را از دم گشاد میدمند.
افرادی که فقط نامشان بزرگ بود
آهنینجان گفت: افراد زیادی بودند که فقط نامشان بزرگ بود و باعث مسایلی از این دست شدند؛ افرادی مثل براهنی و باباچاهی که مجله و کارگاه داشتند و تریبون در دستشان بود. آنان شاعران موفقی نبودند و برای شعر فرمول دادند. شعر اصلا فرمول ندارد. مرحوم نیما یوشیج معمار شعر نو است ولی هرگز برای آن تئوری نداده است.
او افزود: در سن 27 سالگی اولین کتابم چاپ شد و اولین شاعری بودم که ناشر شخصی حاضر شد کتابم را چاپ کند و دستمزدی هم به من داد. آن موقع خیلی به خود بالیدم. در سال 59 و 60 چاپ کتاب فوقالعاده سخت بود. آن موقع مجله دنیای سخن سه صفحه برای شعر داشت که شاعران زیادی از سر و کول هم بالا میرفتند تا این صفحهها را بگیرند و این که بخواهند به آدم گمنامی مثل من دو سانتیمتر جا بدهند خیلی عجیب بود.
این شاعر گفت: روزی به آبادان رفتم همراه مرحوم پرتو اشراق برای ساخت یک مستند سینمایی. همان جا یک شعر نوشتم و در یک پستخانه برای مجله دنیای سخن فرستادم که بعد از مدتی در مجله به چاپ رسید و این اولین حضور من در مجلات بود.
او در ادامه خاطرنشان کرد: من شاعری را با موفقیت شروع کردم و همین باعث شد فراموش نکنم که به قول لورکا "از یاد نبر که جامهات را کولیان به تو بخشیدند."
آهنینجان افزود: زمانی در این مملکت باب بود که هنرمند اگر از دالانهای مارکسیسم عبور نمیکرد پذیرفته نمیشد. مثلا اگر حزب توده شما را تایید نمیکرد هنر شما جایگاهی نداشت.
معتقدم و پنهان نمیکنم
شاعر "ذکر خوابهای بلوط" بیان کرد: من متاسفانه شرایط این را که روزی به جبهه بروم و بجنگم نداشتم اما هرگز از یاد نبردم که انسانهای زیادی رفتند. فقط کوچکترین کاری که من میتوانستم بکنم این بود که چشمم را روی این واقعیت نبندم. اشعاری برای دفاع مقدس و شهیدان هم سرودهام. شعرهایی دارم که برای بمباران چهارشنبه سیاه اهواز (بمباران هوایی) نوشتهام: "از مهتاب که بگذری نبینی الا کبود بر کبودی". آن قدر شهر را بمباران کرده بودند که شهر به نقطهای کبود تبدیل شد بود. من آدم معتقدی هستم و هرگز این را پنهان نمیکنم. شاید البته در عمل خیلی عابد نباشم.
او ادامه داد: من یک آدمم و آدمی اثرش بسان یک سمفونی است. جایی از آن را برای خودم مینویسم، جایی دیگر را برای کسی که دوست دارم و جایی دیگر را برای کسانی که نمیبینم مینویسم اما در آخر میرسم به آن جایی که مثل "پیر چنگی" مولانا میگویم من این ساز را یا نمیخواهم یا فقط برای تو میخواهم بزنم: "سوی گورستان یثرب شد روان ". من اعتقاداتم را هیچگاه پنهان نکردهام.
آهنینجان بیان کرد: وقتی کاری از دل باشد خدا هم کمک میکند و کار جلو میرود. اگر بخواهم ریاکاری کنم و برخلاف آنچه معتقدم عمل کنم کارم اثرگذار نیست.
شاعر "لمعات خون" اظهار کرد: کار من در شعر مدرن است و همه را از نیما یاد گرفتهام. نیما خیلی به من جرات داد. نیما گفت "وای به حال هنرمندی که برخلاف اعتقادات خودش عمل کند." اگر هنرمندی به چیزی اعتقاد دارد چرا باید آن را پنهان کند!؟ چرا حسین منزوی یک دیوان شعر برای امام حسین (ع) داشت اما هیچ کدام را هنگام زنده بودنش چاپ نکرد؟ به خاطر ترس از قضاوت و این که آقایان روشنفکر او را طرد کنند. این بدترین کار است.
او افزود: مولوی و عطار برای امام علی (ع) شعر سرودهاند. حافظ میگوید "بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت". او این شعر را برای امام حسین (ع) و علیاصغر (ع) سروده است. یا باز حافظ میفرماید: "در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد/ حالتی رفت که محراب به فریاد آمد". همه متفقاند که این شعر برای امام علی (ع) سروده شده است. یادش بهخیر منوچهر آتشی که این غزلهای حافظ را با عشق و ارادت میخواند برایم در اوقات فراغت. شهریار با این همه بزرگیاش آیا همه مردم اشعارش را حفظ هستند؟ خیر. اما حتی مادر پیر من نیز شعر "علی ای همای رحمت" او را از بر است.
شاعر مگر کرگدن است!؟
وی ادامه داد: سبک گوتیگ در قرن 19 تمام اروپا را تسخیر کرده بود و نشانههای این سبک در موسیقی، در ادبیات و در همه جا دیده میشد. آنها بدون قضاوت این کار را میکردند اما در کشور ما قضیه طور دیگری است و انگار روشنفکران تافته جدابافتهاند چراکه اگر شاعری برای اعتقادات و علایق معنویاش شعر بگوید به او اَنگ صلهبگیر میزنند و او دیگر از نظر آقایان هنرمند محسوب نمیشود. شما در هیچ جای دنیا چنین تقسیمبندیهایی را نمیبینید.
آهنینجان اظهار کرد: یک شاعر هم شعر عاشقانه دارد و هم شعر دفاع از سرزمینش را. شاعر مگر کرگدن است؟ مگر تکشاخ است و فقط یک جهت را میبیند؟! فلان شاعر میگوید من فقط عاشقانه مینویسم؛ آخر تو شبانهروز عاشقی؟! هنرمندِ به زعم خیلیها درجه یک، در ملا عام و در شب تاریک جلو مردم عینک آفتابی میزند و میگوید دوست ندارم مردم را ببینم. گاهی اوقات همه چیز را در اختیار هنرمندی میگذارند بعد همان هنرمند عینک آفتابی میزند تا مردم را نبیند به گفته خودش.
او گفت: روزنامهنگاران امروز فکر میکنند شاکله کلی که به اسم هنر است مقولهای کاملا پاک و مطهر است در حالی که این قدر موریانه در این میان است که باید خیلی از آنها را کنار بزنی تا یک رماننویس مثل احمد محمود یا یک موسیقیدان مثل احمد عبادی پیدا شود. قمرالملوک وزیری موسیقیدانی بود که در اوج فقر و بدبختی باز هم پولش را به خانه نمیبرد اما امروزه موسیقیدانهایی داریم که میگویند یقه خود را برای ملت پاره میکنند اما حاضر نیستند یک نفر بدون بلیط وارد کنسرتشان شود. امکلثوم آوازهایی دارد که همه آنها را در جبهه جنگ مصر و اسراییل اجرا کرده است، و کنسرتهایی برای مردم بدون دریافت هیچ پولی.
این شاعر بیان کرد: هنرمندان ما فقط در پوزیشن، درجه یک هستند و فکر میکنم هنرمندان ما در مرام و آیین از ملت و مردم خیلی عقب هستند. متاسفانه بعضیهایشان را بیش از آن چه هستند باد کردهاند.
او گفت: در کشور ما درک و فهم براساس مشهوراتمان است نه مشهوداتمان. مثلا هر جا بگویید شوپنهاور همه دهانشان از حیرت باز میماند اما در نهایت میگویند او فیلسوف بدبینی است نخوانیدش. یا وقتی اسم صادق هدایت را میآوریم میگویند نخوان خودکشی میکنی. من کتاب "بوف کور" را 17 بار خواندم اما خودکشی نکردم. اصلا از آنهایی که این حرف را میزنند بپرسید آیا شما آن را میفهمید که بخواهید خودکشی کنید؟! متاسفانه در کشور ما نخوانده و ندانسته بسیاری نظر میدهند.
او که با مادر خویش تنها زندگی میکند و مادرش شدیدا بیمار است گفت: بیمه هنرمندان شامل حال من نمیشود چراکه میگویند سنم بیش از 50 سال است.
آهنینجان تصریح کرد: مرحوم عینالقضات همدانی میگوید "پنداشتی که درد را به هر کسی به ارزانی دهند پس باش تا جذبات عشق با تو کیمیاگری کند." حال من توقعی ندارم. البته این باعث نمیشود چون ما توقعی نداریم دیگران هم بیتفاوت باشند اما خدا را شکر که لطف خداوند همیشگی است. به قول حافظ "بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است/ ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست" یا به قول اخوان "من امروز دیگر در این موقعیت هستم که بگویم "رسیدهایم من و عمرم به آخر خط"". ما در شرایط سنی هستیم که حتی به خاطر آن لذت معنویاش هم که شده است دوست داشتیم از ما دلجویی شود و حرمت بگذارند.
او در ادامه بیان کرد: خیلیها فکر میکنند اگر کسی هنرمند است و انتظار حرمت دارد خودش را گم کرده است و انتظارات زیادی دارد در حالی که حافظ، سعدی و فردوسی هم انتظار داشتند و همه اهل اندیشه دوست داشتند از آنها دلجویی و مراقبت شود و حرمت ببیند. من در ایران حرمت دارم و در هر شهر ایران که بروید اسمم را با احترام میآورند. من با همین وضعی که دارم در کمال استغنا هستم چراکه روح و روان راحتی دارم. من آن قدر آبدیده شدهام که یاد گرفتهام جز از خدا طلب نکنم هیچ چیز را.
این شاعر گفت: مولوی سیلی خورد. شمس تبریزی طوری فرار کرد که گم و گور شد. کمال الملک تبعید شد و میخ خیمه در چشمش رفت و کور شد. ملاصدرا را 14 سال به تبعید انداختند. نیما را روشنفکران بیچاره کردند. در تاریخ هنر ندیدم که هنرمندی در عیش و نوش باشد. انگار این قانونی نانوشته است و فکر میکنم این لطف است چون اگر این مشکلات کنار برود دل دیگر آن گرما را ندارد.
آهنینجان در پاسخ به این که اگر یک بار دیگر متولد شوید آیا باز هم به سراغ شعر میروید گفت: قطعا و هرگز نه! من اگر از خدا بخواهم، خواهش میکنم بنّای خوب، نانوای خوب یا نجاری خوب باشم و از او خواهش میکنم که دیگر هرگز نه شعر بخوانم و نه شعر بگویم چراکه به هر حال درست است درد و رنج آخرش شیرینی دارد اما تاوان این شیرینی چقدر درد!؟
او تصریح کرد: شبها که میخوابم فکرم درگیر فردایم است. به قول مولانا "یک سینه سخن دارم این شرح دهم یا نه" اما به که بگویم؟ و چرا بی ثمر بگویم؟ من جزو شاعرانی هستم که از شاعری نان نخوردم. در شاعری برای من پول نیست.
این شاعر ادامه داد: 40 سال کار ادبی و هنری همراه با صداقت و وفاداری داشتم و اگر تاکنون حاصلی مادی برای من نداشته، من نیز میگویم "هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد/کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست."
آهنینجان در پایان بیان کرد: مادرم از کودکی به من چیزهایی یاد داده که تاکنون به دردم خورده است. مادرم همیشه میگفت "مادر امیدوارم آبت سرد باشد و نانت گرم" و خدا را شکر همه چیز تاکنون برقرار بوده و اتفاقا خدا به داد آنهایی برسد که سیری ندارند. ما با یک نان سیریم و با یک نان گرسنه. ما فقط دنبال این هستیم رستگار شویم. برای رزق و روزی لازم نیست دست دراز کنید چراکه خدا بدش میآید. من نیز مانند اهل قلم انتظاری از زندگی ندارم. فردوسی در اثر قدرندانی و بیحرمتی دق کرد. آیا فکر میکنید حافظ در زمان خودش حرمت دید!؟