سرویس تئاتر هنرآنلاین: "خنکای ختم خاطره" نوشته و کار حمیدرضا آذرنگ امروز سوم اسفندماه در آخرین روز از سی و هفتمین جشنواره بینالمللی تئاترفجر در بخش مسابقه تئاتر بینالملل، میهمان و چهل سالگی انقلاب اسلامی ساعت 18 و 20:45 در تالار استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه خواهد رفت. این اثر درباره روانشناسی اجتماعی مردم آسیبدیده از جنگ است. حمید آذرنگ پیشتر در نوشتههای بسیاری از جنگ گفته. از آدمهای جنگ، آن روزها و این روزهایشان؛ او با زخمهای عمیق مینویسد. آنها را دیده، در آغوش گرفته، لمس کرده، با آنها گریسته اما..... هنوز بغضهای زیادی دارد.
آذرنگ در گفتوگو با خبرنگار هنرآنلاین درباره اجرای این اثر نمایشی گفت: آثار مرتبط با جنگ هم لبه تیغ هست و هم نیست. به این خاطر نیست چون اینکه چطور و چگونه درباره آنها حرف زده شود یا اصلاً باید حرف زده شود یا نشود از هر نکته واجبتر است. هشت سال جنگی که کشور ما پشت سر گذاشت، پر از نکتههای دراماتیک است که متأسفانه اجازه بیانش نیست. نه اینکه این حرفها مورد پسند نباشند. بلکه عدهای با سلیقههای شخصی احساس میکنند وارث و وامدار جنگ هستند و فقط آنها آسیب دیدهاند و فقط هم آنها میتوانند بعد از جنگ در مورد آن صحبت کنند و نگاههای سلیقهای خودشان را تحمیل کنند. وقتی سلیقه به شکل افراطی روی کار باشد، نتیجهاش میشود اتفاقاتی که پس از دهه 60 و پایان جنگ رخ داد. آثار سینمایی و تئاتر آن سالها را که مرور میکنیم، در کمال حیرت میبینیم؛ روزهای بعد از جنگ خیلی راحتتر میشد از جنگ حرف زد. از زمانی این اتفاق شکل انحصاری به خود گرفت که دوستان به خاطر میزها و کسبوکاری که با جنگ برای خودشان راه انداخته بودند، احساس خطر کردند که مبادا کسی نوع دیگری حرف بزند! برای همین اجازه ندادند درباره جنگ هیچ تحلیل و نقدی (آنطور که صحیح بود) نه در ادبیات، نه در ادبیات دراماتیک و نه در سینما و تئاتر انجام شود.
او در ادامه افزود: من با نمایش "خنکای ختم خاطره" چه تجربههای متفاوتی داشتم. از خیلی از شهرهای کشور به اجرای این متن علاقه نشان میدانند. جالب است بدانید در بیشتر جاهایی که میخواستند این متن را اجرا کنند، قطع به یقین یک اپیزود را گفته بودند نباید اجرا کنند و آن اپیزود، اپیزود "مرد ارمنی" بود. به این دلیل که احساس میکردند چون جنگ مال ما است، آدمهای جنگ هم باید مال ما و از جنس ما باشند و دیگری را نباید بین خودمان راه بدهیم. این، همان رفتار آسیبزننده است که اشاره کردم. این نمایش در جشنواره فجر سال 88 شش جایزه بینالمللی گرفت. فردای آن روز مطبوعات تیتر زدند؛ افتخار تئاتر ایران، آبروی تئاتر ایران! همین کار در جنوب اجرا رفت، ما در آنجا کتک خوردیم، نور را قطع کردند، بیاحترامی شد و... اتفاقاً یکی از زیباترین خاطرات طول عمر هنری من که خیلی هم کوتاه است در آبادان شکل گرفت، جایی که نور را قطع کردند و من آمدم بگویم دوستان اجازه نمیدهند اجرا برویم و دانه دانه نور موبایلها روشن شد و از ما خواستند اجرا را ادامه دهیم. ما اپیزود "مرد ارمنی" را در آنجا زیر نور موبایل اجرا کردیم. میخواهم بگویم این سلیقههای فردی بزرگترین لطمه را تا امروز به ما زده است. آنهایی که با ادبیات دراماتیک، سینما و تئاتر ما این رفتار را کردند باید روزی پاسخگو باشند و امیدوارم باشند و پاسخ بدهند. حیف است بدون پاسخ دنیا را ترک کنند.
آذرنگ درباره روند شکلگیری و نگارش نمایشنامه "خنکای ختم خاطره" عنوان کرد: داستان از آنجا شروع شد که در آن دوران حسین مسافر آستانه در انجمن دفاع مقدس پیشنهاد اجرای یک نمایش به نیما دهقان داده بود. و ما فرصت کمی، شاید کمتر از یک ماه برای نگارش متن و تمرین و آماده شدن برای اجرا داشتیم. من بارها به آقای مسافر آستانه گفتم: بیا از این کار صرف نظر کنیم. مانده بودم چه قصهای بنویسم. مدام آدمهای مختلف در ذهنم میآمدند و میرفتند و میگفتند من را بنویس. خاطرم هست اپیزود "وارنیک" عزیز که من خیلی به آن ارادت دارم چقدر ذهن من را درگیر خودش کرده بود. به دلیل عمق تنهایی این آدم و بردباری و تحملش... .یک روزی میخواستم بیایم و بگویم تسلیم، من دیگر نیستم! هنگامه قاضیانی من را کنار کشید و گفت من یک همسایه ارمنی دارم که پدر شهید است. گفته اجازه میدهید من بیایم تئاترتان را ببینم؟! من بدون هیچ حرفی رفتم و تا فردا پنج صبح فقط گریه میکردم و مینوشتم و فکر میکردم فرزندش برای این سرزمین جانش را داده است و بعد از من میپرسد به من اجازه میدهید بیایم تئاترتان را ببینم؟! این دردناک نیست؟ برخوردی که با امثال او شده چه زخم عمیقی ایجاد کرده که آنها را به اینجا رسانده است؟
این نمایشنامهنویس در ادامه اضافه کرد: آن موقع مصادف بود با اتفاقهای سال هشتادوهشت که من اسمش را اختلافها میگذارم. من هم فکر نمیکردم با حال و هوایی که مردم دارند، این کار مورد توجه قرار بگیرد. ضمن اینکه قرار بود با این نمایش تماشاخانه ایرانشهر افتتاح شود، اما بازخوردی که این کار داشت بینظیر بود. همان زمان من با نیما دهقان که نمایش را کارگردانی میکرد، اختلاف نظر داشتم. او روی فرم اجرایی خیلی تأکید داشت و معتقد بود تمام بخشهای نمایش باید به یک فرم برسند تا قصه را روایت کنند و من برعکس معتقدم هر قصه فرم خودش را همراه دارد. جایی که فرد تلاش میکند فرمی را خارج از یک متن به آن حقنه کند، دارد از متن فاصله میگیرد و کار خوب از آب درنمیآید. جالب است بعد از گذشت نه سال آدمهایی که نمایش را دیده بودند وقتی با آنها مواجه میشدم فقط کاراکتر ارمنی را مثال میزدند و قصههای دیگر به این اندازه در ذهنشان تهنشین نشده بود. از همان زمان دوست داشتم این کار را کارگردانی کنم و حرفم را همانطور که دوست دارم بزنم و بالاخره هم آن را اجرا کردم.
او ضمن اشاره به اینکه من هرگز برای به گریه انداختن مخاطب چیزی ننوشتهام و نخواهم نوشت به این دلیل که من مداح نیستم و مداحی هم بلد نیستم، خاطرنشان کرد: در مورد گریههایی که حین اجرا شنیده میشود، قبلاً هم مطالبی گفته شده. میدانید خودم هم موقع نوشتن گریهام میگرفت. بخصوص برای اپیزود "وارنیک". سعی دارم به واقعیت زندگی نزدیک باشم؛ همان چیزی که مخاطب را به یاد خودش میآورد و این چیزی جز واکاوی شرایط انسان نیست. همیشه شناخت شرایط اجتماعی روز جامعه برایم مهم بوده و هست. اگر هنرمندی این شرایط را نشناسد، قطعاً اثرش تاریخ مصرف پیدا میکند و در ذهنها ماندگار نمیشود. اغلب آثار ماندگار دنیا همان آثاری هستند که در بحرانیترین شرایط با دغدغههای هنرمندی خلق، نگاشته یا به تصویر درآمدهاند و... من اعتقاد دارم که رسالت هنر اصلاً "کاتارسی"(همذات پنداری) نیست. بارها هم این را تکرار کردهام. وظیفه هنر به سلامت رساندن، آرام کردن و... نیست. برای اینها وزاتخانه و نهادهای دیگری موظف هستند، مثل وزارت بهداشت، بیمه و... که باید به سلامت جامعه بیشتر فکر کنند. وظیفه هنر از نظر من اتفاقاً گذاشتن بار روی دوش تماشاچی است که وقتی از سالن خارج میشود، احساس نکند فقط خالی شده، بلکه احساس کند چیزی را در زندگیاش جاگذاشته است که باید به آن فکر کند.
این بازیگر تئاتر و سینما در مورد کنار هم گذاشتن واقعیت و خیال در این اثر و ضرورت انتخاب این ساختار پیچیده برای نمایش، عنوان کرد: فکر میکنم این بیماری همنسلهای من است که جنگ را تجربه کردهایم. ما فقط بین مرگ و گوشهای از زندگی معلق بودیم. من آن روزها را تجربه کردهام و مردههای زیادی را دیدم که شاید بعضی از افراد باورشان هم نشود. فقط در یک روز که امام خمینی (ره) هم درباره آن روز گفت: صدام اندیمشک را قصابی کرد، 54 هواپیما یک ساعت و 45 دقیقه اندیمشک را بمباران میکردند. آن روز شاید نزدیک به 300 سرباز که در میدان راهآهن بودند تکه تکه شدند و تا چند روز بعد از روی درختهای اطراف آنجا تکههای گوشت و لباس افراد زمین میریخت! کسی که این چیزها را تجربه کرده است، اصلاً آدم سلامتی نیست مگر اینکه درمان شود. من از اولین نوشتههایم این فضای سیال بین مرگ و زندگی در کارهایم جریان داشته است. از "این کدام پنجشنبه است" که روایت چند سرباز است که سرقبرهایشان نشستهاند و روایت افرادی که میروند و میآیند را مرور میکنند تا امروز. شاید اگر روزی در سرزمین من جنگ اتفاق نیفتاده بود، من داشتم امروز از عشق مینوشتم و یا شاید راجع به آیین همسرداری و زندگی سالم میگفتم! کسی که تلخ مینویسد حتماً خیلی تلخی دیده است.
او درخصوص طراحی صحنه نمایش "خنکای ختم خاطره" اظهار کرد: در مورد طراحی صحنهام هم تفکرم فرمالیستی بود که زیاد به تفکر پشتش فکر نمیکردم. آدمی میآید داستانهایی را پشت سر میگذارد و میرود. یک سری افراد دیگر وجود دارند، در یک جغرافیا کنار هم و مرتبط به هم. این تعریف طراحی صحنه ما بود، اما در این اجرا برای من تعریف محتوایی خیلی مهمتر بود تا فرمالیستی. یعنی همین که بدون اینکه توضیحی دهم شما طراحی صحنه من را توصیف میکنید و کاملاً درکش کردهاید.
او درباره ایده نام این نمایش گفت: من روی اسم نمایشهایم خیلی حساسم و انگار میخواهم روی بچهام اسم بگذارم. برای اسم پسرم هیراد هم آن سالها خیلی جنگیدم. "خنکای ختم خاطره"، "خطوط موازی"، "مادر مانده" که قرار بود دو مادر داشته باشد. من فکر میکنم اصلاً خاطره خنک نیست و خیلی هم جانسوز است. پارادوکسی در این اسم وجود دارد که بسیار دوستش دارم.