گروه رادیو و تلویزیون خبرگزاری هنر ایران: این سریال، روایت ماجراهایی‌ست که در اصل حول محور یک قاتل سریالی به‌نام «افعی تهران» شکل می‌گیرد؛ آرمان بیانی، منتقد سینماست و مدت‌هاست در پی ساختن اولین فیلم سینمایی‌اش است که ماجرای این قاتل سریالی، او و گروهش را به‌سمت «افعی تهران» می‌کشاند.

می‌دانیم که مهم‌ترین سکانس‌های این سریال -که در هر قسمت هم تکرار می‌شود-، در اتاق درمان و در حضور روان‌درمانگر می‌گذرد؛ اتفاقی که هرچند نقدهای بسیاری به‌دنبال داشته اما مهم‌ترین نکته آن، برداشتن اولین گام برای فرهنگ‌سازی در موضوع مراجعه به روان‌درمانگر و کمک‌گرفتن از مشاور است. این تابو، سال‌ها برای افراد بسیاری حتی تحصیلکرده‌ها وجود داشت که مراجعه به روانشناس را به‌مثابه دیوانه‌بودن قلمداد می‌کردند. در این سریال، ما شاهدیم که یک کارگردان و منتقد سینما که سرشناس است، مشکلات‌ و زخم‌هایی در کودکی‌اش داشته که هنوز در آستانه 50سالگی او را رها نمی‌کند؛ در واقع خودش نتوانسته از آن‌ها رها شود و به این نتیجه رسیده که باید به روانکاو و مشاور مراجعه کند و برای عبور از آن‌ها از درمانگر کمک بخواهد.  

همان‌طور که گفته شد، هرچند می‌توان نقدهایی به شیوه درمان، مواجهه مراجع با درمانگر، شکستن برخی چهارچوب‌های روان‌درمانی در این سریال داشت، اما شاید با توجه به اینکه اولین گام‌ها برای فرهنگ‌سازی مراجعه به روانشناس است، بتوانیم کمتر نگاه وسواسانه و منتقدانه در این مورد به این سریال داشته باشیم.

افعی7

موضوع دیگری که پای مراجع قضایی را هم به میان کشید، شیوه برخورد آرمان، شخصیت اول فیلم با ناظم مدرسه‌اش است. بر هیچ‌کدام از ما، به‌خصوص دهه‌شصتی‌ها پوشیده نیست که در مدارس، سختگیری‌های بسیاری به دانش‌آموزان می‌شد، تا جایی که برخی از آنان از تحصیل فراری می‌شدند یا به‌دلیل فشارهای زیاد از طرف مدارس در مواردی، پای خانواده‌ها هم به میان می‌آمد و پس از آن، دانش‌آموزان و به‌خصوص دانش‌آموزان دختر با چالش‌های هزاربرابری مواجه می‌شدند و گاهی تا بزرگسالی هم زخم آن رفتارها باقی مانده است؛ موضوعاتی که در آن زمان با نام موراد اخلاقی می‌شناختند که امروز می‌بنیم بدیهی‌ترین حق افراد شناخته می‌شود.

در این سریال، ما شاهد موجهه آرمان با ناظم مدرسه‌اش هستیم. زمانی که آرمان، همان پسربچه‌ای که حدود 40 سال پیش از ناظمش کتک خورده، امروز با ناظمش، مردی که در آستانه پیری به سر می‌برد و به‌شدت ضعیف و بی‌دفاع است، روبه‌رو شده و با تندی با او برخورد کرده و به آن پیرمرد یادآوری می‌کند که کتک‌های او چه آسیب و زخم‌هایی بر روان دانش‌آموزان باقی گذاشته است. هرچند که شاید کارگردان می‌توانست در  این سکانس بخشش را ترویج دهد اما چه راهی برای بازنمایی و نشان‌دادن تأثیر رفتارهای یک فرد –آن‌‌هم زمانی که در مقابل افراد بی‌دفاع در مقام قدرت قرار دارد-، بر روان انسان دیگر، آن‌هم در چنین سریال پُرداستانی وجود دارد؟ شاید در این حد بزرگنمایی رفتار را در یک سکانس محدود، بتوانیم نشانه‌ای از تأکید بر مهم‌‎بودن موضوع مورد بحث بدانیم.

افعی5

جز این مورد، ما برخوردهای پُررنگ و غلیظ‌شده دیگری از آرمان با افراد مختلف در اجتماع می‌بینیم که ممکن است بگوییم این‌همه تندی و صراحت کلام لازم نبود اما می‌توانیم آن‌ها را هم با همین تحلیل درمورد ناظم مدرسه نگاه کنیم. مثل سکانسی که آرمان بیانی در موقعیت یک منتقد سینما، تندترین نقدها را به یک فیلمساز می‌کند و او را به چالش می‌کشد.  

در «افعی تهران» تابوشکنی نه‌فقط به این موارد ذکرشده، که در تمامی سریال به‌ چشم می‌خورد. مهم‌ترین آن ارتباط آرمان با الهه، همسر سابقش است؛ پیش از این، و تقریباً در بسیاری از خانواده‌های ایرانی بعد از طلاق و جدایی، هیچ دوستی و آشنایی بین طرفین نمی‌ماند. انگار آن زوج که پیش از این همسر و همراه هم بودند، به دشمنان قسم‌خورده تبدیل می‌شدند که در این میان، اگر فرزندی هم داشتند، زندگی برایش جهنم می‌شد. اما در این سریال، ما شاهد ارتباط و معاشرت دوستانه آرمان با همسر سابقش و در واقع مادر فرزندش هستیم؛ شاید بتوان به‌جرئت گفت این نوع تعامل، دقیق‌ترین شیوه مسئولیت‌پذیری یک زوجی است که پس از تولد فرزنداشان، تصمیم به جدایی می‌گیرند و نمی‌خواهند فرزندشان را با محروم‌کردن او از دیگری، بزرگ کنند.

افعی12

با این حساب، در میان تمام تندخویی‌هایی که نسبت به این سریال شده، نباید آسیب‌های اجتماعی و معضلاتی را که کارگردان روی آن‌ها دست گذاشته و آرمان، به‌عنوان یک شهروند هر روز با آن روبه‌رو می‌شود، نادیده بگیریم. مانند چالش‌هایی که برای خرید داروی قاچاق در ناصرخسرو با آن مواجه است، یا همان ارتباط مونا، دختر جوانی که با پدر سالخورده آرمان زندگی می‌کند، یا دستفروشی‌کردن یک جوان فارغ‌التحصیل سینما در کنار خیابان. یا رفتار پُرمخاطره یک تهیه‌کننده سینما که به‌واسطه شرایط مالی مناسبش، تصور می‌کند که هر هنر و حرفه‌ و حتی هر انسانی را می‌تواند بخرد و بر آن مدیریت داشته باشد. شاید پیام‌های اخلاقی‌ای که در این سکانس‌ها منتقل می‌شود ابتدایی و بسیار شعارگونه باشد، اما آرمان، شبیه دوربین ناظری است که تمام بدرفتاری‌های اجتماعی، معضلات رفتاری، رعایت حریم افراد، توهین‌‌های کلامی و... را می‌بیند و آن را ضبط کرده و به مخاطب منتقل می‌کند؛ هرچند که کمی زیاد است و شاید بعید به‌ نظر برسد که یک فرد در زندگی روزانه، با این حجم بدرفتاری اجتماعی روبه‌رو باشد اما در ساده‌ترین نگاه، می‌توانیم آن را تلنگری ببینیم که مخاطب و جامعه را به فکر فرو می‌برد، چیزی شبیه آینه‌ای تمام‌قد مقابل جامعه.

در نگاهی دیگر با این مسئله مواجه می‌شویم که با توجه به نام سریال، در ابتدا به‌ نظر می‌رسید مخاطب قرار است با تعقیب‌وگریزهای بسیاری برای شناسایی و بازداشت افعی تهران روبه‌رو باشد اما وقتی در قسمت‌های ابتدایی و بدون هیچ دردسری افعی تهران بازداشت می‌شود، مشخص است که پیام و داستان سریال را در جای دیگری باید دنبال کنیم. شاید اصل ماجرا، روایت افعی تهران از تعرض‌ها و آزارهایی باشد که در کودکی متحمل شده است. یا شاید عقب‌تر از آن، در زمانی که آرمان لحظه‌به‌لحظه خاطرات کودکی‌اش مانند فیلم در ذهنش نقش می‌بندد داستان اصلی آغاز شده باشد. در واقع، در این سریال ما تماماً با گذشته‌ای از افراد روبه‌رو هستیم که امروزِ آن‌ها را ساخته و افعی تهران، آخرین و پُررنگ‌ترین نمود تأثیرگذاری آن گذشته‎ پُردرد است. در واقع انگار آن زخم‌ها و خشم‌هایی که از یک زن، افعی تهران را ساخته، نه‌فقط مخصوص همان قاتل سریالی‌ست که در ناخودآگاه تمام مردم این شهر در جریان است. تمام شخصیت‌های این سریال که هرکدام نماینده‌ یک قشر خاص هستند، آسیب‌هایی را تجربه کردند که اگر کمی، فقط کمی مسیر را اشتباه می‌رفتند و خود را کنترل نمی‌کردند یا شاید بدشانسی می‌آوردند، هرکدام یک افعی تهران می‌شدند.

افعی11

همان‌طور که آرمان در جایی در اتاق روان‌درمانی می‌گوید: «وقتی خیلی کوچیک بودم پدرم من و مادرم رو ول کرد رفت دنبال زندگی خودش... الان که فکر می‌‎کنم می‌بینم آدم خیلی خوش‌شانسی بودم که با اون وضع زندگی افتادم توی سینما... می‌تونستم به‌راحتی راهم رو کج کنم و بشم یک آدم خلافکار.» او در همین سکانس به بخشی از کتاب ترومن کاپوتی اشاره می‌کند که در جریان نوشتن کتابش درمورد یک قاتل سریالی، احساس خیلی نزدیکی با قاتل داشته و از جایی فکر می‌کرده خیلی فرقی با قاتل ندارد؛ مثل دو برادری که در یک خانه زندگی می‌کردند، فقط یکی از در جلویی بیرون می‌رود و می‌شود ترومن کاپوتی، و دیگری از در پشتی بیرون می‌رود و می‌شود قاتل زنجیره‌ای.

یا در سکانسی دیگر، آرمان در پاسخ به درمانگر خود درمورد اینکه چرا به قاتل «افعی تهران» می‌گویند، جواب می‌دهد: «چون اول طعمه‌های خود را مسموم می‌کند و مردنشان را تماشا می‌کند.» همچنین اشاره می‌کند که «تمام مقتول‌ها، سابقه کودک‌آزاری دارند.» در اینجا هم می‌توانیم این رفتار افعی تهران را به انتقا‌م‌گرفتن آرمان از ناظمش که کودکان بی‌دفاع را کتک می‌زد، تعمیم دهیم و متوجه شویم که او هم ناظم را ناتوان کرد و زجرکشیدنش را تماشا کرد. در واقع انگار تمام رفتارهای کوچک‌شده‌ عمل همان «افعی تهران» است که در قالب یک قاتل زنجیره‌ای خشن‌ترین واکنش را دارد و تک‌تک ما، بنا به جایگاه و موقعیتمان، واکنش‌هایی متفاوت‌تر از او، اما از یک جنس، نشان می‌دهیم.  

افعی9

سمیه هاشمیان