سرویس سینمایی هنرآنلاین: مستند "خط باریک قرمز" به کارگردانی فرزاد خوشدست، در دوره قبلی جشنواره جهانی فیلم فجر برنده جایزه نتپک (شبکه توسعه سینمای آسیا اقیانوسیه) شد و نماینده سینمای مستند ایران در آخرین دوره جوایز آسیا پاسیفیک بود. همچنین برنده چهار جایزه در سینما حقیقت و فیلم منتخب جشنواره پوسان شد.
در این مستند داستانی، توماج دانش بهزادی، فرهاد اصلانی، هنگامه قاضیانی، امیر دژاکام، افشین هاشمی، آرش آبسالان، یاسر خاسب و نوجوانان کانون اصلاح و تربیت حضور دارند. به بهانه اکران این فیلم در گروه هنر و تجربه با فرزاد خوشدست، توماج دانش بهزادی، مهدی یکی از نوجوانان کانون و پدر او به گفتوگو نشستیم که بخش اول آن روز گذشته در هنرآنلاین منتشر شد. در این بخش بیش از هر چیز به تأثیر هنر بر بزه و درمان آن به سخن پرداختیم که ماحصل آن را در زیر میخوانید:
از چه زمانی داستان را وارد مستندتان کردید؟
فرزاد خوشدست: از ابتدا، چیزی که ابتدا در ذهنم وجود داشت این بود که یک مربی نمایشی که به آموزش تئاتر مسلط است، تصمیم میگیرد وارد کانون اصلاح تربیت شود و با بچههای آنجا کار کند تا ببیند میتواند آنها را از طریق تئاتر تغییر بدهد یا نه و در نهایت به یک اجرا در زندان برسند. من یک پلن سوم هم در ذهنم داشتم که اصلا نمایش اجرا نشود، اما فکر نمیکردیم نمایش به جشنواره تئاتر فجر برسد. یک روز توماج گفت آقای پورآذری گفتهاند ما میخواهیم این نمایش را در جشنواره اجرا کنید. در نهایت آن اتفاقی که باید میافتاد، افتاد. من برایم عجیب است که یک سری مدیران نمیخواهند این اتفاق ملی و این هیجان ملی را بزرگ کنند و به آن افتخار کنند. این جمله در فیلم"خط باریک قرمز" زده میشود که اتفاقات گذشته را دور بریزید و من بارها آن را گفتهام. ضررش مالیاش را من کردم ولی من آن اتفاقات را کنار گذاشتم. جلو برویم و با نگاه مثبت به قضیه نگاه کنیم. اگر بخواهیم مدام با تلخی و کینهورزی به قضایا نگاه کنیم که اصلاً راهی پیش نمیرود. به قول دیالوگی از همین نمایشنامه که خانم غزلی نوشته است "بیاییم این دکمه سفید را بزنیم تا همه چیز برگردد به عقب".
آقای دانش بهزادی، کسانی که تئاتر کار میکنند یک سری آموزشها دیدهاند و میدانند که چه فنونی را باید به کار بگیرند. اما وقتی وارد بحث سایکودرام میشویم، بحث روانشناسی اهمیت زیادی پیدا میکند. شما چقدر نسبت به این مورد آگاهی داشتید و چقدر تحقیق کردید تا بدانید با این قشر از جامعه باید چگونه رفتار کنید؟ ما در فیلم میبینیم که شما یک جاهایی عصبانی میشوید و یک جاهایی سر بچههایی که با شما مشغول کار هستند حتی داد میزنید تا بتوانید از آنها ریاکشن بگیرید. مشخص است که همه اینها حساب و کتاب شده است. راجع به این دانش چقدر میدانستید؟
توماج دانش بهزادی: قبل از هر چیزی بگویم که خوشبختانه ما کارشناسهایی اعم از همکاران نمایشی خودم و روانشناس، جامعهشناس و رفتارشناس به همراه داشتیم که در این پروسه کمک میکردند. اما چیز دیگری که باید اشاره کنم این است که من قبل از اینکه وارد دانشگاه تئاتر شوم، بسیار به کتاب خواندن علاقه داشتم. مادرم همیشه میگفت تو روزی 13-14 ساعت کتاب میخوانی، یک ذره هم برو بیرون و به خودت برس. اما من تقریباً از 13 سالگی درگیر مطالعه بودم. شاید همان بخش بود که باعث شد جای من با این بچهها تغییر کند. شاید من آن موقع خودم با خواندن کتاب به خودم کمک میکردم. فلسفه، جامعهشناسی و روانشناسی میخواندم و با این پروسه آشنا بودم. من فروید و لکان میخواندم و یک علاقه شخصی در این زمینه داشتم. شاید اگر در ایران این فضا را داشتیم من ادامه درسم در دانشگاه را بر اساس سایکودرام میگذاشتم. تئاترش را داشتم و آن فضایش را هم میگرفتم. خیلی ناراحتم که در ایران چنین رشتهای وجود ندارد. به نظرم باید در دانشکدههای روانشناسی و تئاتر یک رابطهای برقرار باشد که بشود این رشته را در آنجا ادامه داد. باید چند نفر را انتخاب و بورسیه کنند و به خارج از کشور بفرستند تا دورههای خوب این رشته را بگذرانند و بعد به کشور برگردند و در این زمینه فعالیت کنند. به نظر من جا دارد. من میدانم که ما علاقهمندانی در تئاتر و در روانشناسی داریم که مایلاند در این حوزه تحصیل کنند. یک بخش عظیمی از سایکودرام در نمایشهای خلاق است که من به آن هم علاقه داشتم. همشهری خوب من آقای دکتر قادری کتابهای بسیار خوبی را در زمینه نمایشهای خلاق ترجمه کردهاند. من هنوز هم به این حوزه علاقه دارم. اتفاقاً از دانشگاه وین پذیرش دکتری هم دارم.
نمیخواهید ادامه تحصیل دهید؟
توماج دانش بهزادی: من دلم میخواهد اگر آنطرف درسم را میخوانم روی سایکودرام تمرکز کنم، اما متأسفانه آنجا این رشته را نداشتند. به خاطر دارم پدرم کتابی در نوجوانی به من معرفی کرد که اثری از ماکارنکو است. یکی کتاب " داستانهای پداگوژی" ماکارنکو در این رابطه است و دیگری کتاب "پدران و پسران" تورگنیف. ماکارنکو یک سری از بچهها را یک جایی جمع کرده بود که هم به آنها آموزش میداد و هم خود بچهها آنجا مثلاً گندم میکاشتند و ماکارنکو تجربه زیستش با این آدمها را در این کتاب نوشته بود.
فرزاد خوشدست: خیلیها به من گفتند تو این ایده را از کتاب ماکارنکو گرفتهای. البته اشکالی هم ندارد، اما واقعیت این است که وقتی من تصمیم داشتم فیلم "خط باریک قرمز" را بسازم جائی یک مصاحبهای درباره سایکودرام کردم، یکی از دوستان من که ایشان هم از شاگردان آقای کیارستمی بود در اینستاگرام به من مسیج داد و گفت کتاب ماکارنکو را خواندهای؟ گفتم من خیلی دنبال این کتاب هستم ولی پیدایش نمیکنم که بلافاصله همان شب فایل PDF دو کتاب را برای من فرستاد. در شروع کتاب یک جایی هست که ماکارنکو میگوید فلان بچه این کار را کرد و من یک سیلی به او زدم تا حساب کار دست بقیه بیاید. در فیلم هم یکجا بچهها همدیگر را یکدفعه میزنند که کاملاً مستند است. آنجا توماج به من گفت اینها خودشان دارند همدیگر را میزنند و نیازی نیست که ما هم آنها را بزنیم!
توماج دانش بهزادی: ماکارنکو در اوایل کتابش یک درگیری با خودش دارد که میگوید من باید این را میزدم یا نمیزدم؟ بعد میزند و نمیداند این کارش چه فرجامی دارد. این را هم بگویم که خیلی از آن آدمها تبدیل به بزرگان روسیه در زمینههای علم، سیاست یا هنر شدند.
فرزاد خوشدست: زمانی که ما استارت این کار را زدیم بحثهای تحقیقاتی وجود داشت، ولی وقتی وارد عمل شدیم دیدیم که اصلاً یک چیز دیگر است. در واقع وقتی در بطن ماجرا قرار میگیری از یک جایی به بعد تو مجبوری همه کتابها را پرت کنی و دلت میخواهد آتش بزنی! چون دریای عمل خیلی گستردهتر و عمیقتر است.
توماج دانش بهزادی: زمانی که فیلمبرداری آغاز شد، در یک هفته اول شروع کار میخواستم خودم را بر اساس تئوریها نجات بدهم ولی دیدم نمیشود. بعد به خودم اعتماد کردم و کار را پیش بردم.
فرزاد خوشدست: در مورد صحبتهای توماج که گفت میخواهد برود و در کشوری دیگر تحصیلاتش را ادامه بدهد این را بگویم که از این آدم باید در سرزمینش استفاده شود. من دو سال پیگیر تأسیس مدرسه سایکودرام بودم. آقای تابش مراسمی در بنیاد فارابی گذاشت که 7-8 مدیر را دعوت کرده بود و یکی از مدیران هم آقای دکتر رستموندی، رئیس سازمان امور اجتماعی کشور بود. از آقای تابش خیلی ممنونم به این دلیل که در اکرانهای خصوصی بسیار به من کمک کرد. من در آن جلسه به او پیشنهاد تاسیس مدرسه را دادم و گفتند این پیشنهاد عملی است و من باید این کار را انجام بدهم. بعد گفت به دفتر من بیا تا ببینم باید چهکار بکنم. چندبار در این دو سال با من جلسه گذاشت و راجع به جزئیات این مدرسه با من صحبت کرد و حتی از من فیلم گرفتند و با من مصاحبه کردند، اما در نهایت هیچ فایدهای نداشت و بیشتر به نظر میرسد که من را سر کار گذاشتهاند. شخص آقای دکتر رستموندی در جلسه به من گفت من تا انتهای انجام این کار هستم و از آنهایی نیستم که کسی را سر کار بگذارم. ببینید، اگر توماج به دانشگاه برود قطعاً یک چیزهایی یاد میگیرد ولی میداند که وقتی در میدان عمل بیفتد خیلی بیشتر یاد میگیرد و خیلی اتفاقها پیش روی اوست.
آقای دانش بهزادی، شما در این روند از یک جایی به بعد مجبور شدید تئوری را کنار بگذارید، اما ماهیت اصلی کار شما این است که بازی کنید. چقدر خودتان بودید و چقدر بازی کردید تا بتوانید بازی بگیرید؟
توماج دانش بهزادی: ببینید، درست است که تئوری را کنار میگذارید ولی تئوری در ناخودآگاه دارد کارش را میکند. چالش من در خلوت خودم این بود که ببینم باید بین توماجی که متخصص بازیگری است و توماجی که مربی تئاتر است و توماجی که یک انسان دارای عواطف و احساسات است، چه باید بکند. خب، توماج با عواطف و احساسات مطمئناً یک واکنش دیگر دارد و توماج بازیگر و توماج مربی نیز واکنشهای متفاوت دیگری دارند. وقتی این سه رکن کنار هم قرار میگیرند، توماج باید از هوش هیجانی و مطالعاتش این استفاده را بکند که بداند الآن چه چیزی مهم است؟ آیا قرار است بازیگری تو دیده شود یا قرار است واکنش تو به گونهای باشد که آن کسی که جلوی توست، تو را پس نزند؟
در واقع شما باید قالبهای ذهنی این بچهها را میشکستید. یا بهتر بگویم، خمیری که در 15 یا 16 سال شکل گرفته بود را میشکستید و دوباره یک خمیر دیگر از آن میساختید که این کار بسیار سختی است.
توماج دانش بهزادی: بسیار سخت است.
مخصوصاً برای بچههایی که وقتی وارد کانون میشوند شرایط ذهنیشان کاملاً تحت تأثیر همدیگر است و تغییر میکند. حالا اینجا باید چهکار کنید؟ شما چه تدبیری را در نظر گرفتهاید تا پسرها شما را بپذیرند و با شما همراه شوند؟
توماج دانش بهزادی: ما در اینجا چند کلیدواژه داریم که اولین کلیدواژه "صداقت" است. صداقت به معنی این نیست که من آدم راستگویی باشم، بلکه صداقت به معنی این است که من هر آن چیزی که از او میگیرم را همانطور به خودش نشان بدهم بدون آنکه من دخیل باشم.
یعنی آینه تمام نما شوید.
توماج دانش بهزادی: دقیقاً. آینه ویژگیاش این است که به خاطر نیازهای خودش چیزی را بروز نمیدهد. من به خاطر نیازهای آنها است که رفتاری از خودم بروز میدهم. همیشه گفتهام که هوش هیجانی این جوانها بسیار بالا است. یعنی شما را در کسری از ثانیه برانداز میکنند و میتوانند بفهمند که از چه چیزی خوشتان میآید و از چه چیزی بدتان میآید. این را در خیابان و اجتماع خوب یاد گرفتهاند. زبان خشونت را هم خوب بلد هستند. منظورم زدن نیست، بلکه این است که در یک جای سخت چگونه بتوانند خودشان را حفظ کنند. زبان بدن را هم خوب بلد هستند. من از این منظر صداقت داشتم. یک جاهایی خودم را به چالش دعوت میکردم. میگفتم بگذار من عصبانی شوم تا ببینم کسی بلند میشود چیزی به من بگوید؟ ببینید، 70 درصد جاهایی که من عصبانی میشدم، کنترل شده بود. یعنی میخواستم ببینم بازخورد بچهها با من چیست. آیا عصبانیت من را میپذیرند یا فقط وقتی که من در کنارشان هستم و به آنها محبت میکنم من را میپذیرند؟ وقتی دیدم من را موقعی که از یک چیزی ناراحت هستم هم میپذیرند، دیدم آن رابطه بین ما شکل گرفته است. در نهایت برای من این مهم بود که اعتماد این بچهها از این سمت شکسته نشود. در واقع چیزی که اتفاق میافتاد باید در اختیار آنها میبود نه در اختیار توماج. این نکات واکنشهای من را میساخت. برای من از این منظر جذابیت داشت که این رهایی را خیلی کم میشود ترجمه کرد.
فرزاد خوشدست: آفرین. بازیگر این رهایی را در فیلم داستانی ندارد، اما در مستند یک جاهایی ممکن است توماج هم در مقام بازیگر تپق بزند ولی این به جذابیت کار میافزاید.
به همین دلیل ما این تپقها را میبینیم.
فرزاد خوشدست: بله میبینیم. در طول کار داریم.
توماج دانش بهزادی: من روز اول وقتی میخواستم جلوی 200 نفر بچه صحبت کنم میگفتم من دارم با کی صحبت میکنم؟ اصلاً من دارم چهکار میکنم؟
آیا بچهها هم تأثیر خاصی روی شما گذاشتهاند؟
فرزاد خوشدست: صد درصد.
توماج دانش بهزادی: من از این بچهها بسیار یاد گرفتم و خیلی خوشحالم که این زیست را تجربه کردم. چیزی را از بچهها یاد گرفتم که میتواند تا آخر عمر من را در زندگیام نجات بدهد. سر یک بزنگاههایی این بچهها توی ذهنم میآیند. نوع رفتار و نوع کردارشان یاد من میآید. اینها چیزهایی است که به من یاد دادهاند. این یک رابطه دو طرفه است. کلیدواژه دومی که میخواستم به آن اشاره کنم "بازی" است. الآن در روانشناسی مدرن دنیا حتی با آدمهای 60-70 ساله هم بازی میکنند تا تغییر کنند. دیگر مثل قدیم نیست که از فروید استفاده میکردند و مینشستند 4-5 ساعت در روز یا 6-7 سال حرف میزدند. الآن حتی کلاسهای روانشناسی یک ذره گروهی شده است. در ایران هم این اتفاق در حال افتادن است. آدمها با بازی یاد میگیرند که چهکار کنند. من سعی میکردم با بچهها بازی و تفریح کنم و تلاش میکردم تفریحات تئاترمان برود به سمت بازی. واقعاً در یک موقعیت جالب قرار گرفتم. ممنونم از فرزاد که این موقعیت را در اختیار من قرار داد و ممنونم از بچهها که من را پذیرفتند و من را تا آخر عمرم تغییر دادند.
فرزاد خوشدست: جالب است که الآن بقیه گزینههایی که من برای این کار در نظر داشتم وقتی فیلم را میبینند به توماج نگاه متفاوتی دارند. حتی کلمه "غبطه" را در مورد کار میبرند. واقعاً تقدیر این بود که توماج در این کار حضور داشته باشد. حتی همان آدمها هم به اینکه چنین اتفاقی بیفتد و فیلمی با این ویژگیها در مورد تأتر ساخته شود فکر نمیکردند. یک شانس دیگری هم که ما داشتیم این بود که این کار هیچ عقبهای در سینمای مستند ایران نداشت. به همین خاطر است که آقای پورصمدی میگوید این اتفاق دیگر نمیافتد چون حالا همه میخواهند به این فیلم نگاه کنند و جلو بروند.
توماج دانش بهزادی: من به دو نکته دیگر اشاره کنم. یکی اینکه بازی در این کار در مرز بین بازی و واقعیت است. نکته دوم هم اینکه بچهها در این کار دلشان میخواست خیلی فوری بروند به سمت ناله کردن، با آنها همدردی داشتم ولی نمیگذاشتم زود به سمت ناله کردن بروند. به همین خاطر بچهها از یک جایی به بعد فهمیدند که این با بقیه فرق میکند. بچهها در آنجا یاد میگیرند که یک نفر شروع به این کند که احساسات آنها را درگیر کند و بعد یک چیزی از آنها بخواهد. اما من این اجازه را به آنها نمیدادم. به دو، سه نفر این اجازه را دادم چون احتیاج بود. یعنی من یک رابطه عاطفی را با بچهها برقرار میکردم و در عین حال باید فیلم را هم پیش میبردیم و من سوالات و اتفاقات را باید از آنها میپرسیدم.
یعنی چیزی آماده برای ارائه در اختیار شما قرار نمیگرفت؟
فرزاد خوشدست: ما یک کلیت را در اختیار توماج قرار میدادیم و جزئیاتش دیگر با خودش بود. بچههای تئاتر بداههپردازی دارند و بداههپردازی را میفهمند. من در این کار یک فاصله نزدیک را بین تئاتر و سینمای مستند تجربه کردم. شما در سینمای داستانی تکرار دارید، اما در تئاتر اینگونه نیست و اگر اشتباه کنید هم کار را ادامه میدهید و اشتباهتان را اصلاح میکنید. در فیلم مستند هم دقیقاً همینطور است. به همین خاطر من احساس کردم که دو مدیوم فیلم مستند و تئاتر چقدر به هم نزدیک هستند.
توماج دانش بهزادی: در واقع در تئاتر و سینمای مستند، اشتباه جزئی از کار است و ما به خاطر اشتباه خودمان را سرزنش نمیکنیم.
فرزاد خوشدست: دقیقاً. حتی تکان دوربین در سینمای مستند یک جاهایی جذاب است. این را تئاتریها به یک شکل دیگری روی صحنه دارند. یک اشتباه حتی میتواند کار را جذابتر بکند. اما در فیلم داستانی این را نداریم و کار کات میخورد.
به همین خاطر است که میگویند تئاتر خود زندگی است...
فرزاد خوشدست: و سینمای مستند هم خود حقیقت است.
آقای خوشدست، بازی با نور و سایه را خیلی خوب در کارتان استفاده کردهاید.
فرزاد خوشدست: بله. از محاسن این کار وجود آقای پورصمدی بود. یک فیلمبردار خلاق که به حق جایزه هم گرفتند.
در کار شما بسیار نمادها و المانها دیده میشوند. چقدر دنبال استفاده از این سنبلها و نمادها رفتید؟
فرزاد خوشدست: من کلاً آدم نمادگرایی هستم. یکی از مشکلات فیلمهای کوتاه من همین مسئله بود. من اولین فیلم 8 میلیمتریام را در 14 سالگی ساختم که همه آن بازی با نماد است. یکی از دوستان قدیمی منتقد نقدی بعد از اکران فیلم در جشنواره جهانی فجر برای فیلم نوشت و بعد در یک جلسه حضوری به من گفت این نمادبازیهایت را بگذار کنار. من بعد از آن حرف دو، سه پلان را از فیلم درآوردم. به طور مثال پرندههای مرده را در گوشه و کنار نشان میدادم که بعد در تدوین چند پلان را از فیلم درآوردم. با اینکه از طریق آرش زاهدی، تدوینگر خوب کار، فیلتر میشدم تا سمت نمادگرایی نروم، اما باز هم در فیلم این اتفاق افتاده بود. اما زمانی که این منتقد به من گفت، خیلی صمیمانه پذیرفتم و چند پلان را درآوردم. یک اتفاق خیلی خوبی که برای فیلم افتاد در سکانس آخر و نمایشنامه بود. در تئاتر خیلی جا دارد که شما به سراغ نمادها و مفاهیم این شکلی بروید و این موضوع در نمایشنامه آخر خیلی خوب اتفاق افتاد. در سکانس تمرین آقای دژاکام با معین که یکی از لحظات خیلی خوب فیلم است، آقای دژاکام بینظیر است. او از زندگی معین سوال میکند و بعد از معین میخواهد که از دیالوگها به جای جواب استفاده کند. خیلی جالب است. خانم کاملیا غزلی خیلی خوب توانسته بود مفاهیم تلخ گذشته را در متن نمایشنامه بیاورد به طوریکه هم آنها را برخلاف نمایشنامه اول که توی سرشان میزد، مستقیم نگوید و هم در عین حال حرف فیلم را هم بزند. در کل فیلم "خط باریک قرمز" مثنوی هفتاد من است، اما وقتی به آن فکر میکنم میگویم خیلی خوشحالم که همه چیز درست پیش رفت و صحیح ساخته شد.
بسیار خوشحالم از اینکه در سینما اتفاقاتی در حال رخ دادن است و حداقل ما با فیلم شما این تجربه را به دست آوردیم که وقتی میگویند هنر، سینما و تئاتر تأثیرگذار هستند ما این تأثیر را میبینیم. که نمونه آن آزادی امروز این بچههاست.
فرزاد خوشدست: من برای فیلم قبلیام با یک شبکه انگلیسی مصاحبه کردم که از من پرسیدند چرا اینقدر دوست داری در این فضاها کار کنی؟ این را میخواهم جلوی مهدی بگویم چون به دردش میخورد. گفتم من در خانوادهای بودهام که بعضاً عموها یا اقوام نزدیکترم به خاطر خلافهایی که انجام میدادند چند بار زندان میرفتند و هر بار که به زندان میرفتند و بیرون میآمدند، دوباره یک کار خلاف دیگر انجام میدادند و میرفتند زندان. این سیکل زندان وآزادی برای منِ بچه عذابآور بود. همیشه احساس میکردم که باید یک اتفاقی بیفتد تا اینها بفهمند و این اتفاق میتواند و باید در زندان بیفتد. فکر میکنم اگر من الآن اینجا نشستم و به سرنوشت عموهایم مبتلا نشدهام، فقط به خاطر این بود که در یک لحظه از زندگیام با یک آدمی آشنا شدم که دست من را گرفت و به یک مکانی برد و من کار هنری را شروع کردم و بعد به هنرستان گرافیک رفتم و بعد با کیارستمی آشنا شدم، نمایش کار کردم، فیلم کوتاه ساختم و بعد آمدم به سینما. حالا دارم یک جور دیگری خودم را تخلیه میکنم. دارم آزاد زندگی میکنم. خوشبختانه برخلاف آنها هیچ پرونده قضایی هم در زندگیام نداشتهام. کما اینکه من میگویم حتی قرار نیست کار هنری شغلم باشد. شاید الآن هنر از بد روزگار برای ما شغل شده و نیاز کاسبکارانه به آن داریم، اما قرار نیست فقط شغل باشد. یک پناهگاهی است برای آرامش و تخلیه شدن و به خود عمیق شدن.
توماج دانش بهزادی: یکی از تماشاگران برای من نوشته است: "عالی بود. تبریک میگویم. من امشب چهره دیگری از تئاتر را دیدم که تا حالا ندیده بودم"
فرزاد خوشدست: آفرین! یک چهره دیگر از تئاتر! چرا ما نمیخواهیم در کشورمان این چهره درمانگرش را نشان بدهیم؟ در فرانسه 11 هزار سالن اجرای تئاتر وجود دارد. آیا همه آنها دارند کاسبکارانه به قضیه نگاه میکنند؟
توماج دانش بهزادی: اینجاست که میگویم من و امثال من تا کجا میتوانیم مستقل باشیم؟ به نظر من رسانهها خیلی مهم هستند. به توماج و امثال توماج کمک میکنند که ما خسته نشویم. صمیمانه میگویم که دوستان من از این تیپ زیاد هستند که کار میکنند و زحمت میکشند. عمرشان را میگذارند و در آخر هشتشان گره نهشان است. اما از آنطرف برخی هستند که دستمزد میلیاردی میگیرند. هیچ تناسبی بین اینها وجود ندارد.
فرزاد خوشدست: آقای پورآذری به ما گفتند ژان پل سارتر در کانون اصلاح و تربیت فرانسه به ژان ژنه یک نمایشنامه میدهد و با او یک مدت کار میکند . او بعدها با همان سابقه بزه تبدیل میشود به یکی از بزرگترین نمایشنامهنویسان قرن فرانسه. شک نکنید امثال معین که تشنه درس خواندن هستند، اگر حمایت بشوند اتفاقات بزرگی را رقم میزنند.
مهدی، حضور شما در این فیلم و اتفاقی که برایتان افتاد و رهایی و آزادی که به دست آوردید، تا چه اندازه روی زندگی حال شما اثر گذاشته است؟
مهدی: من این آزادی را مدیون آقای خوشدست وآقا توماج هستم. از اول که وارد این فیلم شدم گفتم اگر به بیرون بروم ادامه میدهم، اما خب نمیتوانم ادامه بدهم چون شرایط زندگیام طوری است که باید صبح بروم سر کار و غروب برگردم و بعد کمی استراحت کنم تا فردا دوباره بروم سر کار. شرایط طوری نیست که بتوانم این کار را ادامه بدهم. اما در زندان کاری نداشتم و بی انگیزه هم بودم. 24 ساعته یا خواب بودم و یا اگر کارگاهی هم میرفتم صبح میرفتم و 12 ظهر میآمدم، تا این گروه به زندان آمدند. اما بیرون از کانون شرایطش را ندارم.
استاد انتظامی در کتاب خاطراتش میگوید "زمانی که در آلمان مشغول تحصیل بودم، روزها کار میکرد و شبها میرفتم درس میخواندم. پس شدنی است.
فرزاد خوشدست: ببین مهدی! اصلاً مهم نیست. تو یک فیلم در رزومه هنریات داری. یک تقدیرنامه از جشنواره سی و ششم تئآتر فجر داری که من آن را با وجود سالها کار در تئاتر به دست نیاوردم. در رزومهات یک تئاتر داری و یک فیلم داری. واقعاً به خودت بناز که همچین کاری را در رزومهات داری. مهم نیست که هنر یا بازیگری شغلت باشد. تو شغلت چیز دیگری است و بگذار همان باشد. در این شرایط اگر یک روزی موقعیت دیگری برای بازیگری به دست آوردی، از بازیگری که کار همیشگیاش تئاتر است قطعا لذت بیشتری میبری.
به عنوان سوال آخر اجازه دهید از شما به عنوان پدر مهدی بپرسم که نقش خانواده و حضور خانواده تا چه اندازهای میتواند در زندگی بچهها به خصوص بعد از رهایی آنها اثرگذار باشد؟
پدر مهدی: من یکی دو صحنه در این فیلم دیدم که برایم بسیار جذاب بود. آقای دانش بهزادی یک بازیگر است. اگر یک نقش به ایشان بدهید همین الآن برایتان اجرا میکند. اما کار بسیار سختی است که بتوانی امثال این بچهها را به یک جایی برسانی که شبیه یک بازیگر واقعی برایتان بازی کنند. صحنهای که توجهم را جلب کرد مربوط به تئاتر است که تصاویر آن در فیلم هم پخش میشود. یکی از بچهها به اسم علی در یک صحنه چنان حالت خوردن و گاز زدن سیب را نشان داد که من فکر کردم 20 سال است بازیگر است. یعنی فکر کردم واقعاً دارد یک سیب میخورد. میخواهم بگویم اساتید در این چند ماه به قدری زحمت کشیدهاند که بچهها را به اینجا رساندهاند. واقعاً زحمات اساتید نباید نادیده گرفته شود. آوردن بازیگران معروفی مثل آقای اصلانی و خانم قاضیانی یا فوتبالیستهای معروفی مثل آقای جباری و آقای رحمتی برای بچهها انگیزه شد. شاید زمانی که در کانون اصلاح و تربیت نبودند، همیشه با آدمهای خلافکار سر و کار داشتند، اما برخوردی که با اشخاص هنرمند و تحصیل کرده و درس خوانده داشتند تأثیر زیادی میتواند در آیندهشان داشته باشد.
اما راجع به سوال شما باید بگویم که خانوادهها قطع به یقین از لحظه تولد در زندگی بچهها تأثیرگذار هستند. مثل این است که من سیگار میکشم و بگویم من چون سیگار میکشم بچهام نباید سیگار بکشد. خب شما ناخودآگاه تأثیرگذار هستید. سیگار کشیدن من دلیل نیست، ولی بی تأثیر هم نیست.
و سخن آخر؟
فرزاد خوشدست: من در پایان این را بگویم که وقتی اجرای بچهها در جشنواره تئاتر فجر تمام شد، داور آلمانی به توماج گفت اگر هماهنگ کنید و گروهتان را به هامبورگ و هانوفر بیاورید، ما به شما سالن میدهیم و برایتان اجرا میگذاریم. یک دوستی که در این دوران فیلم را دید نیز، به من گفت من 50 درصد هزینههای سفر این بچهها برای اجرا در آلمان را تقبل میکنم. آدمی است که با بودجه شخصی خودش میخواهد این کار را انجام بدهد در حالی که از دولت و ارگانهای دولتی به معنی واقعی آبی گرم نمیشود که بخواهند چنین کاری کنند و این افتخار را برای کشور رقم بزنند. اساساً اتفاقات مهم فرهنگی و هنری با همت آدمهای هنردوست انجام میشود. خیلی از فیلمهای سینمایی که ساخته میشود نیز همین شرایط را دارند. من پیگیر هستم که ما بتوانیم با کمک توماج و خانم غزلی شرایط لازم برای اجرای مجدد کار در آلمان فراهم کنیم و امیدوارم که این اتفاق رقم بخورد.