سرویس تئاتر هنرآنلاین: متن نمایش "فالش‌خوانی در چهار راه فخرآباد" مبتنی بر بازجویی و اعتراف پیش می‌رود و شخصیت‌ها رو به کاراکتری در خارج از صحنه در جایگاه قاضی از خود و عمل‌شان دفاع می‌کنند؛ اما در واقع رو به ما حرف می‌زنند و ما را مخاطب خود قرار می‌دهند و ما به عنوان آن قاضی غایب باید درباره‌شان داوری کنیم. از این جهت صحنه نمایش به دادگاهی تبدیل می‌شود که وظیفه پیچیده و دشوار قضاوت کردن درباره شخصیت‌ها را به عهده تماشاگر می‌گذارد. هرکدام از شخصیت‌ها می‌کوشند ماجرا را طوری تعریف و بازگویی کنند که خود را بی‌تقصیر نشان دهند و خلاص شوند اما در طول این یادآوری و اعترافات با انگیزه‌ها و امیال و احساسات پنهانی خود مواجه می‌شوند و خطاها و گناهان‌شان از لابه‌لای تلاش مذبوحانه‌شان برای تبرئه خود بروز می‌کند. از این رو با وجودی که جرم‌شان در دادگاه ثابت نمی‌شود اما در محضر دادرسی نزد خویش گناهکارند و نمی‌توانند خود را ببخشند. آن سوگندی که پنجاه بار شادی در پیش‌گاه خدا بر زبان می‌آورد، آن قدر تکرار می‌شود که تا ابد او را رها نخواهد کرد و هرچه بیشتر فریاد می‌زند که من بی‌گناهم، بیشتر در دوزخ گناهانش می‌سوزد.

اساسا از همان ابتدا که می‌فهمیم شخصیت‌ها مواد مخدر مصرف می‌کنند، حرف‌های‌شان را از سر بی‌اعتمادی و تردید می‌شنویم و احساس می‌کنیم آن ماجری خودکشی مادر و خیانت پدر که منجر به انتقام‌جویی شادی شده، می‌تواند زاییده توهمات ذهنی او باشد و ما شاهد یک رخداد هولناک هستیم که به خاطر هیچ و پوچ اتفاق افتاده است و به نظر می‌رسد شادی برای تحمل زندگی تباه شده‌اش به دست خود ترجیح می‌دهد مقصری بیابد و او را مجازات کند و به آرامش برسد. همان رویه‌ای که تک تک شخصیت‌ها برای گریز از احساس گناه و عذاب وجدان‌شان در پیش می‌گیرند و از زیر بار مسئولیت کاری که کرده‌اند، شانه خالی می‌کنند و آن را به دیگری نسبت می‌دهند. در طول نمایش بارها کاراکترها به ما می‌گویند که "اگر شما جای من بودید، چه کار می‌کردید؟" و با این تمهید ما را که در گوشه امن خود پناه گرفته‌ایم، به وسط مهلکه می‌کشانند و از حالت یک ناظر بی‌تفاوت خارج می‌کنند و به اندازه خودشان درگیر ماجرای چهار راه فخرآباد می‌کنند تا با تصمیمی که در آن لحظه می‌گیریم، به مواجهه‌ای دردناک با خود مجبور شویم و در چنین موقعیتی دیگر در جایگاه قاضی به حساب نمی‌آییم و هر یک از ما می‌تواند روی آن مبل دراز که برای همه جا دارد، بنشیند و درباره افکار و اعمال و انتخاب‌هایش حساب پس بدهد.

با توجه به اینکه نمایش بر گفتار شخصیت‌ها به صورت ترکیبی از دیالوگ و مونولوگ تمرکز دارد و ما باید از طریق کلام آن‌ها کل داستان را در ذهن بسازیم، هادی احمدی می‌توانست از عنصر صدا و موسیقی به شکل خلاقانه‌تری در جهت تشدید جنبه‌های دهشتناک و رعب‌آور ماجرا بهره ببرد و آن واقعه شوم و هراسناکی را که ما ندیده‌ایم، به شکل تأثیرگذارتری برای‌مان بازسازی کند و مثلا شادی با توجه به اینکه به خاطر مصرف مواد در هپروت و توهم به سر می‌برد، مدام صدای دلخراش ویولنی را در گوش بشنود که انگار ناله‌های دلخراش زنی در حال سوختن را تداعی می‌کند. از سوی دیگر به دلیل تعدد روایتی که مدام یکدیگر را قطع می‌کند و زاویه دیدهای مختلفی از یک رویداد مشترک را ارائه می‌دهد، بهتر بود به جای میزانسن تخت و ایستایی که شخصیت‌ها را در کل نمایش سر جای خود در سه نقطه از مبل به طور ثابت نگه می‌دارد، با جابه‌جایی و تغییر موقعیت آن‌ها نشان می‌داد که در تحلیل و واکاوی یک موضوع چقدر مهم است که هرکسی در چه جایگاهی نسبت به آن قرار دارد و از چه منظر و دیدگاهی به آن می‌نگرد. بخش نوشتاری در پس زمینه نیز تا جایی که مربوط به مستندنگاری ماجرا در جهت واقعی بودن آن به کار می‌رود، درست و به‌جاست و مواقعی که سعی می‌کند خلا تصویری و اجرایی متن را پر کند و مثلا صحنه معاشقه دختر و پسر را توضیح دهد، اضافی و تحمیلی به نظر می‌رسد. با وجودی که توان بازیگرها از لحاظ تحرک و کنش محدود است و مجالی برای بهره بردن از بدن و فیگور جسمانی ندارند اما به واسطه دراماتیک کردن گفتار خود با استفاده از جزئیات خاص در لحن و بیان‌شان کمک می‌کنند که نمایش پرگو به ورطه ملالت نیفتد و مخاطب را تا انتها همراه خود نگه دارد. در واقع هرچند پشتوانه مستند و واقعی سوژه و نگارش متن بر اساس شیوه اعتراف، نمایش را تکان‌دهنده‌تر می‌کند اما اگر در اجرا نیز از ظرفیت‌های موجود متن استفاده بهتری می‌شد، با تأثیرگذاری عمیق‌تر و ماندگارتری روبرو بودیم.