سرویس تئاتر هنرآنلاین: سهراب سلیمی نمایش "بوی خواب" که بازخوانی محمد چرمشیر از نمایش "آرامش از نوع دیگر" نوشته تام استوپارد است را از 7 آبان ماه ساعت 19:30 با بازی مسعود دلخواه، قاسم زارع و شهره سلطانی در تالار قشقایی مجموعه تئاترشهر به صحنه آورده است.
"بوی خواب" فضایی ضد جنگ دارد که در آن انسانی زخم خورده از جنگ، به دنبال آرامش است. "براون" که تاکنون لحظهای آرامش نداشته به دنبال فرار از خاطرات و گذشتهاش و در جستوجوی مکانی امن به یک بیمارستان خصوصی وارد میشود... به بهانه اجرای این اثر نمایشی گپ و گفتی با سهراب سلیمی کارگردان این نمایش داشتهایم که در ادامه میخوانیم:
آقای سلیمی چطور شد که تصمیم گرفتید نمایشنامه "بوی خواب" که بازخوانی نمایشنامه "آرامش از نوعی دیگر" نوشته تام استوپارد است را روی صحنه ببرید؟
من قبل از نمایش "بوی خواب" میخواستم نمایشنامه "جنایت در تئاتر بلوار" آخرین اثر اریک امانوئل اشمیت را روی صحنه ببرم. سال 88 پیشنهاد اجرای این نمایشنامه را ارائه کردم و قرار شد در خرداد آن سال آن را در سالن اصلی تئاتر شهر اجرا کنم که به یکباره تغییر و تحولاتی در مرکز هنرهای نمایشی به وجود آمد و آقای حسین مسافر آستانه جایگزین آقای پارسایی شد و اعلام کرد که باید برنامههای سالن آمفیتئاتر را مشخص کند اما دیری نپایید که ایشان هم کنار رفت و خانم مقتدی مدیر تئاترشهر شد. خانم مقتدی شورایی تشکیل داد و بعد از مدتی مرا صدا کرد و گفت که اگر میشود این نمایشنامه را عوض کنید چون کمی مشکلساز است. من هم نمایشنامهام را برداشتم و رفتم. از آن به بعد دیگر کسی مرا در مجموعههای دولتی ندید چون دیدم من یک کارگردان هستم که تفکر خودم را دارم و دلم نمیخواهد عدهای درباره کارم تعیین تکلیف کنند. به ویژه آنکه روی نمایشنامه "جنایت در تئاتر بلوار" فکر کرده بودم و برایش وقت گذاشته بودم. یک سال روی پیش تولید آن نمایشنامه کار کرده بودم و یکی دو سال هم روی انتخاب بازیگرها و طرح اولین میزانسن و امکانات روی صحنه فکر کرده بودم. تمام مجموعه آثارم در مدتی طولانی با من زاد و ولد میشوند. نتیجه این زاد و ولد نمایشهایی نظیر "عشق لرزه"، "خرده جنایات زن و شوهری"، "سهگانه وانیک"، "آخر خط"، "مدهآ" و الی آخر میشود.
آخرین باری که برای اجرای نمایش "جنایت در تئاتر بلوار" اقدام کردید چه زمانی بود و چه اتفاقی افتاد؟
امسال دوباره نمایشنامه "جنایت در تئاتر بلوار" را به مرکز هنرهای نمایشی پیشنهاد کردم که بعد از دو ماه از من خواستند نمایش دیگری را جایگزین آن کنم. من هم چون قصدم کار کردن بود و میخواستم نمایشی را روی صحنه ببرم، به یک نمایشنامه دیگر فکر کردم که نمایشنامه "آرامش از نوعی دیگر" نوشته تام استوپارد به ذهنم رسید. اجراهای مختلفی از این نمایشنامه در تهران دیده بودم ولی قصدم این نبود که خود نمایشنامه را به صحنه ببرم، بلکه آنچه که برایم اهمیت داشت، طرح اولیه این نمایشنامه بود. این نمایشنامه طرح بسیار بشر دوستانه و جهانشمولی دارد و دغدغه آن دغدغه انسان و تنهاییها و سرگشتگیهای انسان است که من هم چنین دغدغهای دارم. بنابراین تصمیم گرفتم نمایشنامه تام استوپارد را به یک نمایشنامهنویس ایرانی بدهم که بازخوانی مؤثر از آن در بیاورد و چون قبلاً نمایشنامه "خلوتگاه" نوشته محمد چرمشیر را در ونکوور اجرا کرده بودم و نگاه محمد چرمشیر در من تأثیر گذاشته بود، علاقهمند شدم این کار را آقای چرمشیر انجام دهد. فکر میکنم شناخت خوبی از محمد چرمشیر دارم و ما همسویی نزدیک به هم داریم. خوشبختانه وقتی این پیشنهاد را به آقای چرمشیر ارائه دادم، ایشان با خلوص پذیرفت و با من همکاری کرد. ما یک سری نشستهای پی در پی با همدیگر داشتیم که در نتیجه این نشستها نمایشنامه "بوی خواب" نوشته شد. این اثر بازخوانی از نمایشنامه "آرامش از نوعی دیگر" نوشته تام استوپارد است که زندهیاد هوشنگ حسامی و همچنین جناب آقای علی امینی نجفی آن را در دورههای مختلف ترجمه کردهاند.
زمانی که پیشنهاد نوشتن بازخوانی از نمایشنامه "آرامش از نوعی دیگر" را به آقای چرمشیر ارائه کردید، خط فکری اولیه را شما به ایشان دادید یا آقای چرمشیر نگارش نمایشنامه را تماماً بر اساس ایدههای خودش جلو برد؟
وقتی یک نویسنده و کارگردان به یک دیدگاه مشترک میرسند و ارتباطهای فکری نزدیک به هم پیدا میکنند، مطمئناً میدانند از همدیگر چه میخواهند. در مورد همکاری من و آقای چرمشیر هم این اتفاق افتاد و ایشان به عنوان نویسنده میدانست که من چه میخواهم. در نمایشنامهای که آقای چرمشیر بر اساس نمایشنامه "آرامش از نوعی دیگر" نوشته، تغییرات مختلفی ایجاد شده است. در نمایشنامه اصلی 6 کاراکتر وجود دارد که تعداد این کاراکترها در نمایشنامه "بوی خواب" به 3 کاراکتر تقلیل پیدا کرده است. ما در نگاه اولیهای که داشتیم به این نتیجه رسیدیم که پرستارهای مختلف را تبدیل به یک پرستار کنیم تا آن یک پرستار با لایههای مختلف به ملاقات "براون" برود. این نگاهی که آقای چرمشیر داشت، به لحاظ روانشناختی هم بسیار جامع است چون در روانشناسی نوین هم گفته میشود که آدمهای امروزی ماسکهای زیادی را عوض میکنند و به ضربالمثل "خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو" باور دارند. اینجاست که بشر برای رسیدن به منافع و خواستههایش در مقابل بشر قرار میگیرد که به نظرم این خطرناکترین پروسه بشری است. در نمایشنامه "بوی خواب"، نگاه تغزلی و شاعرگونه شخصیت "براون" برایم اهمیت دارد، در حالیکه در متن اصلی خیلی کمرنگ به این نگاه توجه شده است. در متنی که آقای چرمشیر نوشته، لایه تغزلی و شاعر مسلک "براون" بی اثر نیست و در سختترین شرایط هم تأثیر خودش را میگذارد. خوشبختانه نمایش "بوی خواب" آنطور که من به عنوان کارگردان دلم میخواست آماده اجرا شد و روی صحنه رفت.
وقتی یک نمایشنامه بر اساس نمایشنامهای دیگر نوشته میشود، صحبتهای زیادی در مورد اقتباسی بودن یا بازخوانی بودن آن نمایشنامه به وجود میآید. شما چه عنوانی را روی نمایشنامه "بوی خواب" میگذارید؟
عدهای در مورد این نمایشنامه میگویند که اقتباس از نمایشنامه تام استوپارد است و عدهای دیگر هم آن را بازنویسی میدانند که خود ما هم در تمرینات درباره آن صحبت کردیم ولی اگر نظر شخصی خود مرا میخواهید، من معتقدم این نمایشنامه یک بازخوانی است.
در نمایش شما، کاراکتر "جان براون" تصمیم میگیرد به یک بیمارستان برود تا در آنجا به آرامش برسد ولی چرا محلی که "براون" برای رسیدن به آرامش انتخاب میکند محل امن و با آرامشی نیست؟
بر اساس قوانین بینالمللی سازمان صلیب سرخ جهانی، بیمارستان باید از هر نوع مسائل بیرونی و به خصوص جنگ مصون باشد. به همین خاطر "براون" که از جنگ و بحران آمده، بیمارستان را انتخاب میکند تا در آنجا به آرامش برسد ولی بیمارستان نه تنها پناهگاه خوبی برای او نیست، بلکه سلولی است برای تخلیه کردن. یعنی براون به جای آنکه در بیمارستان آرامش پیدا کند، تخلیه میشود و در وجودش رعب و وحشت به وجود میآید. به عبارتی دیگر، آن بیمارستان تبدیل به تیمارستان میشود و بروان را تبدیل به یک بیماری جدی میکند. آنجاست که براون در برابر ماندنش در بیمارستان مقاومت میکند و میگوید اینجا دیگر جای من نیست و باید بروم.
چرا "جان براون" که در جستجوی آرامش است، هتل را به جای بیمارستان انتخاب نمیکند؟
هتل جنبه اجتماعی و درمانی ندارد و ارتباط درون آن یک ارتباط یک سویه است، یعنی فقط سرویس میدهد به ازای مسائل مالی. اما در بیمارستان درمان وجود دارد و "براون" هم که از جنگ آمده، نیازمند درمان است. او خودش این را پذیرفته و میداند که روحش خدشهدار شده است. اصولاً جنگ تأثیرات مخربی بر روی روح انسان میگذارد و دنیای امروز اعتقاد دارد که کسی هرگز با سلامت کامل از جنگ بر نمیگردد و همه تحت تأثیر امواج و شرایط روحی و روانی جنگ قرار میگیرند.
تابلوی نقاشی حضرت مسیح اثر کاراواجو نقاش شاخص سبک باروک روی دیوار اتاق "جان براون" است که شباهت زیادی به زندگی "براون" دارد و حتی "براون" در انتهای نمایش به پرستار میگوید: "از این به بعد به جای مسیح بگویید جان براون". لطفاً فضای وهمگونه آن اتاق را برایمان تشریح کنید.
نمایش "بوی خواب" به دو تابلوی نقاشی تأکید میکند. یکی تابلوی نقاشی مسیح از کاراواجو و دیگری هم اثری از کلود مونه فرانسوی. کاراواجو یک نقاش ایتالیایی است که در زمان خودش تحول عجیب و غریبی در سبک نقاشی به وجود آورد. او ابتدا در خدمت کلیسا بود و بسیاری از آثارش را در کلیسا ترسیم و منقوش کرد ولی به مرور نقاشیهایی را کشید که کاملاً در مقابل کلیسا میایستاد و به همین خاطر وی را تحت تعقیب، شکنجه و آزار قرار دادند. تا جایی که این هنرمند نقاش از لحاظ روحی کاملاً بهم میریزد. کاراواجو از جایی به بعد تصمیم گرفت آنچه که در ذهنش میگذرد را نقاشی کند، نه آنچه که دیگران میگویند. در واقع او تابع سانسور و خط مشی دیگران قرار نگرفت و مسیر خودش را رفت که مشکلاتی را هم برایش به وجود آورد. در مورد صحنه مربوط به آن تابلو، اکت من از یک مونولوگی شروع میشود که پشت آن نوستالژی وجود دارد. "جان براون" میگوید: "من از جایی آمدم که میشود زود مرد ولی به این زودی نمیخواهم بمیرم". "جان براون" به اتاقی رفته که در آن با آرامش زندگی کند ولی در نمایش میبینید که در آن اتاق یک سری زونهای عصبی سرک میکشد و دستهایی وجود دارد که آکسسوار و اشیاء صحنه را میبرد و میآورد. به دو شکل میشود به این اتفاقات نگاه کرد. یکی اینکه این اتفاقات را ناشی از تلاطم زونهای عصبی براون دانست و دیگری هم اینکه اینها را اشباح یا آدمهای نامرئی تصور کرد که امروزه مثل دوربین دارند به آدمها نگاه میکنند. در آن اتفاق شخصیت دکتر هم وجود دارد که متفاوت از تصوری است که همه ما از دکتر داریم. ما در تصورمان دکتر را به عنوان شخصیتی میشناسیم که آدمها را معالجه میکند ولی در این نمایش میبینیم که دکتر یک متخصصی شده که میتواند بهترین شکنجهگر دنیا هم باشد. پرستاری که در درون اتاق وجود دارد هم نمونه آدمهای امروزی است که پشت میزهای مدیریتی نشستهاند اما اطلاعی از جایگاه و اتفاقی که پشت آن میز میافتند، ندارند. به همین خاطر شما پرستار را میبینید که سالها در اتاق زندگی کرده ولی نمیداند آن تابلو چیست و فکر میکند آن شخص پدر "جان براون" است. کوچکترین ردپایی از این اتفاقات در نمایشنامه تام استوپارد نیست و اینها زاییده ذهن محمد چرمشیر است. من هم مخاطبم را به صورت مینیمال هدایت میکنم و اگر تأکیدی روی یک نکته کلیدی میگذارم، شروع به بازگشایی آن میکنم تا مخاطب با قصه همراه شود.
شما تمرینات نمایش "بوی خواب" را با یک سری از بازیگرهای تئاتر شروع کردید اما الان نمایشتان با بازیگرهای دیگری روی صحنه است. چه اتفاقی منجر به این تغییرات شد و این تغییرات چه تأثیری روی نمایشتان گذاشت؟
ضمن احترام به یکایک بازیگرهایم باید بگویم که در این نمایش شرایط سختی را گذراندم. استارت تمرینهای این نمایش را از ۱۵ شهریور زدم و از آن به بعد با بازیگرهایی با سلایق و مشکلات مختلف مواجه شدم. در طول این مدت سه بار گروهم را عوض کردم تا به گروه نهایی رسیدم. صادقانه اعتراف میکنم که این نوع از تمرین را دوست ندارم. پروسه تمرینهای من طوری است که شکل آن را قوانین خود آن اثر مشخص میکند. من برای گروهم آزادی عمل زیادی میگذارم تا بتوانند از فیلترهای مختلفی عبور کنند و خودشان را پالایش نمایند. تمرینهای من به شکلی نیست که بازیگرهایم را با یک سری خطوط مشخص به کار بگیرم. با این حال در این نمایش با شرایط متفاوتی روبرو شدم و با گروه نهایی خودم فقط دو هفته تمرین کردم. سختیهای زیادی را متحمل شدم. من اعتماد به نفسم بالاست و کسی ندیده که سهراب سلیمی در مقابل مشکلات عقب بنشیند. همیشه از مشکلات عبور میکنم چون آدم سختکوشی هستم ولی سختکوشی به این معنا نیست که تعاریف را نشناسم. در این نمایش برای اولین بار است که در پروسه تئاتر دولتی به تجربه خیلی سختی برخورد کردم و از این بابت بسیار معترض هستم. این تجربه در تئاتر دولتی برای من که سابقه طولانی دارم، تجربه قشنگی نیست و طوری است که انگار تازه دارم تئاتر کار میکنم. فکر میکنم اگر یک روز دور یک میزگرد جمع شویم و شرایط امروز تئاتر را بررسی کنیم، متوجه میشویم که هم در تئاتر دولتی، هم در تئاتر خصوصی و هم در تئاتر دانشجویی به بیراهه میرویم.
سیستم تئاتر خصوصی را چطور ارزیابی میکنید و با توجه به سابقهتان در تجربههای برونمرزی، ایراد این سیستم را در چه چیزی میبینید؟
من 2- 3 تجربه برونمرزی دارم ولی ارتباط تنگاتنگی با همکارانی دارم که تجارب زیادی در خارج از کشور دارند و میدانم دوستان شایسته تئاتر همگان بر این عقیده هستند که رهی که تئاتر خصوصی ما میرود به ناکجا آباد است. تئاتر خصوصی تعاریف، جایگاه و شرایط خاص خودش را دارد ولی در کشور ما تعاریف تئاتر خصوصی رعایت نمیشود. بیش از صد سال از شروع تئاتر امروزی در این مملکت میگذرد ولی هنوز تئاتر جایگاهی ندارد و کارگردانی، بازیگری، نویسندگی و طراحی در قانون کار به عنوان شغل تعریف نشده است. همچنان در شهرهای مختلف کشور قانونهای ناهمگنی برای تئاتر وجود دارد. در تهران یک نوع حکم صادر میشود و در خراسان یک نوع دیگر. در این پراکندگیها چطور میشود از تئاتر خصوصی صحبت کرد؟ آیا واقعاً وقتی مخاطب وارد سالنهای خصوصی میشود، احساس میکند که حرمتهای اولیه را برایش قائل شدهاند؟ فکر نمیکنم اینطور باشد. یک سالن تئاتر به سرویس بهداشتی مناسب، سیستم تهویه هوا، کافی شاپ، سالن انتظار، سرویس پذیرایی و... احتیاج دارد تا مخاطبان در سالن احساس راحتی و امنیت کنند. در کنار این، خود گروهها هم نیاز به امکانات دارند ولی این امکانات در اختیارشان نیست. حتی بعضی شبها سالنهای تئاتر 2- 3 اجرایی میشود و گروهها مجبور هستند دکور و نور خود را خیلی سریع جمعآوری و سالن را به سرعت تخلیه کنند. این رفتارها کجا همسان با تعاریف حرفهای تئاتر است؟ من قبول دارم که در هر پدیدهای استثناء وجود دارد اما ما باید سعی میکردیم تئاتر خصوصی را قانونمند کنیم تا حتی یک سالن خصوصی هم نتواند در خدماترسانی ضعف داشته باشد. ضمن اینکه تئاترهای خصوصی در دنیا برای اینکه بتوانند روی پای خودشان بایستند از حمایتهای دولتی برخوردار میشوند تا بتوانند مسیر جریانسازی فرهنگی را دنبال کند ولی آیا در ایران هم همین اتفاق میافتد؟ از طرفی ما وقتی اسم تئاتر خصوصی روی تئاتر مملکتمان میگذاریم، این تئاتر باید سرمایهگذار خصوصی داشته باشد ولی فعلاً میبینیم که سرمایهگذارها به دنبال سرمایهگذاری در فوتبال هستند و دغدغهشان فرهنگ نیست. من در این مملکت تئاتر "شهر قصه" و "بنگاه تئاترال" را دیدهام که ماهها روی صحنه بودند ولی آیا اکنون یک تئاتر را میتوانید مثال بزنید که یک سال روی پای خودش بایستد؟ آیا میشود دوباره نمونه این نمایشها را تکرار کرد؟ من خودم بازیگر تئاتر "سرباز لافزن" بودهام که به مدت 4 ماه روی صحنه بود. چرا دیگر چنین اتفاقاتی در تئاتر ما نمیافتد؟ ما داریم به بیراهه میرویم.
آقای رضا مهدیزاده به عنوان طراح صحنه نمایش شما چه زمانی به گروه اضافه شد و نظرات خود شما چقدر در طراحی صحنه این نمایش دخیل بود؟
بخشی از پروسه تمرین ما با آزمون و خطا همراه بود و من نظرات را به آقای چرمشیر منتقل میکردم و ایشان هم دستنوشته اولیه را دستخوش تغییرات زیادی کرد. همکاری با آقای چرمشیر تجربه خیلی ارزشمندی برایم بود چون ایشان انسان شایستهای در درامنویسی است و به لحاظ بازنگری نسبت به خاستگاههای اجرایی بسیار موفق و ارزشمند عمل میکند. من خودم در طراحی صحنه خیلی از آثارم بی اثر نبودهام و طراحی بسیاری از آثارم را خودم انجام دادهام. در نمایش "نوای اسرار آمیز" از حضور دکتر رفیعی بهره بردم و تجربههایی هم با آقای منوچهر شجاع و خانم نرمین نظمی داشتم. ضمن اینکه علاقهمند بودم با آقای رضا مهدیزاده هم کار کنم و ایشان از همان ابتدا جزو گزینههای اصلی من برای طراحی صحنه نمایش "بوی خواب" بود. سال گذشته در بخش داوری جشنواره فجر با هم همکاری کرده بودیم و میدانستم که آقای مهدیزاده دارای نشانههای نو و بدیعی است که میتوانیم همسو با هم کار کنیم. گفتوگوهای اولیه بین ما انجام شد و بعد به نتیجه رسیدیم که با هم کار کنیم. من تابع یکسویه طراح نیستم و معتقدم که طراح باید در یک ارتباط تنگاتنگ با کارگردان قرار گیرد و به چالش کشیده شود. در مورد طراحی لباس، نور و موسیقی هم همین نظر را دارم و به همین خاطر از بخش طراحی نمایشم دفاع میکنم.
موسیقی نمایشتان یک موسیقی مینیمال است. چرا ترجیح دادید از یک موسیقی مینیمال برای این نمایش استفاده کنید؟
چون معتقد نبودم نباید در یک اثر که خروجیاش ضد جنگ است با ابزار و فنون روز جنگی وارد شوم. موسیقی نمایش را آقای ابراهیم اثباتی آهنگسازی کرد که متأسفانه ناراحتی جسمی هم داشت ولی وقت گذاشت و یک موسیقی مینیمال برای نمایش ساخت. ایشان سخت درگیر بیماری بود و نمیتوانست سر تمرین بیاید. به همین خاطر من به منزل آقای اثباتی میرفتم و در مورد موسیقی نمایش با ایشان صحبت میکردم. من مدافع سخت آهنگسازی این نمایش هستم. آقای اثباتی برای آهنگسازی این اثر از آلات موسیقی ایرانی استفاده کرده و در عین حال موسیقی ایرانی با موسیقی غربی و به ویژه موسیقی گروه "پینک فلوید" تلفیق میشود. من "پینک فلوید" را به عنوان بدعتگذار در موسیقی نو و بدیع ضد جنگ میشناسم. ما موسیقی نمایشمان را با باران آغاز کردیم. باران زایش و رویش است و همه آن را دوست دارند ولی این باران از جایی به بعد تبدیل به باران شیمیایی میشود. باران شیمیایی قشنگ نیست و ناامنی را به تصویر میکشد. این ناامنی همچنان هم وجود دارد و من به عنوان یک هنرمند دنیای امروز را امن نمیبینم. سرنوشت بشر روز به روز دارد به سمت تنهایی و بی پناهی میرود. در واقع بشر به ظاهر در یک شرایط اجتماعی قرار گرفته ولی در اصل درگیر تنهایی است.
چطور شد که نمایش "بوی خواب" را به آقای رکنالدین خسروی تقدیم کردید؟
در هر حرفهای هر کسی به کسی مینازد و من در تئاتر به معلم خوبم مرحوم رکنالدین خسروی مینازم. زندهیاد خسروی معلم سختکوشی بود و با همه سختیها جنگید. من ایشان را به عنوان یکی از معلمین تأثیرگذار در تئاتر میشناسم و به همین خاطر نمایشم را به ایشان تقدیم کردم. آقای خسروی سال 1352 از انگلیس به ایران آمد و مرا در پشت صحنه نمایش "لافزن" به کارگردانی خلیل موحد دیلمقانی دید و بعد بین من و نمایشنامهای ارتباط برقرار کرد که تازه و بدیع بود. آن زمان هنوز به دانشگاه نرفته بودم و آقای خسروی گفت تو زمانی میتوانی در گروه من باشی که ادامه تحصیل بدهی. ایشان مشوق من شد که وارد دانشکده بشوم و من هم این کار را انجام دادم. من خلبانی قبول شده بودم و دانشکده نیروی هوایی همه امکانات را برایم فراهم کرده بود که برای گذراندن دورههای خلبانی وارد آمریکا شوم ولی از فرودگاه فرار کردم و به سربازی پناه بردم. پدر و مادرم میخواستند مرا به سمت نظام هدایت کنند اما افکارم بسیار لطیف و شاعرانه بود. به همین خاطر به سمت تئاتر رفتم و حالا که تحت تأثیر آقای رکنالدین خسروی این رشته را انتخاب کردهام پشیمان نیستم. از این بابت خوشحالم و نمایشم را به روح این معلم بزرگ تقدیم میکنم.
بعد از نمایش "بوی خواب" چه نمایشی را روی صحنه خواهید برد؟
همچنان به دنبال اجرای نمایش "جنایت در تئاتر بلوار" (فردریک یا تئاتر بلوار) نوشته اریک امانوئل اشمیت هستم. این نمایشنامه جزو نمایشنامههای پر پرسوناژ ارزشمند است که معتقدم اجرای آن سخت خواهد بود. برای من که پشتوانه اقتصادی و تکیهگاهی ندارم که بخواهد ساپورتم کند، کار را سختتر میکند. در همین نمایش "بوی خواب" تاکنون هیچکدام از بازیگران نپرسیدهاند که قرار است چقدر به ما دستمزد بدهی؟ این برایم سخت دردآور است. به روی صحنه بردن "جنایت در تئاتر بلوار" کار سختی است که عملیاتیکردنش منوط به یک واقعبینی است و باید ببینیم که این واقعبینی صورت میگیرد یا نه.