سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: چندی پیش شعری از اشن وانگ در شعر جهان ایران آرت ترجمه شد. اوشن وانگ  از شاعران معاصر آمریکایی است که آخرین مجموعه شعرش "آسمان شب با زخم‌های بیرونی" (2016) سال گذشته برنده جایزه بنیاد شعر آمریکا شد.

او متولد 14 اکتبر 1988 شاعر و مقاله نویس آمریکایی است که سال گذشته جایزه بنیاد شعر که بنیادی ادبی در شیکاگو آمریکاست را از آن خود کرد. از او دو مجموعه منتشر شده است: "نه. کتاب‌های بله بله" (2013) و "آسمان شب با زخم‌های بیرونی" (2016).

اشن وانگ در حومه سایگن از توابع بزرگ‌ترین شهر ویتنام؛ یعنی هوشی مین، در مزرعه‌ای برنج به دنیا آمده است و سال‌هایی را نیز به عنوان یک پناهنده در کمپی در فیلیپین سپری کرده. او بعد از آشنایی با شاعر و نویسنده آمریکایی، بن لارنر (Ben Lerner) مسیر زندگی‌اش عوض می‌شود. خود او معتقد است، بدون لارنر هرگز امکان نداشت استعداد او به منصه ظهور برسد و به آمریکا سفر کند.

شعرهای عاشقانه این شاعر شعرهایی قدرتمند، هیجان زده و پریشان توصیف شده است؛ عاشقانه‌هایی که البته بعضا از نظر مخاطب جنس طبیعی و معمولی ندارند.

شعری که پیشتر خواندیم این بود:

تلویزیون می‌گوید هواپیماها زدند به چند ساختمان.

و من می‌گویم بله، زیرا تو از من می‌خواهی

 بمانم. شاید ما روی زانوهامان بنشینیم وُ دعا کنیم

زیرا خدا وقتی می‌شنود که این قدر به شیطان

 نزدیک شدیم. این را خیلی دلم می‌خواهد به ‌تو بگویم.

چطور بزرگترین شوالیه‌ من از آن سوی پل بروکلین

گام برمی‌دارد و به جنگ نمی‌اندیشد. چطور می‌توانیم مثل آب زندگی کنیم: با زبانی

خیس و جدید، و بدون آنکه از چیزی که به آن فکر می‌کنیم

 حرفی بیاوریم. آن‌ها می‌گویند آسمان آبی ست

اما من می‌دانم که سیاه است همچنان که از این فاصله هم می‌توان دید.

تو همیشه خاطرت هست زمانی را که

 زخم خورده‌ای. این را خیلی دلم می‌خواهد به ‌تو بگویم اما من فقط

 یکبار زندگی می‌کنم. و چیزی هم برنمی‌گیرم. هیچ چیز. مثل یک جفت دندان ِ

عقل. تلویزیون همچنان دارد می‌گوید هواپیماها...

اینکه هواپیماها... و من منتظر، در اتاق ایستاده‌‌ام

که مرغ‌های مقلد  وارد  شوند. بال‌هاشان  در چهار لکه بر دیوار

 می‌تپند. و تو آنجا بودی.

تو پنجره بودی.

01

اکنون شعر دیگری می‌خوانیم از این شاعر که نخستین شعر کتاب " آسمان شب با زخم‌های بیرونی" است. این کتاب را انتشارات کاپر کانیون در سال 2016 منتشر کرده است:

آستانه

در بدن،

جایی که همه چیز قیمتی دارد

روی زانوهام،

مراقبم،

از میان سوراخ کلید

و دارم می‌بینم

که مرد دوش نمی‌گیرد

اما باران

می‌ریزد روی‌اش

روی شانه‌های گردش که گیتاری است

و او پنجه می‌زند بر سیم‌هایش.

 

داشت آواز می‌خواند

این چیزی است که به یاد می‌آورم

صدایش

مرا از درون پر می‌کند

مثل اسکلت بدنم.

 

در حقیقت، این نام من است که در درونم زانو می‌زند

و می‌خواهد فراموش کند.

 

داشت آواز می‌خواند

برای بدنم

جایی که همه چیز قمیتی دارد

و این همه آن چیزی است که به یاد می‌آورم.

 

من زنده بودم. و نمی‌دانستم

دلیل بهتری هم  هست.

آن روز صبح

پدرم کره اسب سیاه را زیر رگبار باران

 متوقف کرد

و به تنگ نفس کشیدنم در پشت ِ در گوش داد

من نمی‌دانستم

بهای ورود به یک شعر

به از دست دادن راه بازگشت ختم می‌شود

 

پس وارد شدم. و از دست دادم.

 

همه چیز را از دست دادم

با چشمانی کاملا گشوده.

 

مجتبا هوشیار محبوب

 

برای اینکه شعرهای ترجمه شده در هنرآنلاین  را بخوانید، روی تیترهای ذیل کلیک کنید:

زندگی شاعرانه و فروتنانه آقای پترسون / سه شعر از ران پاجت فیلم "پترسون" آخرین فیلم جیم جارموش

عادت کردیم به این طور زندگی کردن/ شعر جهان امروز با فیونا سمپسون

شعر هلن دانمور درباره مرگ/ آنجا، بنفشه‌ای می‌بالد!

شعر روز جهان امروز با لاچلان ماکینون/ شقایق‌ها تنهایند، همچون کوه‌ها!

شعر امروز جهان با ملک الشعرای آمریکا / در شکلِ هراسی، آن سوی انسانِ محض

شعری از یکی از شاعران امروز ژاپن / ما را ببخش، ای مار فرهمند

شعری از ماکسین کومین / دُم کوتاهِ سفیدش به آفتاب گیر کرد و رها شد

شعری از یِوگنی یِوتوشنکو، شاعر شهیر روس/ سرنوشت ما شبیه تاریخ جهان‌هاست

شعر دیگری از مری الیور، برنده جایزه پولیتزر/ واژه‌ای که تو را پر می‌کند مثل آفتاب

شعری از هوارد آلتمن در گاردین / بوداپست 1944