سرویس تجسمی هنرآنلاین: هادی ضیاء‌الدینی نقاش و مجسمه‌ساز متولد ۱۳۳۵ در سنندج است و آثار او علاوه بر شهرهایی مانند تهران، سنندج، اصفهان، تبریز، ایلام، همدان، مهاباد، سقز، مریوان، بانه، قشم، چابهار، کرمانشاه، اشنویه، بیجار و... در کشورهای چین، آمریکا، انگلیس، سویس، قرقیزستان، قزاقستان، ازبکستان، کویت، سوریه و... به نمایش درآمده است. او برگزیده چهارمین دوسالانه نقاشی ایران ۱۳۷۶، برگزیده اولین دوسالانه بین‌المللی طراحی ایران ۱۳۷۸، منتخب اولین جشنواره هنرهای تجسمی اصفهان و... است. نمایشگاه مروری بر آثار هادی ضیاء‌الدینی چندی پیش در موسسه صبا برگزار شد و ۴۰۰ اثر شامل نقاشی‌ها و مجسمه‌هایی که در ۱۷ سال گذشته توسط این هنرمند به وجود آمده بودند به نمایش درآمد. به همین مناسبت گفت‌وگوی هادی ضیاء‌الدینی با هنرآنلاین را بخوانید.

 

آقای ضیاءالدینی لطفا بفرمایید آشنایی شما با هنر چگونه رخ داد و با چه رشته هنری کار خودتان را آغاز کردید؟

کار هنری را قبل از دبستان آغاز کردم و از ابتدا به هر دو رشته نقاشی و مجسمه‌سازی علاقه‌مند بودم و در دوران کودکی آن‌ها را به صورت خودآموخته پیش می‌بردم. سال ۱۳۵۶ پس از آموزش‌های تجربی هنر وارد دانشکده هنرهای زیبا در رشته نقاشی شدم و مجسمه‌سازی را کاملاً به شکل تجربی فرا گرفتم.

زمانی که وارد دانشگاه شدید فضای غالب هنری در اطراف شما چگونه بود و خودتان چه گرایشی داشتید؟

آن زمان در شهرستان هیچ خبری از هنرهای تجسمی نبود و حتی یک کلاس که آموزش آکادمیک به ما بدهد وجود نداشت، چه برسد به اینکه در جریان مکاتب و تحولات هنری روز قرار بگیریم. زمانی هم که وارد دانشگاه شدم پس از دو ترم انقلاب شد و رگه‌های هنر انقلابی و اجتماعی در تمام گرایش‌های هنری قالب شد. من از کودکی دوست داشتم آن چیزی که اطرافم اتفاق می‌افتد را نقاشی کنم و این گرایش در من بود که نسبت به محیط با تمام ویژگی‌های مختلف آن حساس باشم. به خاطر دارم قبل از دبستان شاهد اتفاق ناگواری بودم که برای یک کارگر افتاد و من آن را به تصویر کشیدم. همچنان بر همان نظر و فکر خود مانده‌ام و این برایم به شکل یک اعتقاد درآمده است که هنرمند باید متعهد و در بطن جامعه باشد. من اینها را به هر چیز دیگری ترجیح داده‌ام، به‌گونه‌ای که اگر مرا از بیان مسائل انسانی به‌طور عام و مسائل اجتماعی منع کنند ترجیح می‌دهم هنر را رها کنم.

در دوران دانشگاه اساتیدی که بیشترین تأثیر را بر شما و کارتان داشتند چه کسانی بودند؟

من سال 56 وارد دانشگاه شدم اما به دلیل شرایط دانشگاه‌ها سال ۶۷ پایان‌نامه را ارائه کردم. شاخصه دوران دانشجویی من بحث و تبادل‌نظر و ربط هنر با سیاست، اجتماع و... بود. دوران بی‌نظیری بود و اساتید بسیار توانمند، تحصیل‌کرده و بسیار با احساس مسئولیتی مانند رویین پاکباز، حبیب‌الله آیت‌اللهی، شهاب موسوی‌زاده، هانیبال الخاص، ثمیلا امیرابراهیمی و... آن زمان حضور داشتند. من مدیون همه آن‌ها به خصوص آقای الخاص هستم. به نظر من آنچه در دانشکده اهمیت دارد ۵۰ درصد اساتید و ۵۰ درصد فضای دانشکده و ارتباطاتی است که شکل می‌گیرد. بسیاری از هنرجویان پشت‌کنکوری از من می‌پرسند که رفتن به دانشگاه چه فایده‌ای دارد و به آن‌ها می‌گویم که به نظر من خود فضای دانشکده و تکالیفی که به دانشجو داده می‌شود بسیار مفید است و باعث شکل‌گیری هنرمند می‌شود.

هادی ضیاالدینی

فعالیت‌های نمایشگاهی خود را از چه زمانی آغاز کردید؟

نمایشگاه‌های گروهی را قبل از دوره دانشجویی آغاز کردم و اولین نمایشگاه انفرادی من به سال ۵۴ در سنندج برمی‌گردد. از آن سال‌ها به‌طور نسبی هر سال نمایشگاهی در سنندج داشته‌ام و در تهران نیز هم‌زمان با دوره دانشجویی و بعدها فقط در نمایشگاه‌های گروهی حضور داشتم. اولین نمایشگاه انفرادی من در تهران سال ۶۸ برگزار شد و به‌جز آن دو نمایشگاه دیگر نیز داشتم.

به تأثیراتی که آقای الخاص بر کار شما داشت اشاره کردید. این تأثیرات بیشتر از نظر مسائل تکنیکی بود یا رویکرد و موضوعی؟

۹۰ درصد تأثیر رویکردی بوده است. یعنی آقای الخاص به من نشان داد که در درجه اول باید پرکار باشم، یعنی یا هنر را رها کنم یا کارم را جدی بگیرم و زیاد کار کنم. همین موضوع ساده بسیار در شکل و وضعیتی که الان دارم تأثیرگذار بود. او با کسی شوخی نداشت و همه دانشجویانش باید تمرین‌های بسیار زیاد انجام می‌دادند. الخاص عقیده داشت اگر وارد فضای هنر می‌شویم باید آن را زندگی خود بدانیم. او ما را هدایت می‌کرد که به جنبه تمرینی خیلی اهمیت بدهیم. این مسئله ظاهر ساده‌ای دارد اما پیامدهایش به حدی مثبت است که من همیشه سپاسگزار او هستم. الخاص به ما یاد داد که برای قاب کردن تمرین نکنیم، پایین کار خود را امضا نکنیم، کاغذهای طراحی ما چرک‌نویس است و در اثر تداوم این تمرین، چشم ما تربیت پیدا می‌کند و به حساسیت می‌رسد و می‌تواند تصویر را به دستمان انتقال دهد. کاش هنرجویان این دوره نیز این موضوع را می‌شنیدند و  متوجه می‌شدند که تمرین زیاد باعث بالا رفتن کیفیت کارشان می‌شود. باور کنید در این صورت آینده بسیار هنرمندانه‌تری خواهیم داشت.

با این حال من هیچ تأثیر تکنیکی از آقای الخاص نگرفتم و خودشان در جمله‌ای گفته بودند که یکی از افتخارات من این است که کار هادی هیچ شباهتی به کار من ندارد. آقای الخاص به دنبال نوچه نبود. دنبال تبلیغ خودش نبود و از اینکه من شبیه خودش نشدم خوشحال بود. من هم غرور خاصی داشتم و دنباله‌روی برایم کسر شأن بود. همه تلاشم در دوران دانشجویی آشنایی و دریافت مهارت‌های تکنیکی تمام نقاشان بود. آن زمان مدام به کتابخانه می‌رفتم و دوره‌های مختلف طراحان بزرگ دنیا را انتخاب کرده و سعی می‌کردم کار آن‌ها را کپی کنم و تمام فوت‌وفن کارشان را یاد بگیرم. همین‌ها سبب شد بیان کار هنری من شخصی شود. تمام آنچه دارم از سایر اساتید و دیگران گرفته‌ام اما سعی کردم فردیت خود را حفظ کنم.

هادی ضیاالدینی

مجسمه‌سازی از چه زمانی برای شما جدی شد و چه نیازی حس کردید که از فضای دو بعدی خارج شده و به فضای سه‌بعدی رفتید؟

بدون هیچ شکی من گرایش به مجسمه را مدیون علی‌اکبر صنعتی هستم. موزه ایشان در میدان توپخانه را در زمان کودکی دیده بودم و تأثیری که کارهای ایشان بر من گذاشت، آغاز کارم در مجسمه بود. من کلاً آدمی احساساتی هستم و هر چه بر من تأثیر می‌گذاشت باید با آن گلاویز می‌شدم. مجسمه‌سازی را به شکل تجربی شروع کردم و با تلاش و تجربه‌های مختلف پیش بردم. این کار را به اتکای طراحی‌های زیاد و تحصیل در رشته نقاشی انجام دادم زیرا بیشتر از پنجاه‌درصد کار مجسمه‌سازی همان طراحی است.

از چه موادی برای مجسمه‌سازی استفاده می‌کردید؟

آن زمان کوچه‌های سنندج آسفالت نبود و آب از خانه‌ها در کوچه‌های خاکی روان می‌شد. این کوچه‌ها همیشه رودهای گِلی داشتند و من این گل‌ها را جمع کرده و با آن‌ها مجسمه می‌ساختم. برای کسانی که در تهران هستند قابل‌تصور نیست که منِ نوعی چه پیچ‌وخم‌ها و کمبودهای زجرآوری را تحمل کردم تا بتوانم مجسمه بسازم. به‌جای آرماتوربندی و اسکلت از جاروی کهنه خانه استفاده می‌کردم یا در میان زباله‌ها به دنبال سیم و مفتول می‌گشتم.

سوژه نقاشی‌ها و مجسمه‌های شما مشترک است و آثار به شکل خیلی مشخص تحت تأثیر فضا و فرهنگ منطقه‌ای که در آن زندگی می‌کنید هستند. مخاطب ایرانی با دیدن آن‌ها بلافاصله متوجه می‌شود که آثار مربوط به خطه کردستان هستند. این مسئله ناخودآگاه و با توجه به رشد و پرورش شما در آن فضا اتفاق افتاده است یا آگاهانه این کار را انجام دادید؟

به نظرم باید از کسانی که متأثر از ویژگی‌های شهر و محل و فرهنگ خود نیستند بپرسیم که چطور آن‌ها محیط اطراف را می‌بینند و با رویدادها در تماس هستند، اما آن‌ها را در کار خود بازتاب نمی‌دهند. فکر می‌کنم اتفاقی که در کارهایم افتاده کاملاً طبیعی است. من در آن محیط زندگی می‌کنم و وقتی چشم باز می‌کنم چیزهایی را می‌بینم که در جای دیگری نیست.پوشش، رفتار، روحیات و... بازتاب محیطی است که در آن زندگی می‌کنم. من خود را از دو جنبه موظف به بازتاب آن‌ها می‌دانم. یکی آنکه به‌عنوان کسی که در این منطقه زندگی می‌کند باید زبانِ مقطع خاص زمانی و مکانی خودم باشم و دیگر اینکه کار من چه بخواهم و چه نخواهم رویکرد تاریخی هم دارد. به این معنی که در آینده اگر چیزی درباره‌ منطقه ما نوشته شود جنبه‌های تصویری آن را می‌توان در کار من هم دید.

در بعضی از آثارتان کاملاً مشخص است که به یک رخداد ویژه اشاره دارید و بعضی از آن‌ها اتفاق خاصی را نشان نمی‌دهند. سوژه آثار خود را چگونه انتخاب می‌کنید؟

انتخاب سوژه به دو شکل رخ می‌دهد و همان‌طور که گفتید در بعضی از کارها کاملاً مشخص است. به‌عنوان‌مثال مسئله‌ای مانند بمباران حلبچه، آوارگی کردهای کردستان عراق و... که من شاهد این درد انسانی بودم و نمی‌توانستم نسبت به آن‌ها بی‌تفاوت باشم. این احساس باید بازتاب پیدا می‌کرد تا من راحت شوم، چون همیشه این موضوع‌ها گلویم را می‌گیرد و زمانی راحت می‌شوم که بتوانم آن را بیرون بریزم.

راه دوم که در کارهایم زیاد هم پیش می‌آید عکس این قضیه است. یعنی با یک فضای آبستره شروع به کار می‌کنم. رنگ‌های مختلف را بدون هیچ انگیزه خاصی روی بوم می‌گذارم و بعد لایه‌های گوناگونی به وجود می‌آید که نیاز درونی مرا بیرون می‌کشد و زمینه را برای یک تابلوی نقاشی آماده می‌کند. بااینکه مبنای این تابلوها اتفاق بوده است و هیچ موضوع و محتوای خاصی از قبل تعیین نشده ولی وقتی به آن‌ها نگاه می‌کنید می‌بینید کاملاً در مسیر و امتداد کارهای دیگر قرار دارد.

هادی ضیاالدینی

خطه کردستان برای ما دورنماهای مختلف دارد. از یک‌سو مسائل فرهنگی و هنری، اسطوره‌ها و افسانه‌ها که بسیار مورد توجه است و از سوی دیگر موضوع جنگ و فجایعی که در آن رخ داد. به نظر می‌رسد در آثار شما هر دوی این جنبه‌ها مورد توجه قرار گرفته است.

انتخاب نمی‌کنم که مجسمه‌ای بسازم که نشانی از کردستان داشته باشد، یعنی قصد ندارم یک نشانه خاص را نمایش دهم. کارهایم در درجه اول از بار انسانی شروع می‌شود. این کارها از منطقه خودمان شروع می‌شود و بعد با مسائل عام انسانی پیوند پیدا می‌کند. خود را کاملاً آزاد می‌گذارم و تحقیقی کار نمی‌کنم. مثلاً توجهی ندارم که لباس کردی چه جزئیاتی دارد بلکه یک نگاه خیلی کلی دارم. از این نکات به‌عنوان امکانات بصری استفاده می‌کنم که درعین‌حال رنگ و بوی منطقه را در خودش دارد. محیط جغرافیایی یکی از عوامل کاملاً تأثیرگذار بر رفتار مردم منطقه است. کردستان محیط خشنی است که سرمای وحشتناک و آفتاب سوزان دارد. بافت جغرافیایی و خشونتی که در طبیعت وجود دارد باعث عدم آرامش رفتاری و عکس‌العمل‌های ناآرام است. در هرکجا که شرایط جغرافیایی یک مسیر خطی مشخص را طی نکند این پیامدها وجود دارد. اما از سوی دیگر مردم بسیار شادی در کردستان هستند و از کوچک‌ترین فرصتی برای سرحال آوردن زندگی استفاده می‌کنند تا برای مقابله با شرایط ناگوار انرژی تازه پیدا کنند.

در آثار خود قائل به دورهبندی هستید یا فکر می‌کنید یک روند منظم و مداوم را طی کرده‌اید؟

آدم هر چه کار می‌کند تجارب بیشتری به دست می‌آورد. افت‌وخیزهای من بسیار زیاد بوده، گاه پیشرفت کردم و جاهایی متوقف شدم. همه اینها در کارهایم انعکاس داشته است اما اینکه تصمیم بگیرم چگونه کار کنم اصلاً در کار من نیست. هیچ‌وقت خود را به مکتب و سبک خاصی محدود نکردم. ممکن است امروز یک کار کوبیستی انجام دهم و هفته بعد یک کار کلاسیک. من به‌عنوان یک انسان روحیات متنوعی دارم و در معرض اتفاقات گوناگون قرار می‌گیرم. پس چرا باید خودم را در چارچوبی قرار دهم که فقط یکی از این ابعاد روحی را در برمی‌گیرد و نسبت به دنیاهای دیگر بی‌تفاوت است. هرکدام از سبک‌ها ویژگی خاصی دارند، بنابراین وقتی درباره یک محتوا به نتیجه رسیدم متناسب با آن شکلش را انتخاب می‌کنم. همیشه اهل تجربه و ریسک بودم و بدون آنکه از نتیجه اطلاعی داشته باشم وارد فضاهایی می‌شوم که آن را نمی‌شناسم.

یکی دیگر از فعالیت‌های شما ساخت مجسمه‌های شهری است. چگونه وارد این فضا شدید؟

سال ۷۳ با توجه به اینکه در شهر ما می‌دانستند مجسمه می‌سازم، به من پیشنهاد شد که یک مجسمه شهری بسازم. من، برادرم مهدی و احمد خلیلیفر که از هنرمندان به نام سنندج است شروع به ساخت اولین مجسمه‌ها برای شهر سنندج کردیم. اولین مجسمه‌ای که کار کردم یک چوپان در حال نی زدن بود، اما دومین کارم را با جسارت زیادی انجام دادم. مجسمه آزادی با ۱۲ تن وزن و شش متر ارتفاع، سازه‌ای بسیار مشکل بود که ساخت آن جرأت زیادی می‌خواست. این وزن و ارتفاع روی یک دایره ۵۰ سانتیمتری قرار می‌گرفت زیرا موضوع ایجاب می‌کرد که تعادل بین این دو اندازه برقرار شود. الان این مجسمه نماد شهر ما است.

در شهرهای دیگری مانند اصفهان، قزوین، بانه، دیواندره، مهاباد، سلیمانیه، اربیل و... آثاری نصب کردم و در تهران هم ۴ سردیس ساخته‌ام. بزرگ‌ترین مجسمه خاورمیانه در هنرهای معاصر را در عراق کار کردم. این کار ۱۸ متر ارتفاع دارد و مهم‌تر از آن تعداد فیگورهایی است که در مجسمه وجود دارد. ۲۵ فیگور با حالات کاملاً پیچیده و غیرمعمول در این کار هست. همچنین یک مجسمه ۱۵ متری برای سنندج ساختم که چنین ارتفاعی را تابه‌حال نداشتیم. این کار به سفارش بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس و با مجوز وزارت ارشاد هشت سال پیش توسط مسعود صمیمی با ورق فلزی ۶ میلی‌متری ساخته شد اما همچنان در پنج تکه در انبار است و متأسفانه هنوز جایی نصب نشده است.

با توجه به اینکه خرید آثار هنری هنوز در میان اکثریت جامعه ایرانی جا نیفتاده است، شما به‌عنوان هنرمندی که خارج از تهران زندگی می‌کند چه تجربیاتی در این زمینه‌ دارید؟

بر اساس تجربیاتی که داشتم متوجه شدم نمی‌توان به فروش آثار هنری و گذران زندگی از آن طریق، به ویژه در شهرستان تکیه کرد. به همین دلیل کارمند میراث فرهنگی شدم اما در تمام آن سال‌ها مشغول کار هنری بودم. هیچ وقت به فروش آثارم دل نبستم چون این موضوع دو تأثیر دارد. یکی اینکه انسان به لحاظ اقتصادی نظم و سامانی در زندگی خود ندارد و دیگر اینکه این خطر هست که هنرمند به سمت آثاری که مشتری می‌خواهد گرایش پیدا کند و این یعنی خودکشی هنرمند.

من نابسامانی و فقر را تحمل کردم اما تن به این ندادم که اثری را برای فروش کار کنم. اگرچه بخشی از زندگی‌ام از طریق سفارش مجسمه‌هایی که گرفتم تأمین شد؛ اما هیچ‌وقت به نیت فروش اثر کار نکردم. با این حال مردم کردستان از هنر استقبال زیادی می‌کنند و استقبال  آن‌ها از کارهایم کم‌نظیر است. من این سعادت را پیدا کردم که با تلاش خود شناخته شوم. مردم احساس می‌کنند کارهای بنده حرف دل آن‌ها است و این باعث شده استقبال باورنکردنی به کارهایم داشته باشند. گرایش به هنر در کردستان بیشتر از استان‌های دیگر است و کمتر شهری را دیدم که مردمان این درک درست به هنر را داشته باشند. افرادی مثل من که کار هنری می‌کنند در این موضوع خیلی نقش دارند و ما آگاهانه برنامه‌ریزی کردیم که چگونه حرکت کنیم تا مردم را هم به دنبال خود بکشیم.

هادی ضیاالدینی

نسبت به زمانی که شما فعالیت هنری را در شاخه تجسمی در سنندج شروع کردید فضا چه تغییری کرده است؟

سنندج در طراحی، نقاشی و مجسمه بسیار مطرح است و این موضوعی نیست که من بخواهم تعریف بی‌اساسی از شهر خودم داشته باشم. فضای مجازی ما را در جریان بسیاری از مسائل و این قیاس‌ها قرار می‌دهد. با توجه به کوچکی شهر و توان اقتصادی آنجا، هنرهای تجسمی در آن بسیار مطرح است. سال هفتاد، سی نفر از هنرجویان کلاس من به دانشکده‌های هنری راه پیدا کردند و این موضوع آن زمان بسیار عجیب بود. هیچ شهری در ایران به این اندازه مجسمه ندارد و سنندج دارد به‌عنوان شهر مجسمه‌ها معروف می‌شود.

شما هنرمند بسیار پرکاری هستید و با توجه به اینکه در قید فروش آثارتان هم نبوده‌اید، به نظر می‌رسد مجموعه بسیار عظیمی را در اختیار داشته باشید. نگهداری چنین مجموعه‌ای کار دشواری است که نیاز به فضای مناسب و بزرگی دارد و ایده‌ال این است که چنین مجموعه‌ای برای عموم به شکل دائمی به نمایش درآید. شما هیچ‌گاه به داشتن یک موزه فکر کرده‌اید؟

واقعیت آن است که نگهداری این آثار بسیار مشکل است و واقعاً در شرایط بدی آن‌ها را نگه‌داری می‌کنم. ۱۷ سال پیش با هزینه شخصی یک زمین ۴۰۰ متری خریدم که آن را تبدیل به یک موزه برای کشور خود کنم؛ اما در تمام این سال‌ها عذاب کشیدم. من می‌خواهم یک ارزش به ارزش‌های این مملکت اضافه کنم، اما در اولین قدم ۱۷ سال پیش ۴۲ میلیون تومان از من پول خواستند تا اجازه این کار را بدهند. حتی مجبور شدم یک مجسمه که یک سال بر روی آن کار کرده بودم و چهار متر ارتفاع داشت را بدهم تا مجوز این کار را بگیرم. اما با گذر زمان و افزایش تورم دیگر توان ساخت این موزه را نداشتم و دخل و تصرف‌هایی که در زمین شد باعث شد که دیگر هیچ انگیزه‌ای برای ساخت این موزه نداشته باشم. با این حال همچنان کارهای خود را نفروخته‌ام تا آن‌ها در یک‌جا جمع شوند و سرانجام شهر ما یک موزه تجسمی داشته باشد.