سرویس تجسمی هنرآنلاین:اکبری به بیان خود، در طول سالهای مهاجرت اجباری به ایران ، دغدغه وطن هرگز رهایش نکرده است و از همین روی عکاسی را در اولویت فعالیت‌های خود قرار داد تا با وجود دوری از سرزمین جنگ زده و پرآشوبش ،گهگاه به وطن بازگردد و به عکاسی از آثار فرهنگی و تاریخی آن بپردازد و به این وسیله رنگ مرگ و نیستی و تهجر را از چهره افغانستانی که سال‌ها درگیر جنگ بوده است ، بزداید و آن را به عنوان کشوری با پیشینه فرهنگی و تاریخی غنی و پرافتخار به جهانیان معرفی کند. او حتی در ادامه همین تلاش، مجموعه ای ۲۸ قطعه ای از عکس‌هایش را به انتخاب و تلاش خود در قالب کارت پستال ، چاپ و منتشر کرده است. با محمد موسی اکبری به گفت و گو نشسته‌ایم

گویا شما در افغانستان نقاشی خوانده‌اید؟

بله، اما فارغ التحصیل نشدم و فقط سه ترم توانستم در این رشته تحصیل کنم . چون حکومت کمونیست‌ها در افغانستان حاکم بود و در تیر ۱۳۶۲ مجبور به مهاجرت به ایران شدم و مهاجرتم مصادف بود با انقلاب فرهنگی در ایران و تعطیلی دانشگاه‌ها. بعد هم که دانشگاه‌ها آغاز به کار کردند، حرفی از اینکه افغانی‌ها بتوانند وارد دانشگاه شوند نبود چون در آن روزها تمامی ارتباط‌های ایران با افغانستان اعم از سیاسی و فرهنگی قطع بود و فقط آن تعداد دانشجویانی که از قبل در دانشگاه‌های ایران درس می‌خواندند می‌توانستند به تحصیلشان در دانشگاه‌ها ادامه دهند تا سال ۱۳۶۵ که اولین دانشجویان افغانی توانستند وارد دانشگاه‌های ایران شوند.

چرا ایران را برای مهاجرت انتخاب کردید؟

از روی علایقی که از قبل به ایران داشتم آن را انتخاب کردم و زمانی که انقلاب اسلامی اتفاق افتاد این علاقه مندی بیشتر شد. وقتی به ایران آمدم چون شرایط تحصیل فراهم نبود، خیلی از دوستانی که به امید ادامه تحصیل به ایران آمده بودند مجبور شدند به اروپا و آمریکا بروند. اما من با خود تصمیم گرفتم حتی اگر امکان تحصیل در دانشگاه هم نباشد همچنان در ایران بمانم چون آن زمان در حوزه هنری فعالیت داشتم و دوستانی را آنجا پیدا کرده بودم که به آموزش هنر، مخصوصاً هنر شرقی می‌پرداختند ومی توانستم در این زمینه کار کنم .

در حوزه هنری چه فعالیتی می‌کردید؟

بیشتر در زمینه گرافیک فعالیت داشتم.

این همکاری شما با حوزه هنری مربوط به پیش از ورودتان به دانشگاه می‌شود؟

بله. فعالیت در حوزه هنری بیشتر برای من جنبه آموزشی داشت و در مورد بخشی از کارهای فرهنگی که آن زمان در ستاد امور افغانستان برای افغانستان انجام می‌دادم ، از امکانات حوزه هنری استفاده می‌کردم و از دوستانم در آنجا کمک می‌گرفتم . در آن دوره نقش مرحوم ابوالفضل عالی از هنرمندان حوزه هنری در گرایش من به گرافیک مؤثر بود. دکتر محمد خزایی هم دوست دیگرم در حوزه هنری بود. همکاریم با حوزه هنری تا سال ۷۱ ادامه داشت. آن زمان من در دانشگاه مشغول تحصیل بودم.

آیا شما با شرکت در آزمون ورودی دانشگاه‌ها وارد دانشگاه شدید؟

من در کنکور ورودی شرکت نکردم و فقط از من مدارک تحصیلی و رزومه‌ای از کارهایی که کرده بودم را خواستند و امتحانی برای تعیین سطح معلوماتم گرفتند. گرچه با نتیجه این امتحان استاد حلیمی اصرار داشت که من رشته نقاشی را در دانشگاه انتخاب کنم چون کارهایی که آنجا ارائه داده بودم بیشتر نقاشی بود اما من چون به گرافیک علاقه‌مند شده بودم ، گرافیک را انتخاب کردم.

آیا شما تنها دانشجوی خارجی کلاستان بودید ؟

بله ، در واقع من بورسیه تحصیلات عالی از طرف ایران شده بودم.

چه شد که به عکاسی رو آوردید؟

در دوره تحصیل در دانشگاه تمامی پروژه‌های کاری و عملی‌ام را با موضوع افغانستان انتخاب می‌کردم ، اما در مورد منابع پروژه‌هایم به مشکل بر می‌خوردم چون حتی در کتابخانه‌ها هم مطالبی در مورد افغانستان پیدا نمی‌کردم. این بود که همان زمان با خود عهد کردم هر زمانی که دست بدهد به افغانستان بروم و روی آثار تاریخی و مسائل اجتماعی افغانستان به صورت تصویری و عکس کار کنم و واقعاً هم به تعهدم عمل کردم و هر فرصتی که پیش آمد به افغانستان برگشتم. حتی در اولین پیروزی مجاهدین در افغانستان که هنوز کمونیست‌ها سر قدرت بودند من وارد هرات شدم و عکس‌هایی از آثار تاریخی و مقبره خواجه عبدالله انصاری گرفتم. قبرهایی آنجا است که روی سنگ آن‌ها با خطوط نستعلیق فارسی ، اشعار و مطالب فارسی نوشته شده است. بعدها بیشتر آن‌ها از بین رفت یا بعضی از آن سنگ قبرها به خارج برده شد و یا نشانه‌های بعضی از این سنگ قبرها که مشخص می‌کرد مربوط به کیست از روی آن‌ها تراشیده و پاک شد . در این مورد هم مثل موارد بی‌شمار دیگرافغانستان، یقیناً دست‌هایی در خارج از کشور برای از بین بردن این آثار دخالت داشت و کار کسانی بود که به شدت مخالف برجای ماندن نشانه‌هایی بودند که اثبات می‌کرد زبان فارسی تا به چه حد زیادی در افغانستان ریشه داشت.

فکر می‌کنید کدام کشور یا کشورهای خارجی در حذف چنین پیشینه‌ای فرهنگی در افغانستان دخالت دارند؟

خیلی‌ها معتقدند پاکستان در این زمینه نقش بیشتری دارد.

چرا؟

چون نمی‌خواهند حد بالای ارتباط زبان فارسی با افغانستان نشان داده شود ، در حالیکه افغانستان مهد زبان پارسی بود و خیلی‌ها معتقدند منشأ زبان فارسی همان زبان دری در افغانستان است. حتی در زمان طالبان با بسیاری فرهنگ‌های مشترک با ایران که در افغانستان رایج است مبارزه می‌شد. مثل نوروز که در افغانستان جنبه‌ مذهبی و دینی دارد، اما در ایران رسمی باستانی است. در تمامی افغانستان ،هر دو مذهب شیعه‌ و سنی‌ معتقد است که روز نوروز روزی است که حضرت علی(ع) به خلافت رسیده است . آن روز را در مزارشریف افغانستان و حتی در نقاطی در کابل، غزنی و هرات به نام حضرت علی(ع) عَلَم بلند می‌کنند . در مزار شریف این علم ۴۰ روز برپاست و ظرف این ۴۰ روز اگر مردم حاجتی دارند به آن علم متوسل می‌شوند. اما طالبان به عنوان خرافات حتی با این حرکت مذهبی هم مقابله می‌کرد ولی چون این حرکت از طرف همه مردم پذیرفته شده بود نتوانستند جلو‌اش را بگیرند.

شما هم عکاس هستید و هم طراح گرافیک ، در حال حاضر اهمیت کدامیک از این دو برایتان بیشتر است؟
عکاسی برایم اهمیت بیشتری دارد چون افغانستان همیشه به صورت منفی به دنیا معرفی شده مثلاً تمامی دنیا افغانستان را در ردیف اول تولید موادمخدر می‌شناسند ، در حالیکه به جرأت می‌توانم بگویم در افغانستان تا قبل از ورود کمونیست‌ها و درگیری‌ها و جنگ‌ها بعد از آن کسی موادمخدر را نمی‌شناخت مگر عده‌ای خاص که در کار تجارت موادمخدر بودند . من قصد دارم با عکس‌هایم وجوه زیبا وجنبه مثبت افغانستان را معرفی کنم.

آیا شما با حوزه هنری و ستاد امور افغانستان همچنان همکاری دارید؟

نه، دیگر همکاری نمی‌کنم و از سال ۱۳۷۰ به این سو فعالیت‌هایم به صورت شخصی است . مدتی در یک شرکت خصوصی با یکی از دوستان ایرانی‌ام کار گرافیک می‌کردیم و از افغانستان هم سفارش کار می‌گرفتیم ، اما سال ۸۱ با روی کار آمدن دولت جدید در افغانستان ، آن شرکت هم تعطیل شد و تمامی توجه من به افغانستان متمرکز شد و به آنجا رفت و آمد پیدا کردم و بیشترین تأکیدم به عکس و عکاسی از آنجا بود.

حال لطفاً درباره فعالیت عکاسی‌تان بیشتر صحبت کنید.

پیش از آمدن به ایران چون رشته تحصیلی‌ام در کابل هنر بود تلاش می‌کردم تجاوز شوروی سابق به افغانستان را با تصاویر انتقال دهم. بعد از آمدن به ایران هم مثلاً‌ راهپیمایی‌های افغان‌ها یا سمینارها و نشست‌های مربوط به افغانستان را عکاسی می‌کردم و زمانی که در ایران وارد دانشگاه شدم و وارد دانشگاه شدم، تصمیم به عکاسی از آثار تاریخی افغانستان گرفتم و به صورت جدی دنبال فرصت‌هایی بودم که به افغانستان برگردم و به عکاسی از آثار تاریخی و همچنین موضوعات اجتماعی افغانستان در وجه مثبت آن بپردازم ؛ وجهی که به نظرم کمتر به آن پرداخته شده است.

از چه زمانی عکاسی از آثار تاریخی و مسائل اجتماعی افغانستان را آغاز کردید؟

از همان زمانی که توانستم به افغانستان برگردم یعنی ۱۳۷۰ ؛ زمانی که مجاهدین افغانستان پیروز شدند .

در آن موقع آیا شناخت کامل و کافی از آثار تاریخی کشورتان داشتید؟

نه شناخت کاملی نداشتم اما به مرور زمان جاهایی را با مطالعه یا از طریق معرفی دوستان پیدا ‌کردم و برای عکاسی به آنجاها می‌رفتم.

کدام آثار تاریخی افغانستان برای عکاسی مورد نظرتان بودند؟

آثار تاریخی قبل از اسلام تا دوره اسلامی را من در افغانستان عکاسی می‌کردم. از دوره قبل از اسلام و حتی قبل‌تر ، معابدی در افغانستان وجود دارد که معابد دوره بودائیان از آن جمله است و از این معابد عکس می‌گرفتم .در دوره اسلامی هم آثار بسیار غنی را مربوط به دوره غوریان، دوره تیموریان و دوره سلجوقیان در افغانستان داریم، اما متأسفانه معرفی و شناخته نشده‌اند. مثلاً در مسجد جامع هرات می‌توان نمونه آثار سه دوره تاریخی غوریان ، سلجوقیان و تیموریان افغانستان را در کنار هم مشاهده کرد. چون در دوره تیموریان آثار معماری‌ دوره‌های برجا مانده از قبل را از بین نمی‌برند بلکه روی معماری برجای مانده طاق دیگری می‌زدند و در بخش جدید آثار معماری خود را در کنار آثار دوره‌های قبل می‌ساختند و این نشان از ارزش و احترامی داشت که دوره تیموریان به آثار پیش از خود قائل بودند.

در میان عکس‌های شما فقط آثار تاریخی افغانستان دیده نمی‌شود، بلکه شما از برخی مناظر طبیعی و حتی فرهنگ و آداب و رسوم افغانستان هم عکاسی کرده‌اید، لطفاً در این باره توضیح دهید.

موارد فرهنگی افغانستان خیلی پوشیده و پنهان است و تا الان کسی دقیقاً نمی‌داند چه آداب و رسومی در افغانستان رواج دارد یا زندگی و فرهنگ روزمره افغانستان به چه صورت است. به همین دلیل من سعی کردم روی فرهنگ کشورم نیز متمرکز شوم. عکاسی به صورت فردی از فرهنگ و آداب ورسوم و چاپ و توزیع آن عکس‌ها هم بسیار سخت است و هم این که هزینه سرسام‌آوری دارد که من از عهده‌اش به سختی برآمدم و تمامی زندگی‌ام را روی این کار گذاشتم و صدماتی هم از این نظر به زندگی‌ام وارد شد اما فکر می‌کنم به نتیجه خوبی رسیدم ، چون یک افغانی با استفاده از این عکس‌ها می‌تواند به صورت مثبت افغانستان را معرفی کند.

آیا از عکس‌هایتان نمایشگاه برگزار کرده‌اید؟

بله، نمایشگاه زیاد برگزار کرده‌ام. آخرین نمایشگاهم آذر سال گذشته در ایران و درمرکز هنرپژوهی «نقش جهان» وابسته به فرهنگستان هنر بود . در این نمایشگاه «محرم در افغانستان» را معرفی کردم. در «مؤسسه فرهنگی هنری صبا» هم نمایشگاه گروهی دیگری در سال ۸۸ برگزار شد ؛ در این نمایشگاه که آثار آن توسط خودم گردآوری شده بود، در کنار آثار نقاشی و خط دیگر هنرمندان افغانی، عکس‌های من نیز به نمایش درآمده بود. برگزاری این نمایشگاه اولین حرکت جدی در معرفی افغانستان بود.
همچنین نمایشگاه دیگری در سال ۹۲ در برلین آلمان داشتم. این نمایشگاه برای آلمانی‌ها جالب بود و می‌گفتند ما تا برگزاری این نمایشگاه افغانستان را فقط با جنگ و موادمخدر می‌شناختیم و فکر نمی‌کردیم افغانستان جایی برای زندگی باشد و چیزی به نام فرهنگ و تمدن در افغانستان وجود داشته باشد. ولی عکس‌های من نشان داد که این کشور نه تنها قابلیت از نزدیک دیده شدن را دارد ، که جایی برای زندگی هم می‌تواند باشد. من در سال ۹۱ نمایشگاهی هم در هند داشتم.

در این مدت چند فریم عکس عکاسی کرده‌اید؟

عکس‌هایی که عکاسی کرده‌ام خیلی زیاد است شاید حدود ۱۰ هزار فریم. اما آنچه که من توانستم به‌صورت یک مجموعه چاپ کنم و در اختیار مردم بگذارم یک مجموعه ۲۸ قطعه از عکس‌های انتخابی‌ام به‌صورت کارت‌پستال است.

این مجموعه را خودتان منتشر کرده‌اید؟

بله. اما پیش از آن با بسیاری از مراکز و نهادهای فرهنگی برای چاپ و انتشار این مجموعه صحبت کردم و همگی در ابتدا خیلی از این ایده استقبال می‌کردند اما متأسفانه این استقبال هیچگاه به مرحله عمل در نیامد.

انتخاب عکس‌هایتان در این مجموعه بر چه اساسی بود؟

انتخاب عکس‌هایم برای این مجموعه خیلی برایم سخت بود و در انتخاب آن‌ها سعی کردم جنبه‌های فرهنگی، اجتماعی و تاریخی را مورد نظر داشته باشم. انتشار این مجموعه خیلی با عجله صورت گرفت. سال ۹۲ حدود یک ماه مانده به پایان سال این فکر به ذهنم رسید. تصمیم سختی بود چون ممکن بود هزینه زیادی در پی داشته باشد و این هزینه هم هرگز به من برنگردد اما صرفاً به خاطر این که معتقد بودم کاری است که باید به لحاظ فرهنگی دیده شود، آن را عملی کردم. با توجه به این که آثاری که از آن‌ها عکاسی کرده‌ام آثار مشترک فرهنگی میان دو کشور ایران و افغانستان است ، برای نشر این مجموعه از مجامع فرهنگی افغانستان و ایران انتظار حمایت و همکاری داشتم اما متأسفانه چنین حمایتی صورت عمل نپذیرفت.

پس معتقدید عکس‌های شما آثار فرهنگی مشترک میان دو کشور ایران و افغانستان را به ثبت رسانده است؟

برخلاف صحبت‌هایی که در ایران می‌شود مبنی بر این که پیش از این افغانستان جزو ایران بوده، من معتقدم که نگاه تفاخری دراین صحبت‌ها نهفته است و چنین نگاهی باعث دوری این دو کشور از یکدیگر می‌شود. شاید بهتر است این گونه نگریسته شود که این دو کشور مجموعه بزرگی از یک کشور بوده‌اند و به مرور زمان این کشور پهناور تکه تکه شده است . به نظر من حرف زدن درباره این که افغانستان مال ایران بوده یا ایران مال افغانستان بوده بیهوده است و باید پذیرفت که زمانی این دو کشور یکپارچه بودند و اگر بخواهیم که وحدت میان این دو کشور را دوباره برقرار کنیم باید این نوع نگاه را نداشته باشیم و به دنبال این باشیم که روزی یک کشور بوده‌ایم چون به جز این یک نگاه تفرقه ‌برانگیز حاکم خواهد بود.

مثلاً آرامگاه خواجه عبدالله انصاری شاعر و عارف بزرگ ایرانی در منطقه ای به نام گازرگاه در نزدیکی هرات واقع است. در هرات همچنین جایی است به نام «خانه زرنگار» که کمال الدین بهزاد آنجا تدریس می‌کرد و آثاری از نقوش تذهیب آن زمان هنوز بر سقف این خانه باقی مانده و من از آن‌ها عکس دارم . آرامگاه کمال الدین بهزاد هم دراطراف هرات است . قبر بهزاد به مرور زمان و فقدان رسیدگی به آن تخریب شده بود اما در زمان طالبان می‌خواستند باقی قبر را هم تخریب کنند که عده ای متوجه نیت شوم طالبان می‌شوند و رویه‌ی سفالین قبر را جدا و آن را حفظ می‌کنند تا همین اواخر به موزه ای که در قلعه اختیار الدین واقع است انتقال می‌دهند و الان در آنجا نگهداری می‌شود. کتاب‌های بسیار نفیس خطی فارسی هم در موزه کابل وجود دارد که متاسفانه با امکانات بسیار ضعیف از آن‌ها نگهداری می‌شود. در زمان شاهرخ میرزای تیموری ، همسر او؛ گوهرشاد بیگم در هرات کارهای فرهنگی زیادی کرد از جمله اینکه محلی را به نام مصلی درست کرد که در آن خانقاه ، مدرسه، مسجد و همینطور بیمارستان بسیار مجهزی هم ساخته شده بود . در حال حاضر تنها اثری که از این مجتمع باقی مانده ، چهار مناره از هفت مناره این مصلی است به اضافه محل قبر گوهر شاد بیگم و همسرش شاهرخ میرزا و همچنین قبر بایسنغر میرزا ، نوه‌ی شاهرخ میرزا که همگی در هرات هستند. این‌ها نمونه آثاری از میراث مشترک دو کشور کنونی ایران و افغانستان است که در خاک افغانستان جای گرفته است و باید محافظت شوند و از طریق عکس‌ها به ثبت برسند.

این مجموعه منتشر شده از عکس‌هایتان را چگونه عرضه کرده‌اید و علاقه‌مندان چگونه می‌توانند آن را تهیه کنند؟

من همکاری دیرینه‌ای با انتشارات یساولی دارم و هر از گاهی از این انتشارات کتاب‌هایی تهیه می‌کنم و به افغانستان می‌برم، بنابراین مجموعه عکس‌هایم را در اختیار انتشارات یساولی برای فروش گذاشته‌ام.

این مجموعه به افغانستان هم راه پیدا کرد؟

بله، اما خودم اقدام به بردن آن به افغانستان کرده‌ام و متأسفانه هیچ نهاد افغانی یا ایرانی حمایتی در این زمینه نکرد.

تیراژ این مجموعه چه تعداد است؟

حدوداً ۲۰۰۰ نسخه از آن را چاپ کردم و تعدادی از آن را در نمایشگاه کتاب سال گذشته تهران که افغانستان نیز در آن میهمان ویژه بود به فروش رساندم . در این نمایشگاه استقبال بسیار خوبی از این مجموعه شد ، اما با وجودی که افغانی‌ها هم در این نمایشگاه حضور داشتند، بیشترین تعداد این مجموعه را ایرانی‌ها خریداری کردند.

آیا در این مجموعه از بامیان افغانستان که طالبان مجسمه‌های عظیم بودایی آن را منفجر کرد هم عکس دارید؟

از مجسمه‌های بودایی بامیان عکس دارم اما عکس‌های من بعد از تخریب شدن این دو مجسمه به دست طالبان است.

یعنی قبل از تخریب، از آنجا عکاسی نکردید؟

یکی از آرزوهای من عکاسی از بامیان بود. سال ۱۳۷۰ با وجودی که کمونیست‌ها برسر قدرت بودند، گروهی از مجاهدین به دلیل برگزاری کنگره حزب وحدت ملی افغانستان عازم بامیان شدند و من برای عکاسی از بامیان با آن‌ها همراه شدم اما متاسفانه درمسیرمان در استان فراه از طرف میلیشیای افغانستان(میلیشیا به نیروهای نظامی گفته می‌شود که از شهروندان عادی تشکیل شده باشد) بمباران و مجبور به بازگشت شدیم. بعد از آن هم طالبان قدرت را به دست گرفت و بازهم نشد.

شما ظاهراً در کابل تدریس می‌کنید؟

بله، در انیستیتو هنرهای زیبا کابل تدریس می‌کنم که در حقیقت اولین مرکز هنری افغانستان محسوب می‌شود و قبلاً نام صنایع مستظرفه بر آن بود.

چه مدت است با انیستیتو هنرهای زیبای کابل همکاری دارید و آنجا به تدریس چه دروسی می‌پردازید؟

حدود ۳ سال است که در انیستیتو ، گرافیک و عکاسی تدریس می‌کنم. رشته گرافیک در افغانستان حدود سال ۱۳۶۰ تأسیس شد اما متاسفانه تا به امروز هنوز جایگاه خود را پیدا نکرده و جدی گرفته نشد ه است و هنوز مشخص نشده به درد چه کاری می‌خورد. فارغ التحصیلان رشته گرافیک نمی‌دانند جایگاهشان کجاست و درس‌هایی که در انیستیتو تدریس می‌شود عملاً در بازار کاربردی نیست . مثلاً عموم جامعه نمی‌دانند که یک گرافیست می‌تواند در صنعت چاپ فعالیت داشته باشد .حتی سیستم درسی دانشگاه‌ها در این رشته هم به روز نیست و اساتیدی که از قدیم در دانشگاه تدریس می‌کنند نتوانسته‌اند به پیدا شدن این جایگاه کمکی بکنند. در حال حاضر بزرگ‌ترین اساتید دانشگاهی افغانستان ، در اروپا و آمریکا ساکن هستند و حتی بعد از جنگ هم زمینه برای برگشتن آن‌ها مساعد نشده تا کسانی که کشور را ترک کرده‌اند امیدی به بازگشت داشته باشند. این در حالی است که بیشتر آن‌ها تمایل به بازگشت دارند . خود من جزو کسانی هستم که با تمامی دشواری‌ها و با وجودی که تعدادی از اعضای نزدیک خانواده‌ام در استرالیا و آلمان زندگی می‌کنند، تصمیم گرفتم در ایران ساکن باشم تا به کشورم افغانستان نزدیک تر باشم و بتوانم به آنجا رفت و آمد کنم.

تصمیم دارید در روزهای پیش رو اهدافتان را چگونه دنبال کنید؟

تلاش می‌کنم چند کتاب مصور در زمینه آثار تاریخی و فرهنگی افغانستان به چاپ برسانم. بدون اغراق می‌توانم بگویم که من بیشترین عکس‌ها را از آثار تاریخی و فرهنگی افغانستان دارم ولی این راه طولانی است و نیاز به امکانات و صرف زمان بیشتری دارم تا از تمامی جاهایی که رفته‌ام و عکاسی کرده‌ام با دقت ودر نظر گرفتن جزئیات بیشتری دوباره عکاسی کنم. مثلاً در آرامگاه خواجه عبدالله انصاری ، سنگی است به نام هفت قلم که به جرأت می‌توانم بگویم یک شاهکار جهانی است. سنگی است مربوط به دوره تیموریان که با نگاه به آن ، سه بعد از آن را می‌توان دید . چند مرحله کار روی این سنگ تخت به صورت یکدست انجام شده است و مثلاً نقوش اسلیمی و خطوط خوشنویسی روی آن در هم ادغام شده است. ظرافت و دقت در این اثر به قدری است که اگر حین انجام این کار فقط یک تکه آن می‌شکست باید کل آن را دور می‌انداختند و از نو شروع می‌کردند اما این کار به صورت یکپارچه وبا ظرافت کارشده و به پایان رسیده است. کار روی این سنگ که برای شاهرخ میرزا ساخته شده ،حدود ۱۲ سال زمان برده است. از این اثر سنگی شاهکار ، من عکس دارم ولی برای نشان دادن ظرافت‌هایش باید بار دیگر و با جزئیات بیشتر و از زوایای مختلف از آن دوباره عکاسی کنم یا مثلاً کاشیکاری به نام «سجاده» که از نظر ظرافت، کاری در حد مینیاتور است در ورودیه آرامگاه خواجه عبدالله انصاری وجود دارد که با امکانات کم آن زمان به زیبایی تمام انجام شده است. دوست دارم از چنین جزئیاتی با دقت و وسواس بیشتری عکاسی کنم.

مریم نظری