سرویس تئاتر هنرآنلاین: زیست انسان به مثابه یک "اجتماع" در ساختار جغرافیایی به نام "کشور"، تابع مختصات و شرایط گوناگونی است. این شرایط به طور تعاملی، بر نحوه زندگی شخصی و اجتماعی انسانها اثر میگذارد. آنچه که به عنوان اقتصاد، فرهنگ، سیاست، جامعه و امثال آن شناخته میشود، در واقع همگی جلوههای متفاوتی از همان اجتماع است.
پدیده مهاجرت نیز در همین ساخت، مورد توجه قرار دارد و طبعاً از طریق "ساحتها"ی متعددی نیز امکان توضیح و تبیین آن وجود دارد.
در سالهای اخیر این پدیده به یکی از مباحث مهم تبدیل شده و این سؤال مطرح شده که "چرا افراد یک اجتماع، دست به مهاجرت میزنند؟". جواب کلی را شاید بتوان در قالب عبارت "در جستوجوی مکانی برای زندگی بهتر" ارائه داد. اما این "زندگی بهتر" شامل چه عناصری است؟ و چه شیوهای از "زندگی" قرار است "بهتر" تلقی شود؟
هرچند این سؤال همواره برای اندیشمندان وجود داشته، اما نمایش "او فقط خسته بود" به دنبال جوابی برای این سؤال نیست.
شبنم با پاسپورت جعلی در فرودگاه، توسط مامورین بازداشت میشود. او به هیچ سؤالی جواب نمیدهد. دفترچه خاطرات او کاملاً سفید است و فقط یک شماره تلفن در آن موجود است. تلفن متعلق به یک راننده آژانس به نام پرویز است. پرویز عشق قبلی شبنم است. اما چرا شبنم که با هدف مهاجرت از ایران فرار کرده، دوباره به کشور برگشته است؟
داستان نمایش، یک داستان کهنه و تکراری است. رنج و مصائب مهاجرتکنندگان بارها دستمایه هنرمندان قرار داشته و تولیدات فراوانی از این دسته ارائه شده است. اکنون سؤال این است که چرا کارگردان به سراغ چنین دستمایه تکراری رفته است؟
به نظر میرسد جواب این سؤال را باید در "فرم" جستوجو کرد. هر نمایش در اصیلترین شکل خود، در واقع یک "خالق" است. این "خلق" را مسامحتاً ذیل عنوان "ابداع" نیز میتوان تفسیر گردد. با ورود "ابداع"، قاعدتاً ناخودآگاه بحث "تکنیک" نیز مطرح میشود. به طور مشابه نیز "فرم" را باید جزئی از تکنیک محسوب کرد.
برخی منتقدین بر این باورند که "فرم" اساساً امری "متعین" نیست. نحوه "زیست خالق" در تعامل با "مضمون" میتواند کارگردان را به فرم نزدیک کند. هر پدیده لامحاله "فرم" مشخص خود را میطلبد و لذا "فرم کلی" نمیتواند "از پیشتعیینشده" باشد. به بیان دیگر "فرم کلی" نمیتواند مصداق خارجی (از حیث وجود و یا تحقق) داشته باشد. به همین خاطر گفته میشود که "تکنیک" مقدمه "فرم" است.
جنس و ماهیت مواجهه کارگردان با دو مولفه فرم و محتوا، کاملاً با مواجهه مخاطب فرق میکند. به عبارتی ناگزیری کارگردان از انتخاب و ترکیب "فرم" و "محتوا"، به لحاظ ساختاری بسیار سنگین و طاقتفرسا است.
اگر صحتگزاره فوق مورد تایید باشد، آنگاه تکنیک "مالتی مدیا" و استفادهی کارگردان از "روایت تصویری مستند" در ابتدا و انتهای نمایش، بسیار قابلدرک و چه بسا ضروری هم به نظر آید.
از سوی دیگر کارگردان با درک ضرورت "فرم"، در حیطه "مضمون" هم دست میبرد. خردهروایتهای مامور دستوپاچلفتی امنیت فرودگاه، زن متصدی بخش اطلاعات پرواز، رئیس حراست فرودگاه (عباس) نیز از همین جمله تکنیکهای پرداخت داستان و جذابیتهای روایی است. اما در عین حال کارگردان به برخی نوآوریهای جالبی دست یافته است. برای مثال حضور پرویز (که در صف اول و در بین تماشاچیها نشسته و به ناگهان از بین تماشاگران وارد صحنه میشود) میتواند تعبیری از این مهم باشد که او نیز مانند بقیه مردم آن اجتماع، فقط شاهد غیرفعال ماجرا است.
کسی از رنج این مهاجران آگاه نیست و چهبسا وقتی پرویز روایت هولناک آنچه که بر سر شبنم رفته است را میشنود، به ناگاه عصیانگرانه وارد داستان میشود و به دنبال انتقام از خود و دیگران است.
عاشق دیروز که امروز ناآگاهانه شنونده مصیبت و تجاوز به عشق قدیمی خود است، چارهای جز حذف فیزیکی خویش و هرآنچه مجاورت اوست، نمیبیند. اما باز هم عشق است که او و دیگران را نجات میدهد.
"او فقط خسته بود" صرفاً در مذمت مهاجرت نیست. بلکه نمایشی از قدرت عشق و توان تاثیرگذاری آن در تمامی عرصههای زندگی اجتماعی انسان است. شبنم برمیگردد تا به آغوش مادر برسد (که نمادی از عشق به مام وطن است). پرویز به خاطر عشق از دام مرگ میرهد. عباس از طریق عشق به همسری که در موشکباران تهران کشته شده، موفق به برقراری ارتباط عاطفی با پرویز میشود.
در عین حال کارگردان ضمن توجه به "فرم"، عملاً برخی جزئیات بدیهی را فراموش میکند. برای مثال تصویر تابلوی اعلانات پرواز؛ گویی متعلق به یک فرودگاه در آمریکاست؛ چرا که فقط اسامی شهرهای آمریکا روی آن نوشته شده است که قاعدتاً نمیتواند مربوط به یک فرودگاه در ایران باشد. آیا کارگردان از قصد چنین تابلویی را به عنوان مصداقی از جهانشمولی مهاجرت و دردمندی تبعات حاصل از آن، فراروی مخاطب خود قرار داده است؟
به هر تقدیر "او فقط خسته بود" نمایشی تاویلپذیر و فهمپذیر است. این نمایش روایتی سالم و متعارف از عشق را به دست میدهد؛ آنجا که عناصر زیست انسانی و اجتماعی، در نهایت مقهور عشق میشوند.
پویا نعمتاللهی